مجله نماوا، یزدان سلحشور

«The Wire» یا «شنود» یکی از پنج سریال بزرگ اولین دهه‌ی قرن بیست و یکم است [به همراه خانواده «سوپرانو»، «۲۴»، «گمشده» و «فرار از زندان»/ سریال‌هایی که منهای برخی فصول احیاءکننده‌ی آن‌ها، همگی در همان دهه به پایان رسیدند از این رو در این فهرست، «بریکینگ بد» که از اواخر این دهه آغاز و اوایل دهه بعد به پایان می‌رسد، به رغم اهمیت قابل توجه‌اش جایی ندارد] هر کدام از این آثار بر روند ساخت و تولید آثار تلویزیونی و سینمایی پس از خود و حتی حافظه جمعی و ساختار اجتماعی جامعه‌شان بسیار تأثیرگذار بوده‌اند اما «شنود» از هر جنبه‌ای که به آن نگاه کنیم، تأثیرگذارتر از بقیه است هم از این نظر که حتی بر روند ساخت چهار سریال دیگر، ولو به شکلی اندک و شمایل‌وار تأثیرگذار بوده [در اولین اپیزود «شنود»، ارجاعی کنایه‌وار را به «خانواده سوپرانو» شاهدیم جایی که خواهرزاده تازه آزاد شده‌ی آدم اول گَنگ، به دیدار دایی‌اش در یک کلاب می‌رود کلابی که کاملاً یادآور کلابِ تونی سوپرانوست با این همه دوربین می‌چرخد و بالا می‌رود و این بار کلاب را از بالا و از دید آدم اول گَنگ می‌بینیم که به مخاطب یادآور می‌شود که این یک سریال یک «خانواده سوپرانو» دیگر، با گنگسترهای سیاه‌پوست نیست و بناست چیزی فراتر از آن را به ما نشان دهد/ در ادامه اما، ایده‌ی استفاده از آموزش‌های اجتماعی و مدنی که طی آن ادریس البا از درس‌های دانشگاهی برای توسعه کار مواد مخدر استفاده می‌کند، در فصول آخر خانواده سوپرانو بدل به استفاده تونی سوپرانو از آموزه‌های روانکاوانه برای موفقیت بیشتر در دنیای گنگستری‌اش می‌شود] هم به عنوان معدن طلایی از «ایده» و «اجرا» که بر بخش قابل توجهی از آثار پس از خود تأثیر گذاشته [در آثار متأخر، حتی سریال موفقی مثل «گنگسترهای لندنی» (در نماوا: «دار و دسته‌ی لندنی») از این تأثیر مصون نمانده و به نظر می‌رسد که برای ادای دین، برای ایفای نقش دو شخصیت اصلی سیاه‌پوست مجموعه، بازیگرانی انتخاب شده‌اند که نه تنها چهره‌شان کاملا شبیه دو شخصیت منفی دو فصل آخر «شنود» است که نوع بازی و حتی شیوه ادای کلمات‌شان هم یادآور آن دو بازیگر است]  و هم به دلیل نمایش مستندوار، بدون تمیزکاری و بسیار سیاهی که از جامعه‌ی امریکا دارد که تا آنجایی که من دیده‌ام حتی در سریال فوق‌العاده‌ای مثل «اوزارک» هم به این اندازه نیست. ساخت و تداوم ساختِ این مجموعه تا فصل پنجم هم واقعاً شگفت‌آور است حتی در جامعه و سیستم سیاسی امریکا که درجات قابل توجهی از برخورد انتقادی را تحمل می‌کند. اگر بخواهیم منصف باشیم و ترکیب به‌شدت آشنای «سیاه‌نمایی» را در این مورد به کار ببریم از ۱۰، «شنود» ۱۰ می‌گیرد! هیچ روزنه‌ی امیدی در جامعه‌ای که «شنود» تصویرش می‌کند به چشم نمی‌خورد. هر کسی، یک قدم برای بهبود اوضاع بردارد به‌شدت مطرود و منزوی و ویران می‌شود. شما در هیچ اثر دیگری، تا این حد قاضی و وکیل و شهردار و پلیس و رئیس پلیس و مأمور اف بی آی و سیاستمدار و مأمور تأمین اجتماعی و مسئول آموزش و پرورش و سناتور و… فاسد نمی‌بینید آن هم در دو قدمی واشنگتن که به شکل نمادین تجسم همه‌ی این ویرانی‌ست. «شنود» البته مرثیه‌ای برای سیاهان امریکایی نیست مرثیه‌ای برای کل مردم امریکاست. آنچه این مجموعه تصویرگر آن است سرنوشت مشترک آدم‌های سیاه و سفید این جامعه است که اگر سیستم اجتماعی و سیاسی کشور به گونه‌ای دیگر بود، می‌توانستند، هم آدم‌های بهتری باشند هم زندگی موفق‌تری داشته باشند هم در جامعه بهتری زندگی کنند. «شنود» از نگاهی دیگر، پیش‌بینی سقوط اقتدار یک حاکمیت است حاکمیتی که در زمان ساخت این مجموعه، قدرت اول جهان بود اما در داخل، در حال فروریختن. اکنون در سال ۲۰۲۲ این پیش‌بینی محقق شده است. امریکا، نه یک اقتدار در حال زوال که اقتداری فروریخته است.

سریالی خشن که خشونت را بدل به «نمایش» نمی‌کند

«شنود» ریتمی دارد شبیه آثار مستند بنابراین اگر از آن دسته تماشاگرانی هستید که مشتاق دیدن قتل‌های ریتمیک و خشونت‌های نمایشی‌اند ، باید بگویم در این سریال خبری از این قضایا نیست البته سریال بسیار خشنی‌ست نه به دلیل نمایشِ خشن خشونت [حتی قتل‌ها را هم به شکل گذرا و تا حد ممکن بدون اصرار بر جزئیات نشان می‌دهد منهای قتل یک کودک‌آزار را که شخصیت منفی سریال -که عادت به کشتنِ بدون درد دارد- با شدت و شکنجه تمام انجامش می‌دهد]، که به دلیل بدل کردنِ کلِ زندگی داخلِ قاب به یک خشونتِ تمام‌عیار. اگر بخواهیم برای خشونت واقعی [چه کلامی، چه سیستماتیک، چه آموزشی، چه شهروندی و چه…] عدد ۱۰ را مشخص کنیم، باز خشونت «شنود» عدد نهایی ۱۰ است! خشونتِ این مجموعه، از جنس خشونت‌های خونین فیلم‌های ترسناک [که ته‌اش تماشاگر می‌داند که واقعی نیست] یا خشونت‌های تفریحی آثار اکشن نیست، خشنود «شنود» خشونتی‌ست که تماشاگر از صبح که بیدار می‌شود تا شب که به خواب می‌رود، تجربه‌اش می‌کند. «شنود» بازتابِ زندگی نیست، خودِ زندگی‌ست.

حتی دیوار هم در این سریال عالی بازی کرده است!

برای سریالی که امتیازش در IMDb، ۹.۳ است بازی‌های خوب چیز عجیبی نیست حتی بازی‌های عالی هم چیز عجیبی نیست اما اینکه در سریالی ۶۰ قسمتی، نه تنها بازیگران نقش‌های کوچک که بازیگرانی با بازی در چند نما، عالی بازی کنند واقعاً غافلگیرکننده است! نکته عجیب‌تر شاید این باشد که از میان این همه بازیگر خوب فقط یک بازیگر بدل به ستاره شد: ادریس البا.

هیچ خرده‌روایتی در «شنود» رهاشده باقی نمی‌ماند

سریال‌ساختن یک مشکلِ اساسی دارد شما اغلب باید خرده‌روایت‌ها و آدم‌های کم‌اهمیت را رها کنید تا به روایتِ اصلی و آدم‌های اصلی برسید اما «شنود» چنین سریالی نیست. وقتی فصل پنجم‌اش تمام می‌شود هیچ خرده‌روایت و آدم کم‌اهمیتی باقی نمی‌ماند که قصه‌اش تمام نشده باشد. تمام آدم‌های جهان «شنود» ارزش یک‌سان دارند چه بد باشند چه خوب و چه بی‌طرف. چنین نگرشی شاید برگردد به نوع نگاه سازنده‌ی «شنود»، دیوید سیمون که اصلاً روزنامه‌نگار بوده [در فصل پنجم، نیمی از روایت اصلی در فضای تحریریه یک روزنامه شکل می‌گیرد و احتمالاً ادای دینی‌ست به تخصص اصلی سیمون] و برای یک روزنامه‌نگار خوب، هر آدم عادی، به اندازه‌ی یک سیاستمدار اهمیت دارد.

کاش تمام نمی‌شد!

اعتراف می‌کنم که «شنود» در نمایشِ سقوط و ملال و خشونتِ زندگی روزمره آن قدر توانا بود که در لحظاتی، واقعاً می‌خواستم از خیرِ دیدن‌اش بگذرم و فرار کنم! اما وقتی تمام شد به خودم گفتم کاش تمام نمی‌شد کاش ادامه می‌کرد گرچه فقط یک آدم رستگار داشت همان خبرچین اولِ قصه که معتاد بود و سقوط کرد و سقوط کرد و سقوط کرد تا خودش را در اداره پلیس دار زد و نجاتش دادند اما به زندگی برگشت البته رستگاری او بازگشت به همان حداقلِ بدفرجامِ باقیِ آدم‌های قصه بود!

تماشای «شنود» در نماوا