مجله نماوا، حسین عیدی‌زاده

شکیب، آواره‌ای با بدوی‌ترین امیال‌ و رفتارها (محسن تنابنده بهترین انتخاب برای این نقش است، با صورتی که انگار عامدانه جمع‌تر شده و در آن هیچ حالتی از تمدن و فکر نیست) پایش به پشت‌صحنه فیلمبرداری فیلمی به نام «جنگ جهانی سوم» باز می‌شود و نقش هیتلر را به او می‌دهند و او هم آشویتس شخصی خودش را به راه می‌اندازد. البته ماجرا بااینکه به همین سادگی است اما به راحتی به این نقطه نمی‌رسد.

فیلم جدید هومن سیدی برخلاف تجربیات ماکسیمالیستی قبلیش، پرهیزکارانه با خشونت مواجه می‌شود و ماجرای دلدادگی شکیب به لادن را به سبک و سیاق تریلرهای آرام‌سوز (slow burner) پیش می‌برد و چون از همان ابتدا می‌دانیم این رابطه آینده روشنی ندارد و تکلیف‌مان با این بخش روایت مشخص است، مخصوصا که چنین رابطه‌ای در تضاد با دنیای بی‌رحم فیلم، جایی که هرکس فقط به فکر خودش است قرار دارد و نویسندگان هم به درستی به شعار «عشق بر همه چیز پیروز می‌شود» باور ندارند، بنابراین ما بیش از آنکه به این رابطه فکر کنیم به استعاره‌ای که این فیلم در فیلم به دنبالش است فکر می‌کنیم.

دنیای حیوانی با امیال بدوی شکیب و لادن و حتی دیگران که دغدغه‌ای در آن جز سیر کردن شکم و غرایز وجود ندارد و در کنارش دنیایی خیالی اما براساس واقعیت در جریان است درمورد هولوکاست با حضور دیکتاتورهای مختلفی از هیتلر تا صدام. تِم فیلم آشناست: هرکسی ممکن است هیتلر شود وقتی منافع خودش در خطر باشد، آن هم پست‌ترین نیازها و منافعش. فیلم برای انتقال این پیام ساده مسیری دشوار را انتخاب می‌کند تا هم جلوی قضاوتگری مخاطب درمورد شخصیت‌ها را بگیرد و هم تهیه‌کننده و کارگردان فیلم را اگر نه محق، اما گرفتار شرایط و محیط تصویر کند. سیدی با دور نگه داشتن دوربین از شخصیت‌ها و امتناع از کات‌های متعدد به مخاطب اجازه می‌دهد تا کمی دورتر از ماجرا بایستد و به این نتیجه برسد که در این فضای آخرالزمانی اما در عین حال امروزی هر کسی فقط به فکر خودش است و نه دیگران، همه بالقوه هیتلر هستند و تنها یک تلنگر لازم است تا آدم‌ها از آستانه گذر کنند و خرخره همدیگر را بجوند.

از این نظر «جنگ جهانی سوم» بالاتر از کارهای هشداردهنده قبلی سیدی مثل «سیزده» یا «مغزهای کوچک زنگ‌زده» می‌ایستد و به تجربه موثری درمورد جامعه امروز ما بدل می‌شود.