مجله نماوا، فرهاد خالدی نیک

اگر تماشای سریال «خاتون» را آغاز نکرده‌اید، این نوشته می‌تواند بخش‌هایی از داستان را لو دهد

سريال «خاتون» به ايستگاه هفتم رسيد و حالا به جرات می‌توان گفت كه در ميان سريال‌های ايرانی در حال پخش از پلتفرم‌ها، تنها سريال تماشايی و قابل تامل، همين تازه‌ترين سریال تينا پاكروان است. سريالی با قصه‌ای جذاب و فضای بصری متفاوت كه در هر قسمت، نكات تازه‌ای را برای غافلگير ساختن مخاطب رو می‌كند و هر بار بيش از پيش مخاطب كنجكاوش را مشتاق تماشا و پيگيری اتفاقات و ماجراهای سريال می‌كند. شايد یکی از عوامل جذابيت سريال از جنبه محتوايی را بتوان در به تصوير كشيدن دورانی مهم و البته كمتر ديده شده در سينما و تلويزيون ايران دانست. روزهاي پرهياهوي پس از شهريور ۱۳۲۰ و كشوری كه از هر سو، آماج حملات و دست درازی نيروهای نظامي روسي و انگليسی بوده است. درباره‌ی نقش انگليسی‌ها در ایجاد هرج و مرج و ناامنی در بسیاری از شهرها به ویژه در جنوب كشور، سريال‌ها و فيلم‌های مختلفي را به ياد می‌آوريم اما در خصوص نفوذ و قدرت‌نمایی روس‌ها در شمال كشور و در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم كمتر ديده يا شنيده‌ايم. از اين منظر «خاتون» در خلال تعريف قصه‌ی پركشش و متفاوتش، مخاطب را با خود به دل تاريخ اين سرزمين می‌برد و بخش‌هايی مهم از واقعیات تاريخی را به نمايش می‌گذارد.

در فاز اجرا مهم‌ترين امتياز «خاتون» را بايد در طراحی صحنه و لباس، فيلمبرداری و البته موسيقی آن جستجو كرد. بخصوص در زمینه فیلمبردای و موسیقی که هومن بهمنش جوان اما مستعد و کاربلد و استاد کیهان کلهر، سنگ تمام گذاشته‌اند و «خاتون» بخش عمده‌ای از موفقیت‌اش را مدیون هنرنمایی آنها است. بهمنش با به تصویر کشیدن نماهایی دیدنی و قاب‌هایی دلپذیر، استانداردهای سریال را از منظر فیلمبرداری ارتقاء بخشیده و کلهر با ساخت موسیقی متن دلنشینی که به خوبی بر روی تصاویر نشسته است، بار دیگر نقش پررنگ آهنگساز در موفقیت یک اثر نمایشی را یادآوری می‌کند.

در قسمت هفتم سریال با عنوان «من باید برم تهران»، پاکروان قصه سفر و فرار خاتون (نگار جواهریان)، قهرمان سریال از گیلان را روایت می‌کند. قهرمانی که با اتفاقاتی که برایش رخ داده، حالا مصمم‌تر ازگذشته به نظر می‌رسد و چاره‌ای جز گام نهادن در این مسیر پر فراز و نشیب برایش باقی نمانده است.  مسیری که به یاری و مساعدت فعالان سیاسی و البته آوارگان لهستانی، هموار می‌شود تا یکی از جالب توجه‌ترین بخش‌های این قسمت را در قضیه آوارگان و پناهجویان لهستانی ببینیم. مهاجرین لهستانی که طی سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۳ از اتحاد جماهیر شوروی وارد خاک ایران شدند و علاوه بر مشکلات روحی و روانی، به بیماری‌هایی نظیر تیفوس و سل دچار شدند به طوری که تا مدتی تحت نظر یک هیئت پزشکی در بندر پهلوی (انزلی) قرنطینه شدند. سکانس‌های مربوط به استقبال گرم اهالی گیلان زمین از مهاجران لهستانی و تقدیم سوغاتی‌های مختلف به ایشان از دیدنی‌ترین سکانس‌های سریال است. سکانسی که تنها روایتگر یک واقعه‌ی مهم تاریخی نیست و از منظر دراماتک، در قضیه کمک لهستانی‌ها به فرار خاتون از چنگ شیرزاد (اشکان خطیبی) و نیروهای روسی، به مدد فیلمنامه می‌آید. فیلمنامه‌ای که علاوه بر تعریف و گسترش قصه پرغصه‌اش، از شخصیت‌پردازی اثر نیز غافل نمی‌ماند و علاوه بر شخصیت‌های اصلی سریال، شخصیت‌های فرعی به یاد ماندنی و تاثیرگذاری خلق می‌کند. یکی از این شخصیت‌های فرعی، قدرت با بازی تماشایی عاطفه رضوی است. شخصیتی که با یاد و خاطره همسر از دست رفته‌اش (صفر خان)، زندگی می‌کند و به ویژه در سکانس مهمی که لحظات آخر زندگی صفر خان را روایت می‌کند، به شدت مخاطب را تحت تاثیر قرار می‌دهد. مساله‌ای که نشان می‌دهد برای تینا پاکروان، در مقام نویسنده و کارگردان سریال، همان اندازه که شخصیت‌های اصلی نظیر شیرزاد و خاتون مهم هستند، شخصیت‌های فرعی و حتی به ظاهر کوچک نیز اهمیت دارند. این چنین است که حتی دخترک آواره لهستانی در دل سکانس‌های به ظاهر خشونت بار سریال، به یک باره ظاهر می‌شود و نقش پررنگی در تلطیف فضا ایفا می‌کند. بخصوص آنجا که کلاه نظامی شیرزاد را از وی می‌گیرد و عکس‌العمل شیرزاد و احترام نظامی‌اش، ما را به یاد جنس ارتباطش با پسرکش می‌اندازد و به همین سادگی یکی از احساسی‌ترین سکانس‌های سریال خلق می‌شود.

نمی‌توان از «خاتون» گفت و به ریتم مناسب و قابل قبول آن اشاره نکرد. ریتمی که تا بدین جا افت نکرده است و از نقاط قوت اثر به حساب می‌آید. شاید یکی از دلایل این امر را باید در پرداخت به اندازه سریال به داستان و داستانک‌های سریال دانست. سریال به وضوح قابلیت کشدار شدن و پرداختن بیشتر به برخی روایت‌ها را داشته است اما پاکروان و محمد نجاریان (تدوین‌گر سریال) به موقع، وارد عمل شده‌اند و به اصطلاح جلوی آب بستن به سریال را گرفته‌اند. به عنوان نمونه نگاه کنید به قضیه سفر شخصیت خاتون از گیلان به قزوین که اگر قرار بود در یکی از شبکه‌های سینما به تصویر کشیده شود، هیچ بعید نبود که دو، سه قسمت را به خود اختصاص دهد. دو، سه قسمتی که به راحتی می‌توانست سریال را از ریتم بیاندازد و کیفیت را فدای کمیت کند.

از دیگر نکات قابل اشاره در این قسمت، استفاده حداکثری کارگردان از زبان تصویر، به جای به کارگیری دیالوگ‌های مختلف و متعدد است. این مساله بخصوص در سکانس جستجوی خاتون توسط شیرزاد خود را نشان می‌دهد. سکانسی که چشم‌های بازیگران به جای زبان‌های آنها سخن می‌گویند و جذابیت‌ها و زیبایی‌های بصری محیط در خدمت تعلیق مدنظر فیلمساز در می‌آیند. فیلمسازی که در بازی گرفتن از بازیگران پر تعداد سریال نیز نمره قبولی می‌گیرد و از هم اکنون مخاطبان را کنجکاو تماشا و شناخت شخصیت‌های حاضر در قسمت‌های آتی ساخته است. سریالی که البته همچنان در نیمه‌ی راه است و اگر با چنین کیفیتی تداوم و خاتمه یابد، اتفاقی بزرگ در تاریخ سریال‌سازی در شبکه نمایش خانگی به وقوع پیوسته است. اتفاقی فرخنده که به همت علی اسدزاده (تهیه‌کننده) و البته تینا پاکروان رقم خورده است و می‌تواند الگویی مناسب برای سایر دست‌اندرکاران تولید و نمایش سریال‌های تلویزیونی قلمداد شود.

*تیتر مطلب برگرفته از کتابی است با همین عنوان به قلم هاینریش بل

تماشای این سریال در نماوا