مجله نماوا، حمیدرضا گرشاسبی

توریسم و سینما رابطه‌ای تعاملی و خانوادگی با هم دارند و به نظر می‌رسد هم خونی شان باعث می‌شود پشت هم بایستند، همدیگر را یاری کنند، به تقویت هم بکوشند و یکدیگر را رشد دهند. این رابطه سببی و نسبی، هم برای سینما خوراک و تغذیه می‌سازد و هم، توریسم را توسعه می‌دهد. نتیجه‌اش یک تقویت دو طرفه است. در واقع نمایشی از زیبایی‌ها و شگفتی‌های یک کشور، یک شهر یا یک منطقه در سینما، باعث می‌شود که خودِ سینما جلوه‌ای زیباتر و شگفت‌تر داشته باشد و از طرفی دیگر مخاطب پس از دیدن فیلم‌هایی این چنینی هوس رفتن و سفر کردن به آن مناطق را داشته باشد.

تا این لحظه، شاید فیلم «بلیتی برای بهشت» آخرین فیلمی باشد که با این نیت و الگو ساخته شده اما بی‌شک آخرین نمی‌ماند. در این زمینه مثال‌ها زیادند. مثلا فیلم «در بروژ». مگر می‌شود فیلم را ببینی و  بعد نخواهی به آن شهر رازآلود و  سرشار از معماری خلاق سفر نکنی؟ از طرفی دیگر به نظر می‌رسد پیرنگی همچون در بروژ نیز وابستگی زیادی به محل وقوعش دارد. یا فیلمی دیگر مثل «زمان قاهره» چنان تصویری زیبا و اسطوره‌ای از مصر و اهرام می‌سازد که اولین واکنش مخاطب پس از دیدن فیلم می‌تواند اقدام به خرید بلیتی برای رفتن به قاهره باشد. و همین طور فیلم «گمشده» در ترجمه که ژاپنی با جغرافیایی بسیار کنجکاوی برانگیز و مردمانی با فرهنگ خاص می‌سازد که تو می‌خواهی آنها را هرچه زودتر از نزدیک ملاقات کنی. فیلم «بلیتی برای بهشت» نیز بالی را  به سان یک بهشت نشان می‌دهد. بالی طبیعتی زیبا دارد و اتمسفری جذاب برای سفر کردن است. همان‌قدر که ساحل و دریایش جذاب و خوش منظره است و سبب آرامش می‌شود، جنگل‌های سبزش رفتن به بهشتی خیال‌انگیز است که نه فقط چشم‌نوازاند بلکه می‌توانند هیجان‌آور و بازی‌ساز باشند.

«بلیتی برای بهشت»، برای سرگرمی و سبکبار شدن است و قرار نیست با مفاهیم پیچده و عمیق انسانی روبرو بشویم. در واقع «بلیتی برای بهشت» فیلم سختی برای دیدن نیست. همان‌طور که بخش زیادی از فیلم‌های تاریخ سینما این چنین‌اند. امتیاز اساسی این فیلم در نمایش دادن زیبایی هاست. حالا که این زیبایی‌ها از طبیعت حاصل می‌شود چشم‌ها را نیز بیشتر نوازش می‌دهند. اما اگر آشتی و پیوندهای دوباره انسانی را هم زیبایی به حساب بیاوریم، فیلم «بلیتی برای بهشت» از این نظر نیز زیبایی می‌آفریند و یک خانواده را از جهنمِ آتشینی که مبنایش سوتفاهم است، نجات می‌دهد و آنها را وارد بهشت می‌کند. برای این منظور نویسنده و سازندگان «بلیتی برای بهشت» سراغ داستانی خیلی نو نرفته‌اند و از الگوهای جواب داده و امتحان شده و چه بسا تا اندازه‌ای کلیشه استفاده کرده‌اند. گاهی برای نیتی که فیلمسازانی از نوع کارگردان فیلم بلیتی برای بهشت پی گرفته‌اند، بهترین شیوه، رفتن به سمت «آشناها» باشد؛ آشناها آن مفاهیم یا الگوهایی هستند که پیشتر به این نیت‌ها پاسخ داده‌اند. یکی از این کلیشه‌ها یا به تعیبیری، آن «آشناها» تنش‌های زنانه/مردانه در قالب زوج‌ها ست. تنش‌ها باعث ساختن دیالوگ می‌شوند و در دنیای درام فیلمی مثل بلیتی برای بهشت آنچه بیشتر از همه سبب جلو بردن داستان می‌شود، دیالوگ‌های جذاب و پینک پونگی است که به فیلم ارزش افزوده می‌دهند. هر دو سر ماجرا، یعنی زن و مرد به لحاظ ادای دیالوگ‌های جذاب وزنی یکسان دارند و هیچ کدام در برابر آن دیگری کم نمی‌آورد و کوتاه نمی‌آید. این موضوع هر صحنه از فیلم را به صحنه‌ای داغ تبدیل می‌کند. درست است که مجادله و دعوا اساس صحنه‌ها را شکل می‌دهند اما تلخ نیستند و برعکس، شیرینی طنزآمیزی در آنها نهفته است. اینجا زوج فیلم چنان پرشتاب و رقابت آمیز با هم دیالوگ می‌کنند که گمان می‌کنیم یک توپ پینگ پونگ را به زمین حریف می‌اندازند و مخاطب گاه آن‌قدر گیج از این بازی است (گرچه لذت بخش نیز هست) که دلش می‌خواهد یک لحظه توپ را در دست خود بگیرد و بازی را متوقف کند تا برای چند لحظه به خلاقیت موجود در دیالوگ‌های آنها بیشتر فکر کند و بعد دوباره توپ را به میز برگرداند. فیلم را که می‌بینیم برای لحظاتی یاد صحنه‌های پر تنش فیلم‌ها و نمایشنامه‌های نیل سایمون، استاد دیالوگ‌های پینگ پونگی می‌افتیم. اینجا هم درست مثل فیلم‌های نیل سایمون با یک کمدی رمانتیک روبرو هستیم که نه فقط روی کاغذ جذاب است بلکه بازیگرانش طوری دیالوگ‌های روی کاغذ را ادا می‌کنند که جذاب‌تر می‌شوند. جورج کلونی و جولیا رابرتز برای این منظور بی‌نظیرند. خوب به هم گوش می‌دهند و خوب گوش همدیگر را می‌کشند. یکی حرص و جوش می‌زند و دیگری با بی‌خیالی حرص و جوش او را بیشتر می‌کند. ما وقتی با آنها آشنا می‌شویم که دوره عشق و عاشقی‌شان تمام شده و حالا در دو سوی زمینی قرار گرفته‌اند که آنها را به عنوان رقبایی سرسخت برای تصاحب زمین و برنده شدن در آن نشان می‌دهد. خب برای برنده شدن چاره‌ای ندارند که مدام در سراسر این زمین بدوند و جاگیری کنند. و البته جورج کلونی و جولیا رابرتز هنوز آن قدر پیر نشده‌اند که بری دویدن در این زمین نفس کم بیاورند.

اینجا پای اشتباهات گذشته در میان است و جرجیا و دیوید نمی‌خواهند کاری که اشتباه به نظر می‌رسد دوباره در خانواده‌شان تکرار شود. گرچه ضلع سوم این خانواده دخترشان است که حالا در شرف ازدواج است. زوج پا به سن گذاشته اساسا ازدواج را اشتباه می‌دانند و به همین خاطر از هم جدا شده‌اند و همواره بحث و جدل دارند، هر چند که فقط به خاطر آن ضلع سوم است که ممکن است کنار هم قرار گیرند. و حالا در یک موضوع اشتراک دارند و برای خودشان ماموریتی تعریف کرده‌اند. نگذارند و نگذارند دخترشان به جرگه شکست‌خوردگان بعد از ازدواج بپیوندد. اما دنیای عشق جای عجیبی است و خودِ آنها در این ماموریت یاد می‌گیرند جایی که عشق باشد، ماموریت آنها ماموریتی غیرممکن است. آنها نه تنها نمی‌توانند جلوی وصال آن دو عاشق را بگیرند بلکه در دامی گرفتار می‌شوند که خود برای خودشان پهن کرده‌اند. اگر با فیلترِ استفاده فراوان و کارآمد از کلیشه‌ها به فیلم نگاه کنیم به راحتی می‌توانیم پایان فیلم و نوع رابطه‌ها آن زوج را حدس بزنیم، اما آنچه در این فیلم اهمیت دارد پایان آن نیست، بلکه رفتار این زوج است که با سخاوتمندی تمام شوخی‌های شان را با ما به اشتراک گذاشته‌اند.

تماشای «بلیتی برای بهشت» در نماوا