مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

«صدا به هیچ چیز دیگری شباهت ندارد»، این را داریوس مادر کارگردان می‌گوید. «شما نمی‌توانید صدا را  از یک فیلم بگیرید. وقتی فیلمی را به یاد می‌آوریم، می‌توانیم آن را در ذهن خود بشنویم. صدا زمان است. این فیلم نحوه گوش دادن من، نحوه نوشتن من را تغییر داد. طرز فکر من را تغییر داد. این فیلم همه چیز را تغییر داده است…»

برای ماردر، که با بهترین دوستش درک سیانفرانس، فیلمنامه «مکانی آن سوی کاج‌ها» (۲۰۱۲) را نوشت، «صدای متال» (Sound Of Metal) – درباره یک درامر متال که شنوایی‌اش را از دست می‌دهد – همیشه چیزی فراتر از یک پروژه دِلی بوده است. این درام موسیقاییِ تحسین‌شده که شروع آن بررسی تاریخچه ناشنوایی در خانواده‌ خودش بود، او را به سفری از روی کاغذ‌ به روی پرده سینما برد که بیش از ۱۲ سال طول کشید.

داریوس ماردر، ریز احمد و لورن ریدلاف در پشت صحنه فیلم

«صدای متال» از شرکت آمازون استودیوز که از ۱۲ آوریل از طریق آمازون پرایم ویدیو در دسترس مخاطبان قرار گرفت، در نود و سومین دوره جوایز اسکار برنده دو جایزه بهترین تدوین (میکل ای. جی. نیلسن) و بهترین صدا (نیکلاس بکر، جیمی بشت، میشل کوتولنک، کارلوس کورتس و فیلیپ بلد) شد و در چهار بخش بهترین فیلم (برت هملینیک و ساشا بن هاروش)، بهترین بازیگر مرد (ریز احمد)، بهترین بازیگر مرد مکمل (پل ریسی) و بهترین فیلمنامه غیراقتباسی (فیلمنامه از داریوس و آبراهام ماردر؛ داستان از داریوس ماردر و درک سیانفرانس) نیز نامزد اسکار بود. فیلم در جوایز بفتا هم دو جایزه گرفت و شانس دریافت دو جایزه دیگر را هم داشت، و در فصل جوایز سینمایی به موفقیت‌های دیگری نیز دست پیدا کرد.

«صدای متال» از جایی به بعد از مدار سینمای مستقل خارج و به یکی از معروف‌ترین فیلم‌های ۲۰۲۱ تبدیل شد – یک فیلم کلاسیک که شاید یک بار در دهه ظهور کند، فیلمی که لحظه‌ای را ثبت می‌کند؛ داستانی در دورانِ غیر برنامه‌ریزی‌شده کووید با موضوع سازگار شدن با تغییر.

ریز احمد

در مرکز «صدای متال» ریز احمد قرار دارد، بازیگر ۳۸ ساله انگلیسی و اولین فرد پاکستانی‌تبار نامزد اسکار جایزه بازیگری، که بهترین نقش‌آفرینی دوران کاری خود را ارائه می‌دهد؛ در نقش روبن، یک درامرِ پانک متال و یک معتادِ در حال بهبودی که ناگهان وسط یک اجرا شنوایی خود را از دست می‌دهد. دوست‌ دخترش لو (الیویا کوک) سعی می‌کند به او کمک کند، اما رستگاری واقعی روبن زمانی به دست می‌آید که او در یک مرکز مخصوص معتادان ناشنوا که توسط جو (پل ریسی) اداره می‌شود، مستقر می‌شود. «صدای متال» به طرز دردناکی یک فیلم اصیل است و طوری از طراحی صدا استفاده می‌کند که تماشاگر را دقیقاً بین گوش‌های روبین قرار می‌دهد، و به یک دلیل حسی صادقانه دارد – این پروژه با هدف ساخت یک مستند ترکیبی در مورد گروه واقعی جوسیفر زندگی خود را آغاز کرد، و در نهایت به یک درام داستانی تبدیل شد.

ماردر ۱۲ سال درگیر بود تا این که بالاخره توانست «صدای متال» را بسازد. او درحالی‌که از خانه خود در ماساچوست صحبت می‌کند، با خنده می‌گوید: «مبارزه برای ساخت اولین فیلم واقعاً سخت است. مثل یک چیز غیرممکن است. درواقع یک بار کسی به من گفت تنها دلیل به سرانجام نرسیدن پروژه‌ها این است که کارگردان تسلیم می‌شود. سرمایه‌گذاران و تهیه‌کنندگان برای پروژه‌ای پول خرج می‌کنند، که مطمئن باشند رایان گاسلینگ در آن بازی می‌کند – منتظر آن لحظه بزرگ می‌مانند. در همین حال، کارگردان‌هایی مثل من دور خود می‌چرخیم، سعی می‌کنیم اجاره خانه را پرداخت کنیم، و هر کاری از دستمان برمی‌آید برای مراقبت از خانواده‌‌مان انجام می‌دهیم. طاقت‌فرسا است، تضعیف روحیه است، اما راستش را بخواهید، من واقعاً از این بابت خوشحالم. چون در تمام مدت، روی این پروژه کار می‌کردم و بالاخره فیلم مورد نظرم را ساختم.»

ریز احمد و الیویا کوک

به همان اندازه که رسیدن به یک فیلمنامه درست مهم بود، پیدا کردن فرد مناسب برای بازی در نقش شخصیت اصلی هم مهم بود، و ماردر قبل از این که سرانجام احمد را پیدا کند، بخش زیادی از آن سال‌ها را صرف جستجوی بازیگر نقش روبن کرد.

ماردر با خنده می‌گوید: «وقتی ریز را دیدم، هنوز نیمی از ناهار را نخورده بودیم که به او نقش را پیشنهاد دادم. و این بعد از سال‌ها تلاش برای انتخاب بازیگر بود. و وقتی او شروع به کار کرد، کیف کردم، به خودم گفتم، «لعنتی! این همان چیزی است که به‌عنوان یک عشقِ فیلم به خاطرش زندگی می‌کنم. فکر می‌کنم خیلی کم پیش می‌آید چنین اتفاقی بیفتد. شخصاً در زندگی‌ام فقط چند بار آن را دیده‌ام، جایی که می‌بینم راه یک بازیگر در زمان مناسب با یک فیلم یکی می‌شود. همه چیز با هم برخورد می‌کند.»

برای احمد، که بعد از بازی در نقش‌های کوچک در فیلم‌های بزرگی مانند «ونوم»، «روگ وان: داستانی از جنگ ستارگان» و «جیسون بورن»، قرارداد بازی در «صدای متال» را امضا کرد، این چالشی بود که تمام دوران حرفه‌ای خود را در انتظار آن گذرانده بود. او می‌گوید: «واقعاً تشنه چیزی بودم که من را در خود فرو ببرد. انگار به یک دیوار برخورد کرده بودم. باید خودم را از منطقه راحت خودم بیرون می‌کشیدم، و می‌دانستم چه این کار جواب بدهد یا نه، باید بیش از آنچه قبلاً انجام داده‌ بودم تلاش می‌کردم. و این همان کاری است که انجام دادم، می‌دانید، بیشتر از یک سال را به این نقش اختصاص دادم. و به جایی رسیدم که احساس کردم می‌توانم برخی از احساسی‌ترین بخش‌های شخصی خودم را نشان بدهم، و در پایان آن، عملاً دیگر چیزی در مخزن من باقی نماند.»

احمد هم‌زمان خود را در ده روش مختلف آموزشی درگیر کرد. او برای بازی در نقش روبن هشت ماه کامل را صرف یادگیری مجموعه مهارت‌های کاملاً جدید کرد. احمد به یاد می‌آورد: «برنامه روزمره این بود که زود بیدار می‌شدم و دو ساعت ASL [زبان اشاره آمریکایی] کار می‌کردم. بعد موقع ناهار می‌رفتم و با مربی بازیگری‌ام کار می‌کردم، و هر روز دو یا سه ساعت را صرف فیلمنامه می‌کردم. و بعد به بروکلین می‌رفتم و دو ساعت درامز می‌آموختم. شب‌ها یا به یک کنسرت یا به یک رویداد در جامعه ناشنوایان می‌رفتم، یا هفته‌ای دو بار در جلسه‌های «معتادان به الکل گمنام» یا «معتادان گمنام» شرکت می‌کردم تا درباره بهبود اعتیاد چیزهایی یاد بگیرم. اوه، تمرینات بدن‌سازی را فراموش کردم … معمولاً بعد از تمرینات درامز بود!»

صحت و درستی برای احمد همه چیز بود. او نسبت به جامعه ناشنوایان و محافل درمان اعتیاد که او را با آغوش باز پذیرفته بودند، عمیقاً احساس مسئولیت می‌کرد، همین‌طور صحنه پانک متال که باید به‌خوبی می‌شناخت. او خود را متعهد می‌دانست که سر صحنه گوشی‌های ضد صدا بگذارد تا گمراهی حسی را به‌طور کامل تجربه کند. احمد کاملاً خود را در نقش گم کرده بود. در یکی از اولین صحنه‌های فیلم شاهد وحشت فزاینده روبن/ریز هستیم و این زمانی است که او در جنون‌آمیزترین مواجه خود با ترس از سکوت، همه چیز را در کاروان خود خرد می‌کند. 

احمد با یادآوری این که آن روز چقدر فضای صحنه به لحاظ احساسی به‌هم‌ریخته بود، می‌گوید: «همین که داریوس فرمان حرکت را داد، همه چیز به هم ریخت. پس از آن مسئول ایمنی و بهداشت مجبور شد کار سر صحنه را متوقف کند – همه جا پر از شیشه‌های شکسته و تکه‌های پلاستیکی بود، و ما به هیچ‌کس هشدار نداده بودیم. راستش را بخواهید کمی به دردسر افتادیم، اما هر دو گفتیم اگر فرصت داشتیم احتمالاً دوباره همان کار را می‌کردیم.»

تقریباً به همان اندازه پیدا کردن یک بازیگر مناسب برای نقش روبن، یافتنِ جوِ مناسب هم مهم بود – یک کار خیلی سخت‌تر برای ماردر زیرا او به دنبال شخصی بود که بتواند مانند یک مربی و یک منبع الهام عمل کند؛ کسی با یک گذشته واقعی، چشم‌انداز صادقانه و البته کاملاً مسلط به زبان اشاره آمریکایی.

ماردر می‌گوید: «جو واقعاً سخت بود. در تمام آن سال‌ها، خیلی‌ها سعی کردند من را راضی کنند برای این نقش یک بازیگر معروف را انتخاب کنم که شاید کمک کند برای فیلم سرمایه‌گذار پیدا شود. فقط باید  دائم می‌گفتم نه، چون می‌دانستم این نقش باید درجه‌ای از اصالت داشته باشد. ما در نهایت از مراکز مخصوص کهنه‌سربازها سر درآوردیم، و به دنبال افرادی گشتیم که شاید در جنگ شنوایی خود را از دست داده باشند. تا این که افرادی از جامعه ناشنوایان درباره «کدا» (CODA) [یک نام جهانی برای افرادی که در خانواده‌ای ناشنوا بزرگ می‌شوند، که ریسی یکی از آن‌هاست] با من صحبت کردند. در آنجا پل ریسی را پیدا کردم. او دو بار در جنگ ویتنام حضور داشت، با اعتیاد سر و کار دارد، در جلسات «معتادان به الکل گمنام» به ناشنواها آموزش می‌دهد، و یک بازیگر شگفت‌انگیز است. مثل این که وسط جنگل پیکاسو را پیدا کرده باشم.»

پل ریسی

ریسی که از اتاق نشیمن خود و مقابل دیواری پر از گیتارهای عتیقه گفت‌وگو می‌کند، خودش از این که پیدایش کردند، خیلی خوشحال است. حالا او برای اولین بار در دوران کاری‌اش فیلمنامه‌ها را رد می‌کند. او لبخند می‌زند و با چهره‌ای که به نظر می‌رسد نسخه شادتر و هیپی‌تر جو است، می‌گوید: «گوش کنید، وقتی به هالیوود می‌روید، همه، از آن فردی که در پمپ بنزین کار می‌کند تا کسی که در سوپرمارکت سِوِن ایلِوِن است، در حال نوشتن فیلمنامه‌ای با بازی خودشان هستند. من هم ۲۰ سال است همین کار را انجام می‌دهم. همه عمرم آدم‌ها به من می‌گویند، “پل، زندگی تو خیلی جذاب است، باید درباره آن یک فیلمنامه بنویسی”. خوب، پس می‌نویسم، و در همان زمان، داریوس در حال نوشتن فیلمنامه دیگری است. وقتی «صدای متال» را خواندم، پیش‌نویس نهایی داستان زندگی خودم را برداشتم و دور انداختم.»

ریسی اذعان می‌کند که شخصیت جو را بر اساس چند نفر («من “جو”های زیادی می‌شناسم») و همچنین زندگی خودش شکل داد، تجربه ریسی در جامعه «کدا» در هر صحنه به اصالت فیلمنامه کمک کرد. او می‌گوید: «در فیلم یک دیالوگ دارم که می‌گویم، “هنوز آهنگی را که وقتی شنوایی‌ام را از دست دادم، پخش می‌شد، به یاد دارم. این چیزی بود که مادر ناشنوای من می‌گفت. در عین حال باید به داریوس نشان می‌دادم وقتی ناشنوا هستی و دور یک میز با افرادی مثل خودت نشسته‌ای، واقعاً چه اتفاقی می‌افتد. دائم باید دستت را روی میز بکوبی، جوری که ظروف نقره بالا و پایین می‌پرند، فقط برای این که توجه یک نفر را جلب کنی. او ۱۲ سال در مورد این فیلم تحقیق ‌کرد، اما همچنان سر صحنه چیزهای زیادی برای یادگیری بود.»

ماردر صحنه‌ها را از نظر زمانی پشت سر هم فیلمبرداری کرد تا بازیگران را راهی همان سفری کند که شخصیت‌های آن‌ها در فیلم می‌رفتند. او همچنین می‌خواست رابطه احمد و ریسی را همان‌‌طور که واقعاً اتفاق افتاده بود، به تصویر بکشد – هر دو بازیگر وقتی آخرین صحنه خود با هم را ترک کردند احساساتی ‌شده بودند.

ریسی به یاد می‌آورد: «ریز در یک صحنه کار بسیار جالبی انجام داد. دیالوگ او این بود، “کی اهمیت می‌دهد؟ زندگی فقط می‌گذرد”. علامت “می‌گذرد” این است [دستان خود به دور یکدیگر می‌چرخاند]، اما در عوض او کار دیگری انجام داد. او گفت، “این ‌لعنتی فقط می‌گذرد” [همان علامت را نشان می‌دهد، اما انگشتان وسطش را باز می‌کند]. که ذهن من را منفجر کرد. خیلی به او افتخار کردم. در نقش جو، همان‌طور آنجا نشستم و به خودم گفتم، “تو الان بخشی از ما هستی. من باید تو را رها کنم”. آن لحظه را تماشا کردم، آن لحظه برنده اسکار را تماشا کردم و فقط به چشمانش نگاه کردم. اوه خدای من. او عالی است. من از ریز احمد برای شکستن قلبم بسیار سپاسگزارم.»

«صدای متال» در بهار ۲۰۱۸ و تنها در مدت ۲۴ روز با بودجه‌ای محدود فیلمبرداری شد. ماردر بازیگران را تنها به دو برداشت در هر صحنه محدود کرد که این باعث شد کار سریع‌تر پیش برود.

الیویا کوک (بازیگر فیلم‌های « بازیکن شماره یک آماده» و «من و ارل و دختر در حال احتضار») نیز در کنار احمد و ریسی، برای بازی در نقش لو دوست دختر روبن و دیگر عضو گروه موسیقی او، خود را سخت آماده کرد. او برای اجرای آوازی خود در اول فیلم ماه‌ها تمرین کرد، و چند هفته دیگر، برای بازی در تعدادی از سخت‌ترین صحنه‌های احساسی فیلم که در یک کاروانِ داغ و پر از وسایل گرفته شد. کوک این تجربه را «رؤیای یک بازیگر» توصیف می‌کند.

همان‌قدر که احمد، ریسی و کوک شایسته اعتبار هستند، ستاره بزرگ دیگر «صدای متال» کسی است که حتی نمی‌بینید – نیکلاس بکر طراح صدا (که برای کار خود اسکار بهترین صدا را برد). ماردر که می‌دانست جهان شنیداری برای کل فیلم چقدر مهم است، قبل از این که حتی فیلمنامه به پایان برسد با بکر ملاقات کرد تا ایده‌های جدیدی برای «نقطه‌ صدا» روبن پیدا کند.

بکر از طریق دوستی که با او در یکی از آلبوم‌های پتی اسمیت («رقص پیوت») کار کرده بود، به ماردر معرفی شد. او یک فهرست طولانی از همکاری در بلاک‌باسترهایی چون «جاذبه» و «رسیدن»، و کلی ایده‌های دیوانه‌وار برای پیشبرد رویکرد تجربی فیلم به صدا، با خود آورد.

SOUND OF METAL Courtesy of Amazon Studios

بکر درحالی‌که جایی در استودیوی تاریک خود در پاریس نشسته است، با لهجه غلیظ فرانسوی می‌گوید: «این فیلم درمورد استراتژی توجه است. در مورد ایجاد یک زبان صوتی است. در مورد سکوت است.»

بر این اساس، اولین کاری که او هنگام دیدار با ماردر انجام داد این بود که او را به داخل یک اتاق بی‌پژواک در یک مرکز تحقیقاتی در پاریس برد، تا جایی آن‌قدر ساکت را تجربه کند که «شما می‌توانید صدای حرکت مفاصل و تاندون‌های خود را احساس کنید و بشنوید.»

بکر می‌خواست هر زمان که وارد سر روبن می‌شویم کاری بیش از کم کردن صدا انجام دهد. او یک محیط صوتی خاموش و پیچیده برای شبیه‌سازی سردرگمی واقعی ناشی از ناشنوایی طراحی کرد. بکر توضیح می‌دهد: «می‌خواستم چیزی حساس خلق کنم، چیزی فیزیکی. باید طبیعت‌گرایانه از کار درمی‌آمد. بسیاری از صداها را با میکروفن‌های بسیار خاص که برای ضبط از خود بدن طراحی شده‌اند، ضبط کردم. از این میکروفن‌ها اولین بار فیلم «جاذبه» (۲۰۱۳) استفاده کردم؛ وقتی فضانوردان از یک دریل در فضا استفاده می‌کنند. من فقط صدای دریل را ضبط و پردازش نکردم، بلکه از یک میکروفن کوچک روی بازوی خودم استفاده کردم تا صدای دریل را از طریق استخوان‌هایم ضبط کنم. برای فیلم «صدای متال» هم همین بود. نمی‌خواستم از هیچ صدایی که کاملاً پردازش شده است، استفاده کنم، می‌خواستم نزدیک‌ترین چیز به آنچه عملاً داخل یک گوش اتفاق می‌افتد، داشته باشم.»

بکر با اشاره به قطعه معروف « ۴:۳۳» جان کیج (آهنگساز، فیلسوف، شاعر و نظریه‌پرداز موسیقی)، اعتقاد دارد «صدای متال» با چیزی بسیار عمیق‌تر از آنچه انتظار داشت، صحبت می‌کند، این احساسی است که هرکس درگیر این پروژه بوده ابراز می‌کند؛ این که اکنون در طرف دیگر سفر شخصی خود با فیلم قرار دارد.

احمد می‌گوید: «اولین فکر من این بود که “چگونه می‌خواهم این شخصیت را بازی کنم؟” او از هر لحاظ با من متفاوت است. او در همه این کارها متخصص است و من نمی‌دانم چطور انجام دهم. و در پایان سفر، این حس را داشتم که “وای، این شخصیت، خود من هستم” و امیدوارم تماشاگر وقتی فیلم را می‌بیند، همین حس را داشته باشد – شما با این توهم «جدا شدن» شروع می‌کنید و در نهایت متوجه می‌شوید خودتان را پیدا کرده‌اید… یک هسته انسانیت هست که همه ما در آن شریک هستیم.»

برای ماردر، این پایانِ یک جاده طولانی ۱۲ ساله است – که اکنون به‌طور غیر منتظره در وسط یک بیماری همه‌گیر که بسیاری از ما را مجبور کرده در مورد برنامه‌های زندگی خود تجدید نظر کنیم، بیرون آمده است. فیلم او ما را از درهای چرخان شوک، ترس، خشم و پذیرش بیرون می‌کشد؛ چیزی که به طرز عجیبی آینه سفر خود روبن است.

ماردر می‌گوید: «من برای مدت طولانی در این دنیا غرق بودم. منظورم این است حتی ترکیب صدا و تدوین ۲۳ هفته طول کشید. فقط تصور کنید که هر روز در محدوده صوتی کار می‌کنید و به این که صدا چیست فکر می‌کنید. در نهایت، فکر می‌کنم فیلم با یک واقعیت کاملاً جهانی حرف می‌زند، این که همه چیز تغییر می‌کند… هیچ چیز تضمین‌شده نیست، و ما گاهی اوقات باید با رها کردن کنار بیاییم. در عین حال که ناراحتم فیلم آن‌طور که در نظر داشتم روی پرده بزرگ سینما نمایش داده نشد (به دلیل محدودیت‌های ناشی از ویروس کرونا)، به‌نوعی ممکن است برای افراد (در قرنطینه) کمی نقش طناب نجات را داشته باشد. این واقعاً یک هدیه غیرمنتظره و فوق‌العاده است.»

منبع: ان‌ام‌ای