مجله نماوا، نیما بهدادی مهر

برای ارزیابی کارنامه بابک حمیدیان و سنجیدن جایگاه او در خیل ستاره‌های بازیگری در سینمای ایران باید در ابتدا به دورانی بازگشت که این بازیگر در آن رشد و نمو داشت. حمیدیان بازیگری در سینما را از سال ۱۳۸۲ با فیلم «قدمگاه» و ایفای نقش رحمان آغاز کرد. بدیهی است آغاز فعالیت او مصادف است با ظهور و تثبیت بازیگران جوانی چون امین حیایی، محمدرضا فروتن، بهرام رادان، حامد بهداد، پارسا پیروزفر و محمدرضا گلزار.

حمیدیان در مقایسه با هر کدام از بازیگران پیشگفته شاید کمداشت هایی خاص داشت. از یکسو چهره او فتوژنیک و به قولی سوپراستارانه نبود، جنس بازیگری‌اش نیز در مقایسه با اسامی پیشین نمی‌توانست پوشش دهنده ابعاد هنری و گیشه‌ای به صورت همزمان باشد. توجه به همین واقعیت‌ها و درک موقعیتی که حمیدیان با آن روبرو بود سبب شد تا او هوشمندانه به سوی قلمرویی از ایفای نقش‌های منفی پیشروی کند اگرچه در کنار همه این نقش آفرینی‌ها در ساید ضد قهرمانی، حمیدیان بازتاب و انعکاسی از شمایل قهرمانانه در تجربه‌هایی چون «چ» و «غریب» نیز به شمار می‌آید اما این واقعیت به صورتی ویژه درباره او به چشم می‌خورد که میمیک حمیدیان بیشتر مناسب نقش‌های منفی است و همین سبب شده تا او بتواند شمایل‌هایی خاص از شخصیت‌های منفی را از خود بر جای بگذارد. به بهانه هنرنمایی حمیدیان در فیلم «مغز استخوان» مهم‌ترین فرازهای کارنامه او را در زمینه ایفای نقش‌های بدمن، خاکستری یا منفی بررسی می‌کنم.

جلال خاوندی در «مصادره»: تفاوت ایمان قولی و ایمان قلبی

شخصیت جلال خاوندی در فیلم «مصادره» از دو منظر قابل تحلیل است؛ او از یکسو نماینده گفتمان ضد سرمایه‌داری در دوران پهلوی است و به کل نسبت به هر رویدادی نگرشی طبقاتی دارد. بدین معنا که تلقی او از برگه اعانات ملی که اسی یارجانلو می‌گیرد صرفا برآمده از همان نگرش توده‌ای است و چنین ریخت و پاش‌هایی را در راستای برنامه‌ریزی برای جا انداختن زیست سرمایه دارانه می‌داند. البته این صرفا روی ظاهری شخصیت اوست چرا که در عهد جدید پساانقلابی او می‌تواند در همان پوسته فکری ضدسرمایه‌داری بهتر اسب تازی کند و به قولی اسب مراد آمال و آرزوهایش را به پیش براند. شخصیت پردازی جلال خاوندی در فیلم مصادره  به گونه‌ای است که بستر تحلیل را به سوی واخوانی تفاوت ایمان قولی و ایمان قلبی می‌رساند و این شیوه فانتزی در شخصیت‌پردازی بر مبنای گفتمان تقوا آن هم در یک فیلم کمدی از جمله تلاش‌های سینمای ایران برای بازنمایی تفاوت نظر و عمل است.

بابک حمیدیان

عماد بدیعی در «روز بلوا»: آبرو نزد خداست

شخصیت عماد بدیعی در «روز بلوا» دقیقا در نقطه مقابل جلال خاوندی در فیلم «مصادره» تعریف می‌شود. به واقع عماد بدیعی برخلاف جلال خاوندی کاملا در چارچوبی درست از همسانی نظر و عمل به پیش می‌رود؛ بدین معنا که عماد بدیعی صرفا یک تئوریسین بی‌عمل نیست بلکه با مجموعه‌ای از کنش‌هایش هنگام بروز بحران اختلاس در موسسه خیریه عدل به واقع مهر محکمی بر همه باورهای خود می‌زند تا در نزد خداوند محترم بماند. اقدام نهایی عماد بدیعی در تحویل همه مدارک فساد مالی نزدیکانش و علاوه کردن فلش حاوی مدارکی علیه خودش که تنها خداوند از آن باخبر بوده است نمایه کردن این گفتمان است که آبرو نزد خداست و چه خوب که بدانیم دو چشم مهربان همواره در حال رصد ماست تا به حکم دوستی و رفاقت با او در دایره‌ای از گفتار و رفتار نیک به پیش برویم.

عماد بدیعی در فیلم «روز بلوا» از مهم ترین شخصیت‌پردازی‌های سینمایی در ایران محسوب می‌شود که اگرچه در خط شعارها و تبلیغات حاکمیتی به پیش می‌رود اما مجموعه‌ای از سکانس‌های خودمعرف او در این فیلم می‌تواند دعوتی به بازنگری و واخوانی مجدد سلوک وحدانی باشد. از سوی دیگر عماد یک جاذبه روایی دیگر نیز دارد زیرا هم می‌تواند نمایه‌ای از دینداری باشد و هم سویه‌ای از بدمنی را بازتعریف کند.

در عین حال چنین شخصیتی به دلیل همه خوش اندیشی‌هایی که دارد گویا در خوابی خرگوشی فرو رفته و با همان نگرش وحدانی دیگران را نیز سربازانی توحیدی دانسته است هرچند وقتی از خواب بر می‌خیزد که روغن‌ها ریخته اند، آبروها رفته‌اند و مردمی که به طناب اعتماد به عماد در آن موسسه سرمایه گذاری کردند رویاهای خود را سوخته می‌دیدند.

واکنش عماد بدیعی به همه این رویدادها اما از مدار همان اخلاق می گذرد. او تهمت نمی‌زند، زد و بند نمی‌کند، حاضر است سرمایه زندگی خود را بفروشد تا اعتماد مردم به خودش را بازیابد اما کلیدی‌ترین جمله‌ای که به او گفته می‌شود به واقع همان سخنی است که عمو جلال به او می‌زند؛ عمو جلال می‌گوید: «آبرو نزد خداست» و این همان برگ برنده‌ای است که می‌تواند هر فرد را در زندگیش و سلوکش به درستی هدایت کند.

همین نگرش سبب می شود تا عماد بی ترس از مواخذه بندگان خدا به محکمه برود تا شاید آبروی رفته‌اش نزد خدا را بازیابد اگرچه سخن مسئول پرونده به او تاکیدی دوباره بر کلیدواژه حق الناس است با این مضمون که حاج آقا بدیعی چه خوب که بازگشتی اما با اعتماد رفته مردم چه می‌توان کرد؟

خزاعی در «پرده نشین»: نمادی از زمین خواران

شخصیت خزاعی در سریال «پرده نشین» نمادی از زمین‌خواران است؛ افرادی که با زنجیره‌ای از نیروهای فعال در دم و دستگاه خود، محدودهای شائبه انگیز را شناسایی و برای خرید زمین‌هایی که مالکانش دچار زیان‌های مالی شده‌اند و به همین علت تحت فشار بوده‌اند اقدام می‌کردند. خزاعی علاوه بر حفظ ظاهر، تلاش دارد تا اینگونه بنمایاند که خرید این زمین ها صرفا برای مصالح خیر است و قصد بهره وری تجاری یا مالی ندارد حال آنکه در پشت پرده همه اقدامات افرادی چون خزاعی نفع جامع و تامی وجود دارد که یکسره با مطامع فردی یا گروهی این افراد گره خورده است.

مراد صفرخانی در «هیس دخترها فریاد نمی‌زنند»: بیمار جنسی

پرداختن به شخصیتی چون مراد صفرخانی در فیلم «هیس دخترها فریاد نمی‌زنند» اقدامی خارج از عرف غالب و رایج در سینمای ایران است. این جمله بدین معناست که برای سینمایی که از دوره‌ای مشخص و شاید ناگزیر از تحمیل‌های بیرونی تصمیم گرفت تا کمتر به مسائل مبتلابه اجتماعی بپردازد ساخت فیلمی چون «هیس دخترها فریاد نمی‌زنند» یک انقلاب هنری و ژانری محسوب می‌شود.

مراد صفرخانی در این فیلم نمادی از همه رویکردهای سادیستی و مریض گونه‌ای است که بازتابیده چرخه‌ای از تربیت ناصحیح و گفتمان‌سازی‌های نادرست در زمینه رفتار فردی و اجتماعی به شمار می‌آید. به واقع افرادی چون مراد با آن رویکرد بیمارگونه در پوشش لایه‌های زیرین عرفی‌گرایی و آبروخواهی مرسوم در بافت اجتماعی مخفی می‌شوند و همچنان به پیش می‌روند تا آنجا که روح‌هایی مریض در کالبدهایی به ظاهر سالم ایجاد می‌شود و چرخه‌ای از رنج دائمی و فریاد فروخفته را برای بسیاری از قربانیان تعرضات جنسی پدید می‌آورد.

حمیدیان چنان شخصیت مراد را بازی کرده است که معنای جدیدی برای سادیست حاد جنسی در ذیل سینمای اجتماعی تعریف شد و دز بالای نفرت مخاطبان از این شخصیت این نکته را نشان داد که اجرای حمیدیان تا چه میزان با خوانش عمومی از مفهوم متجاوز جنسی مقارن بوده است.

کمیسر رجب اف در «خاتون»: وطن فروش

اگر بخواهیم در حد چند خط کوتاه درباره شخصیت کمیسر رجب اف بنویسیم به گونه‌ای که درکش برای بسیاری از مخاطبان ساده شود باید به این نکته اشاره کنیم که اجرای بابک حمیدیان از این نقش در سریال «خاتون» از کلیدواژه نقاب نیکومنشی تبعیت می‌کند. یعنی یک فرد آرام، خونسرد، به ظاهر وطن‌دوست و دوستدار تنش‌زدایی که در باطن به هیچ یک از این مولفه‌ها باور ندارد و در زمان مناسب نقاب از چهره به کناری می‌نهد و براساس منافع خودش و همسو با زد و بندهایی که با دولت های دیگر دارد و مطامعی که آن دولت ها به دنبالش هستند عمل می کند. حمیدیان موفق می شود تا این بدمن جذاب را به گونه ای بازی کند که مکر و سیاست ورزی اش برای مخاطبان جذاب بنماید و بسیاری از مخاطبان حتی او را دوست داشته باشند.

یزید بن معاویه در «رستاخیز»: زدودن تحلیل ایدئولوژیک از شخصیت

معاویه بن ابوسفیان در طی ۴ دهه زعامت بر شهر شام مدلی از اسلام تحت تاثیر آموزه‌های مسیحیت را به مردم آن دیار نمایاند که در کتاب های تاریخی از این شیوه زعامت تحت عنوان اسلام پولسی یاد شده  است که در این معناست که معاویه با قرائت های خود اسلام محمدی را به انحراف کشاند و به مسیر دیگری برد. جانشینی یزید در راستای تحکیم چنین مدلی از تبلیغ اسلام انجام شد و فیلم «رستاخیز» از این برهه شروع می‌شود؛ یعنی از زمان مرگ معاویه تا رخداد عاشورا.

اما وجه اهمیت فیلم رستاخیز به واقع تصویری است که از یزید بر می سازد که در تطابق با بخش مهمی از روایت‌های تاریخی غیرشیعی است و او را در جایگاه یک شاعر و تئوریسین سایه خشونت نمایان می‌سازد.

حمیدیان تلاش کرده تا در ایفای دو نقش یزید و ابن زیاد به تئوری سایه خشونت و جنایت وفادار باشد و به سیاق رویکرد فیلم در شباهت شمایلی میان این دو شخصیت، حمیدیان تلاش کرده تا گاه در خط تاریخ و برخی اوقات خارج از این خط در شمایل بخشی به این شخصیت‌ها عمل کند. حاصل چنین نگرشی تبدیل شدن یزید به شخصیتی دور از کلیشه‌های معمول روایت شده در تاریخ است. یعنی یزیدی کاملا متاثر از آموزه‌های سرجون بن منصور معلم مسیحی که شیوه‌ای از زعامت نقاب را به او می آموزد. یعنی همان راهی که پدرش معاویه نیز البته با مهارت بیشتر به کارش برد اما یزید در همان مسیر پدرش می‌تواند به نمادی از گفتمان بدمنی بدل شود. یک ضد قهرمان خاص که وجه خشونت سیاسی اش در جایگاه یک خلیفه همواره بر شمایل ادیب و شاعرگونه‌اش چربیده و در همین بزنگاه است که حمیدیان، در سکانس گفت و گوی یزید با بکیر بن حر بر آن شمایل ادیب و سخنور رنگی نو می‌پاشد و درست در همین جاست که «رستاخیز» از دیگر نمونه‌های سینمای تاریخی مذهبی در ایران فاصله می‌گیرد و شمایلی دست نخورده و بکر از یزید بن معاویه به مخاطبانش ارائه می‌دهد. شمایلی که پیش از این تنها یکبار در سریال «امام علی» و با هنرنمایی فرهاد اصلانی به مخاطبان نمایانده شده بود اما آن نقش کاملا به قرائت‌های شیعی از تاریخ اسلام وفادار بود حال آنکه «رستاخیز» با وجود توجه به آن قرائت‌ها اما تلاش داشته تا فهمی جامع‌تر و کامل‌تر از یزید را برای مخاطبان پدید آورد.

تماشای «مغز استخوان» در نماوا