مجله نماوا، آزاده کفاشی

کسی که تصمیم گرفته همه دنیا را رها کند و در کاری شاگردی کند تا استاد شود، دست به قمار بزرگی زده. بخصوص اگر آن کار موسیقی کلاسیک هندی یا همان راگا باشد که اصلاً در زبان سانسکریت به معنای رنگ‌آمیزی یا رنگ‌رزی است و خود استعاره‌ای است از احساساتی که آدم‌ها در زندگی با آن‌ها سروکار دارند. احساساتی مثل عشق و شور و محبت و همدردی و لذت. موسیقی‌ای که بیشتر بداهه است تا تکنیک. و در آن روح آدم و خلوصش و درونیاتش اهمیت دارند. برای همین هم است که برای مهارت در آن حتی ده بار زندگی هم کم است. راگا موسیقی‌ای است که همه‌ی وجود آدم و زندگی‌اش را طلب می‌کند.

شاراد نورولکار شخصیت محوری فیلم «شاگرد» هم همین کار را کرده. زندگی‌اش را گذاشته برای راگا. ظاهراً همه‌ی فکر و ذکرش راگاست. تا به جایی برسد که استادش رسیده. تا به جایی برسد که استاد استادش، مای، رسیده. همان که نوارهایش را گوش می‌کند. شب‌ها با موتورسیکلتش در خیابان‌های شهر بمبئی پرسه می‌زند و با صدای «مای» مراقبه می‌کند. شاراد می‌داند که یک جای کارش می‌لنگد. ولی نمی‌داند کجا. تمام وقتش را می‌گذارد برای تمرین راگا. به صداهایی مخالف که از خانواده‌اش می‌رسد که شغلی واقعی به عهده بگیرد توجه نمی‌کند. در خدمت استاد می‌ماند. خودش را بارها و بارها اصلاح می‌کند. به استعدادش شک می‌کند و از همین‌جاست که انگار دیگر خود شاراد است که به جای راگا اهمیت پیدا می‌کند.

چایتانیا تامانه با کارگردانی فیلمی که پر است از اجراهای موسیقی سنتی هندی راهی برای نشان دادن سرخوردگی‌ها و ناکامی‌های آدمی مثل شاراد پیدا کرده. در تمام صحنه‌هایی که شاراد خودش خواننده‌ی اصلی است یا در کنار استادش می‌خواند یا در مسابقه و جشنی حضور دارد، کافی است به چهره‌اش نگاه کنید و به حرکت دست‌هایش. حتی وقتی به نظر استادش پراکنده می‌خواند یا وقتی ناتوان است از بداهه‌پردازی، بخشی از درونش را بازتاب می‌دهد. دوربین تامانه خوب توانسته توجه تماشاگر را به درون شاراد جلب کند. حتی وقت‌هایی که در مرکز صحنه نیست و استادش دارد می‌خواند، حرکت سر او و نگاه اوست که محوریت یافته. همیشه در نگاهش ناامیدی هست یا انتظار چیزی که هیچ‌وقت اتفاق نمی‌افتد. آدیتیا موداک با حرکات سنگین و لَختش و با نگاه جستجوگرش خوب از پس نقش شاراد برآمده.

شاراد در دنیایی گیر افتاده که تکلیفش را با آن روشن نکرده. درونش هنوز چیزی هست که گنگ است. از یک طرف جاه‌طلبی‌های خاص خودش را دارد و از طرف دیگر می‌خواهد به ارزش‌هایی که «مای» می‌گوید وفادار بماند. «مای» می‌گوید که آن‌قدر که حقیقت درونی‌اش اهمیت دارد فن و تکنیک مهم نیست. شهرت مهم نیست. دنیای آن بیرون مهم نیست. ولی شاراد با حسرت خاصی دختر جوانی را تماشا می‌کند که در مسابقه‌ی استعدادیابی خوانندگی موفق و معروف شده. در فیس‌بوک و یوتیوب ویدئوهای خودش و دیگر خواننده‌ها را دنبال می‌کند و از کامنت‌های انتقادی مردم ناراحت می‌شود. جلوی دوربین عکاس با سازش ژست می‌گیرد، سایت شخصی درست می‌کند و برای خودش تهیه‌کننده‌ی موسیقی دست‌وپا می‌کند. از طرفی هم وقتی یک منتقد موسیقی معروف رک و صریح بهش می‌گوید که مای هیچ شاگرد بزرگی نداشته و خودش هم اصلاً هنرمند نبوده پاک عصبانی می‌شود.

«شاگرد» سه دوره‌ی زندگی شاراد را به تصویر می‌کشد. کودکی و جوانی و میان‌سالی. «شاگرد» در جاهای درستی از داخل ذهن شاراد فلاش‌بک می‌زند به دوران کودکی او، جایی که پدرش هست. یکی از ناکامان دیگر موسیقی راگا که با شور و شوق پسر را تحریک می‌کند که قدم در این راه بگذارد. به آن صبح زودی که با پدر و دوستانش برای اجرای راگا به جایی سفر می‌کردند. چرا که در مناطق شمالی هندوستان، اجرای بسیاری از راگاها را در ساعات مشخصی از روز یا فصل خاصی توصیه می‌کنند که بیشترین تأثیر را داشته باشد. شاراد همه‌ی این‌ها را پشت سر گذاشته. درس‌های پدرش را، فلسفه‌ی مای را، توصیه‌‌های استاد را که تا چهل‌سالگی فقط تمرین کند. فیلم در اصل زندگی شاگردی را به تصویر می‌کشد که هیچ وقت تبدیل به معلم نمی‌شود چون نمی‌فهمد که اصلاً موضوع درس راگا نیست. موضوع درس زندگی خودش است. شاراد هم گاه و بی‌گاه برمی‌گردد و به همین زندگی نگاه می‌کند. وقتی عکاس می‌‌خواهد از شاراد برای سایت شخصی‌اش عکس بگیرد از او می‌خواهد که رو به دوربین لبخند بزند، همان‌طوری که از خواندن لذت می‌برد. و سؤال مهمی می‌پرسد: «مگر از خواندن لذت نمی‌بری؟»

واقعیت این است که شاراد زندگی شادی ندارد. هیچ دوستی ندارد. تفریحی ندارد. و همه‌ی نیرو و انرژی‌اش متمرکز شده در راگا. هنری که باید از درون بجوشد. ولی همین هنر که شاراد همه‌ی زندگی‌اش را وقف آن کرده هیچ لذتی به او نداده. فیلم «شاگرد» کار خیلی مهمی می‌کند. برخلاف خیلی از فیلم‌های انگیزشی که ساخته شده‌اند تا ثابت کنند تلاش جان‌فرسا حتماً به نتیجه می‌رسد، شکست را روایت می‌کند. «شاگرد» واقع‌گراتر از آن است که بگوید قله‌ای هست که حتی اگر مثل استاد بتوانید از آن بالا بروید بالاخره باید روزی پیر و چروکیده از آن پایین بیایید؛ شاید اصلاً در دامنه‌ بمانید و قله را هم نبینید.

تماشای این فیلم در نماوا