مجله نماوا، نیما بهدادی مهر

یکی از مهم‌ترین پاشنه آشیل‌های فیلم‌ها و سریال‌هایی که رخدادهای خود را بر مبنای تم معما یا جنایت سروشکل داده‌اند، شخصیت‌پردازی مرد قانون بوده است. به‌واقع ارائه شمایلی بومی و قابل استناد از مشخصه‌های یک پلیس ورزیده ایرانی به جز مواردی معدود که آنها نیز برآمده از الگوهای غربی بوده‌اند همواره از تلاش‌های آرزومندانه سناریونویسی در ایران بوده است.

بر این اساس اگر نمونه‌ای چون استوار خراسانی در فیلم «پاک‌باخته» را که تیپی ایرانیزه از پلیس است به کناری نهیم دیگر تلاش‌های سینمایی و تلویزیونی از نگرش به مرد قانون، با وام‌گیری و تقلید از سناریوهای غربی بوده است. حتی کار تا آنجا پیش رفته که پوشش پلیس‌ها یا سلوک آنها نیز ارجاعی به درام‌های کارآگاهی، معمایی و جنایی مشهور در ادبیات پلیسی غرب یا فیلم‌ها و سریال‌های خارجی بوده است.

اما به نظر می‌رسد در سریال «سرگیجه» قرار است قاعده‌ای نو در بازنمایی پلیس ایرانی برای مخاطبان تثبیت شود. از این ‌رو برای شناخت بهتر شخصیت سرگرد بدیع در سریال «سرگیجه» باید به صورت کاراکتر بیشتر دقت داشت. هومن سیدی بازیگر این نقش در همان سکانس‌های اولیه حضورش در سریال تلاش دارد تا توجه کلیشه‌ای مخاطب به پوشش سرگرد را به کناری نهد و از طریق زبان بدن و بازی گرفتن از اجزای صورت، تصویری نو از پلیس ایرانی بربسازد.

سرگرد خیلی مرموز است، کم سخن می‌گوید، نکته‌سنجانه از حرف‌های دیگران و رفتارشان علیه خودشان استفاده می‌کند، با هر سخن یا رفتاری که از فرد مقابلش می‌شنود و می‌بیند، اکتی همگام صورت می‌دهد و اگر قرار است لحنش همسو با آن گفته تغییر یابد یا صورتش همسان با حالتی باشد که از گفته‌های دیگران به او دست داده، همه این جزئیات به‌درستی در بیان و صورت سرگرد قابل‌مشاهده شده است.

درعین‌حال سرگرد بدون کمترین تغییری در صورت یا بیان به‌خوبی بازتابی از جدیت، کارآزمودگی و مهارت یک افسر تحقیق در پرونده‌ای چندبعدی را نمایان می‌کند و هومن سیدی بازیگر نقش به‌خوبی توانسته تا شمایلی ایرانیزه از یک پلیس را به باور مخاطبان برساند. اگرچه چنین تصویری باز هم در قیاس با نمونه‌های خارجی قرار می‌گیرد اما موفقیت سیدی در ایفای دقیق و درست این نقش و بازتاب کامل ظرفیت‌های درونی یک افسر سرسخت و ورزیده کاملاً به چشم می‌آید.

ظرفیت‌های جدید در کارگردانی

درعین‌حال هومن سیدی توانسته تا این شمایل جدید از بازیگری خود را به حیطه کارگردانی‌اش هم منتقل کند. در حقیقت آن پرسونای بازیگوش و شوخ و شنگی که از بازی‌های سیدی در ذهن مخاطبان نقش بسته با ایفای نقش سرگرد بدیع به کناری می‌رود و در حیطه کارگردانی نیز تجربه ساخت سریال «قورباغه» و فیلم «جنگ جهانی سوم» گام‌های او به‌سوی تجربه جهانی جدید از روایت را نشان می‌دهد. در «قورباغه» ساختار لایه‌لایه و پینگ‌پنگی روایت در یک آیند و روند زمانی به‌خوبی ذهن مخاطبان را به چالش کشید و هر شخصیت برای مخاطبان دارای یک شناسه شد. این شناسه یا کد روایی سبب شد تا آهنگ روایت همسو با ورود شخصیت‌ها به سناریو دارای ریتم کند یا تند شود و مخاطبان با داستان هر شخصیت به طور مجزا ارتباط برقرار کردند.

در «جنگ جهانی سوم» نیز سناریو دارای دو محور است. در وجه اول یک فیلم در فیلم درباره ارتش نازی و هیتلر را مشاهده می‌کنیم و در وجه دوم ماجرای کشته‌شدن لادن دختر ناشنوا و مخفی شده در زیر ساختمانی که قرار بوده به‌عنوان بخشی از سناریو منفجر شود، در فیلم گنجانده شده است. در هر دو محور، غافلگیری برای شکیب شخصیت اصلی فیلم و مخاطبان به‌صورت هم‌زمان رخ می‌دهد. یعنی سکانس انفجار ساختمان به همان میزان که برای بازیگر اصلی فیلم شوک دهنده است، مخاطبان را نیز در یک شوک آنی فرومی‌برد و در همین‌جاست که مخاطبان به‌خوبی با شخصیت شکیب و درد درونی‌اش همراه می‌شوند.

به‌واقع کارگر روزمزدی که به دلیل شباهت عجیب به هیتلر به‌عنوان نقش اصلی یک فیلم سینمایی انتخاب می‌شود و ساختمانی در اختیارش قرار می‌گیرد و از زیرزمین همان ساختمان به‌عنوان پناهگاهی برای لادن استفاده می‌کند همچون مخاطبان فیلم که از ماجراهای بعدی خبر ندارند در یک بی‌خبری است و نمی‌داند آن ساختمانی که سایه‌بانی امن برای لادن شده، قرار است طی سکانسی منفجر شود. چنین بازی هوشمندانه‌ای با ذهن مخاطبان این نکته را نشان می‌دهد که سیدی در مقام یک کارگردان سناریو شناس به چنان ظرفیتی رسیده که می‌داند در آشفته‌بازار کلیشه‌های جاری در سینمای امروز ایران و بازروایت مکرر کلیشه‌های نخ‌نما در ژانرهای مختلف چگونه می‌توان روایتی نو را دست‌مایه قرار داد و آهنگی جدید را در گام‌های ناکوک سینما نواخت.

تماشای «سرگیجه» در نماوا