مجله نماوا، سحر عصرآزاد

سریال عالیجناب چالش‌های یک قاضی خوش‌سابقه در مواجهه با وقوع جرمی انکارناپذیر را از سوی فرزندش محور کار قرار داده و بر این بستر خوانشی متمایز از دوراهی کلاسیک عشق و وظیفه دارد.

این مینی سریالِ (سریال کوتاه) اقتباسی را پیتر موفات با تغییراتی در درام اولیه به نیواورلئان آمریکا منتقل کرد و از مناسبات و روابط جاری در این شهر- بندر برای چینش و پیشبرد رویدادهای داستانی بهره دراماتیک برد.

او پیشتر سابقه ساخت مینی سریال «آن شب» را براساس یک مجموعه انگلیسی در کارنامه خود ثبت کرده که همچون «عالیجناب» سیستم قضایی را مورد نقد قرار می‌دهد. سریال کوتاه «عالیجناب» در ۱۰ قسمت در ماه‌های پایانی ۲۰۲۰ منتشر و در ماه‌های آغازین ۲۰۲۱ به پایان رسید و از کنجکاوی برانگیزترین سویه‌های آن حضور برایان کرانستون در نقش اصلی و محوری بود.

بازیگری که با ایفای کاراکتر منحصر به فرد والتر وایت در سریال جذاب برکینگ بد نبوغ و هنر بازیگری خود را با نقطه‌ای طلایی به ثبت رساند و از هر نظر بهترین انتخاب برای ایفای نقش این قاضی- پدر بحران‌زده بود.

او که مسیر استحاله یک معلم شیمی ساده و یک شوهر- پدر خانواده را به یک سازنده و قاچاقچی شیشه به ملموس‌ترین شکل ممکن ایفا کرده بود، این بار باید مسیر تبدیل شدن یک مرد قانون خوشنام به خلافکاری قانون‌گریز را با ظرافت‌های خاص خودش بر بستر فیلمنامه‌ای حساب شده ترسیم می‌کرد.

قاضی مایکل دزیاتو (برایان کرانستون)؛ قهرمان محوری سریال «عالیجناب» است که در سالگرد از دست دادن همسرش با بحرانی جدید و این بار از سوی پسر نوجوانش؛ آدام (هانتر دوهان) مواجه می‌شود. بحرانی که اتفاقاً تعهد کاری و قانونمندی او را به چالش کشیده و بر سر دوراهی انتخابی قرار می‌دهد که چه بسا انتخابِ اشتباهِ بسیاری از ما (در بحران‌های کوچکتر و جزئی‌تر) باشد: وظیفه قانونی یا عشق به فرزند؟ کدامیک اولویت دارد؟

در سریال «عالیجناب» این دوراهی کلیشه‌ای و کلاسیک با ظرافت بازخوانی شده و با گسترش مفهوم عشق و وظیفه، با درامی ملتهب روبرو هستیم که در آن عشق به معشوق و وظیفه به تعهد کاری محدود نمی‌ماند. بلکه این مفاهیم بسط یافته و گستره‌ای عمومی‌تر، عمیق‌تر و چالش‌برانگیزتر را در بر می‌گیرد؛ عشق به فرزند و تعهد به قانون.

به واسطه همین بسط و گسترش است که حتی می‌توان مواجهه مایکل و آدام و موقعیت دراماتیک آنها را تعبیری امروزی از داستان حضرت ابراهیم و فرزندش و امر پروردگار به قربانی کردن اسماعیل دانست که نافرمانی از آن، مسیر سقوط پدر را با سرعتی غریب هموار می‌کند و یک پایان تراژیک انتظارش را می‌کشد.

سریال با ریتم و پویایی به‌خصوص در قسمت اول طرح مسئله کرده و به شکلی موازی در کنار معرفی خانواده دو نفره مایکل و آدام در سالگرد مرگ همسر- مادر، خانواده یکی از روسای مافیای محلی؛ جیمی بکستر (مایکل استولبرگ) معرفی می‌شود که  پسر نوجوانش با هدیه گرفتن یک موتور سیکلت برای سواری بیرون می‌رود.

نقطه تلاقی این دو خط، تصادف ناخواسته دو نوجوان و تبعات تصمیم اشتباه آدام بیمار در موقعیت بحرانی است که منجر به مرگ پسر دیگر و فرار او از صحنه تصادف می‌شود. کشمکش‌های درونی و بیرونی آدام برای فرار و پنهانکاری در نهایت منجر به کشف راز و اعتراف به پدرش می‌شود و آنچه انتظار می‌رود تصمیم مایکل به عنوان یک قاضی و مرد قانون، برای تحویل پسرش و پذیرش تاوان خطا است.

سریال عالیجناب

کشمکش‌های درونی یک مرد قانون

اما قسمت اول جایی به پایان می‌رسد که مایکل در مرکز پلیس با خانواده بکستر مواجه می‌شود و آگاهی از اینکه آدام به شکلی ناخواسته پسر نوجوان این رئیس مافیای خشن را کشته، او را بر سر دوراهی انتخاب قرار می‌دهد: عشق یا وظیفه؟ فرزند یا قانون؟

از این پس در ۹ قسمت بعدی شاهد تلاش‌های مایکل به عنوان یک پدر- قاضی برای رهایی و نجات جان فرزندش هستیم.هرچند اولویت او آدام است، اما مرتب در کشمکش درونی با خودش به عنوان یک مرد قانون هم قرار دارد که آیا کار درستی انجام می‌دهد؟ این دیالوگ درونی و تمام نشدنی بین سویه پدر و قاضی مایکل، همچون یک زیرمتن در همه لحظات سریال جاری و اثر ناشی از آن در شمایل کاراکتر قابل ردیابی است.

هرچند پرسش اشاره شده؛ این چنین صریح و مستقیم در طول درام طرح نمی‌شود، اما می‌توان در کنش و واکنش‌ها و تلاش جنون‌آمیز مایکل برای پاک کردن آثار جرم و بیگناه جلوه‌دادن پسرش، خط سیر یک سرزنش دائمی را در بازی ظریف کرانستون دنبال کرد. به‌خصوص وقتی این سویه برجسته و پررنگ شده و سنگینی بار عذاب وجدان حتی در عمق خطوط چهره بازیگر نمود پیدا می‌کند و فروپاشی و اضمحلال او را به نمایش می‌گذارد.

برایان کرانستون که تبحر خاصی در حرکت انتحاری بر مرز باریک بین طنز و تراژدی، معصومیت و سبعیت، قهرمان و ضدقهرمان و بسیاری دیگر از این دوقطبی‌ها را دارد؛ در نقش مایکل دزیاتو، آن و لحظه‌هایی شخصی از درون پرآشوب این کاراکتر سقوط کرده را با یک نگاه، یک میمیک، یک آهنگ و لحن خاص از بیان و … به نمایش می‌گذارد که فراتر از نقش و کاراکتر و سریال، همچنان او را در نقطه اوج نگه می‌دارد.

سریال «عالیجناب» در ادامه سیر فروپاشی مایکل را به گونه‌ای دراماتیک به تصویر می‌کشد که او دقیقاً از دانش، تجربه و تخصص خود در سویه و جهتی منفی بهره می‌برد تا بتواند ورق‌ها را برگرداند و اتهام و توجه را از پسرش بردارد. هرچند در انتها جواب عکس می‌دهد و تنگنای بحران، خودش و آدام را به شکلی فجیع‌تر در برمی‌گیرد.

این همان تمهید دراماتیکی است که در «برکینگ بد» هم به نوعی دیگر زمینه‌ساز کارکرد یافتن تخصص والتر وایت در علم شیمی برای تولید ماده مخدر شیشه از نوعی منحصر به فرد شد که او را تبدیل به کاراکتر مخوف هایزنبرگ یا سویه مستر هاید خودش کرد! او این‌بار مواجهه‌ای متفاوت با سویه مستر هاید درون کاراکتر مایکل دزیاتو دارد و آنها را از فیلتر خود عبور می‌دهد تا استحاله‌ای دراماتیک را رقم بزند.

کارگردان سریال موفق شده همگام با شدت گرفتن بحران درونی مایکل که به تدریج با کنش‌مندی از سوی او منجر به برملا شدن سویه تاریک و سیاه این قاضی دادگاه می‌شود، تنش این موقعیت چالش‌برانگیز را به واسطه خلق تعلیق، موقعیت‌های غافلگیرکننده و خشونتی از جنس روابط جاری در مناسبات این جغرافیا به مخاطب منتقل کند که نقش مهمی در فراگیری اتمسفر سریال و تأثیر و باورپذیری آن دارد.

تعلیقی برآمده از همدلی و همراهی با کاراکتر قهرمان قانونمندی که به تدریج تبدیل به ضد قهرمانی قانون‌گریز می‌شود. این روند با ظرافت و هوشمندی هم در فیلمنامه پایه‌ریزی شده؛ هم به واسطه بازی بازیگر، کارگردانی، فیلمبرداری، موسیقی و حتی شیوه تدوین به شکلی ملموس و دراماتیک به تصویر درآمده و به همین دلیل هم مخاطب را به شدت درگیر می‌کند.

سریال «عالیجناب» در پایان با یک فینال تراژیک به نوعی صحه می‌گذارد بر تقدیری بودن سرنوشتی که مایکل دزیاتو همّ خود را بر تغییر آن قرار داد آنهم به بهای از دست دادن همه داشته‌هایش. غافل از آنکه در مسیر این فروپاشی همه داشته‌های درونی و بیرونی‌اش را از دست خواهد داد.

تماشای سریال عالیجناب در نماوا