مجله نماوا، حمیدرضا گرشاسبی
یک. قصهها از شهریور سال ۱۳۲۰ رنگ جذابتری به خود میگیرند چرا که وضعیت آشفته ایران امکان بیشتری به نویسندگان و خالقان جهانهای سینمایی و تلویزیونی میدهد تا بر این بسترِ سرشار از حادثه و اتفاق، ساختمانهایی مستحکم و زیبا از جنس داستان بنا کنند. اساسا داستان از دلِ آشفتگی بیرون میآید و بهم ریختن اوضاع باعث میشود که کشمکشهای لازم برای طرح یک داستان به وجود بیاید. «خاتون» سریالی که این روزها باب دل مخاطبان بوده، نه اولین داستان دهه بیستی است و نه آخرین آنها میماند. ما از دورانی حرف میزنیم که بسان مزرعهای بسیار حاصلخیز برای داستانپردازی عمل میکند و اگر در این مزرعه آب و دانی درست کاشت شود، به حتم محصولی پربار و مرغوب حاصل میشود. «خاتون» از این منظر توانسته به خوبی از زمین خود استفاده کند و محصولی بیرون دهد که دلپسند همه باشد. علاوه برای این که خاتون در دورانی میگذرد که خود بهخود جذابیتهایی ویژه خلق میکند، قصه را روی مداری پیش میبرد که این نیز از آن موقعیتهای همیشه سبز داستانی است و همواره جواب داده است؛ طوری که میتوان عناصر تشکیلدهنده آن را کنار هم گذاشت و به یک فرمول رسید. فرمولی که میگوید عشق آنجا که پای سیاست و زورمداریِ فردِ برخوردار از قدرتهای حکومتی در میان باشد، جذابیتهای بیشتری را سبب میشود چرا که کفههای این ترازو مدام در حال پایین و بالا شدن هستند و تعادل برقرار کردن بین این کفهها به سختی صورت میگیرد و خودِ این عدم تعادل کشکمشهای فراوانتری را برای دنیایی فراهم میآورد که شخصیتها در آن سیر میکنند و زندگی میکنند. «خاتون» به کرات از این عدم تعادلها سود میبرد و شخصیتها را به فراز و نشیب میکشاند تا از تعلیقی که به این واسطه کاشته میشود، برداشتی مناسب داشته باشد.
دو. کلید واژه تماتیکی سریال خاتون، «وطن» است و «خاتون» ساخته و پرداخته شده تا ادای دینی باشد به این مفهومِ عزیز و گرامی. اینجا وطن دورهای را طی میکند که مظلوم و پاره پاره است. و بر این معیار میتوان آدمها را طبقهبندی کرد. آنها که وطن دارند و آنها که بیوطناند. خاتون و ستوان رنجبر و پروین و رضا فخار برای حفظ این وطن تلاش میکنند و در جبهه مقابلشان نظامیهایی چون سنگری یا کاسبانی مثل دایی روزبه (مستر انگلیسی) قرار میگیرند. یکی مثل سنگری آن چنان در تفکرات ایدلوژیک خود پیش میرود که جنس یومیه مردم را احتکار می کند و سربازان و همقطارانش را به راحتی به تیغ دشمن میدهد. سکانس بسیار تاثیرگذاری است وقتی که شیرزاد ملک میفهمد سنگری کاری کرده که مهمات به نظامیهای غیور نرسد تا خطه شمال سقوط کند و دشمنِ آن سوی دریای خزر به راحتی بتواند بر این سرزمین مسلط شود. دستان ملک در آب رودخانه فرو میرود و مشتی فشنگ بیرون میآورد که کفِ رودخانه ریخته شده. فشنگها آنقدر حجم زیادی داشتهاند که جایِ سنگهای بستر رودخانه را گرفتهاند. این فشنگها ابزاری بودهاند که میتوانستهاند جلوی خون ریختنهای بسیاری از وطنها را بگیرند. آدمی مثل سنگری تسلیم محض را نمایش میدهد و در عوض رنجبر بیچون و چرا مردِ مقاومت و فداکاری است. هم به مردم خدمت میکند و هم به دنبال آن است که وطن را از چکمههای به خون آغشته بیگانگان دور کند. سنگری همان است که نه مردم و نه وطن برایش معنایی ندارند. گویا او آرزوهایی بلندتر برای کشور خود داشته که تاریخ نشان داده تا چه اندازه توهم و خام بوده است. در واقع کاری که او میکند به لحاظ ماهوی تفاوت آشکاری دارد با بیوطنی چون مستر انگلیسی که همه چیز برایش در معامله و سود معنا پیدا میکند؛ دختران آواره لهستانی را به کار میگیرد تا به عنوان کارگر ارزان از آنها استفاده کند. او در شهری که اشغال شده و مردمش گرسنگی میکشند و شبها را بینان طی میکند، کافهای شیک و تجملی راه میاندازد. مشتری این کافه چه کسانی خواهند بود؟ طبعا تهرانیهای گرسنه نمیتوانند به این کافه راه پیدا کنند و این کافهای خواهد بود مخصوص اشغالگران و هم پالکیهای متمول آنها که پایشان روی گلوی ملت است. این موقعیتی است که به سرعت فیلم خانواده پواسونار را به یادمان میآورد؛ موقعیتی کهن الگویی که همه کسانی که استعداد کاسبی دارند از آن بهره میبرند. آدمهایی که با دست دادن به اشغالگران اسباب رفاه و سرگرمی دشمن را فراهم میآورند و از آنها نیز ارتزاق میکنند. در واقع نفعی دو سویه را پیش میبرند. در آن فیلم، خانواده پواسونار با فروش خوابار و لبنیات در فرانسهی اشغال شده از این فرصت طلایی سواستفاده کرده و اجناس بازار سیاه را به گرانترین قیمت میفروشند و پولدار میشوند. ضمن این که از حمایت آلمانیها نیز برخوردارند. نکتهای که در نام آن فیلم جالب توجه است این که نام فروشگاه آنها «کره خوب» معنا میدهد و این کاری است که مستر انگلیسی نیز در سریال «خاتون» انجام میدهد و در واقع از اشغال ایران کره خوب برای خودش میگیرد؛ کرهای که میزان چربیاش به احتمال قوی همیشه یک اندازه نیست.
سه. این درست که شخصیت خاتون در مرکز این داستان قرار میگیرد، اما موتور محرکه داستان را شوهر سابق او، شیرزاد ملک، روشن میکند.او آدمِ ضعیف و ترسوی این داستان است و همه چیز از ضعف او آغاز میشود. البته که او در ذهنش به وطن فکر میکند و خودش را دوستدار وطن نشان میدهد.در واقع وطن دوستی او بر منطق خودش استوار است. منطقی که از یک ذهن محافظه کار ناشی میشود و کمتر عملگرا به نظر میرسد. برای همین است که حتی حاضر است عشق خود را از دست بدهد، اما قدمی متهورانه برندارد.این همان چیزی است که باعث میشود در دادگاهی که خاتون برای او راه میاندازد، بازنده باشد و برای ما نیز به شخصیتی قابل ترحم و طفلکی تبدیل شود. از این دست شخصیتها که بین عشق و وظیفه گیر کردهاند، بسیار دیدهایم اما شیرزاد کمترین نمره را بین شخصیتهای مشابه خود میگیرد. در واقع خصم او نه خاتون، بلکه خودِ وجودی اوست. شیرزاد پیش از به دست آوردن خاتون، باید خودش را به دست آورد. لازم است که او تصمیمهای مشابه بیشتری مثل کشتن سنگری در طول زندگیاش داشته باشد تا خودش را از خنثی بودن نجات دهد.
منبع: آگاهی نو
تماشای سریال خاتون در نماوا