مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

کریس اپلهانس پس از چند سال کار به‌عنوان تصویرگر و طراح در پروژه‌های انیمیشنی موفق مانند «کورالاین»، با «اژدهای آرزوها» (Wish Dragon)، جدیدترین فیلم انیمیشن شرکت سونی پیکچرز ریلیزینگ، برای اولین بار روی صندلی کارگردانی نشست.

اپلهنس فیلمنامه را با همکاری شائوسا لیو که دیالوگ‌های فیلم کار اوست، نوشت. داستان «اژدهای آرزوها» در شانگهای دوران معاصر روی می‌دهد و ماجرای جوانی دانشجو به نام دین (با صدای جیمی وونگ) از طبقه کارگر را دنبال می‌کند که یک چراغ جادویی کشف می‌کند و از طریق آن لانگ اژدهای افسانه‌ای (جان چو) را فرا می‌خواند. اژدها پیشنهاد می‌دهد سه خواسته بزرگ دین را تحقق بخشد، اما بلافاصله پس از کشف لانگ، دین توسط نیروهای شومی که به دنبال جادوی اژدها هستند، تحت تعقیب قرار می‌گیرد؛ هم‌زمان او به دنبال ارتباط مجدد با لینا دوست دوران کودکی‌اش (ناتاشا لیو بوردیزو) است.

«اژدهای آرزوها» که تولید مشترک آمریکا و چین است، از ۱۵ ژانویه ۲۰۲۱ در چین و از ۱۱ ژوئن از طریق نتفلیکس در سطح بین‌المللی به نمایش درآمد و با واکنش‌های عموماً مثبت منتقدان روبرو شد. داستان فیلم تا حد زیادی با انیمیشن «علاءالدین» دیزنی مقایسه شده است.

تایلر تریز سردبیر کامینگ سون با کریس اپلهانس در مورد سه سال زندگی در چین، چگونگی خلق ایده «اژدهای آرزوها» و حضور جکی چان به‌عنوان یکی از سه تهیه‌‌کننده فیلم صحبت کرده است.

تماشای «اژدهای آرزوها» کاملاً لذت‌بخش است. در مطلبی خواندم که سفر شما به چین برای ساخت فیلم، الهام‌بخش بود. واقعاً در آن سفر چه چیزی در ذهن شما شکل گرفت که منجر به «اژدهای آرزوها»  شد؟

بله، درواقع این یک فیلم شخصیِ کاملاً غریب برای بچه‌ای است که وسط ناکجاآباد در آیداهو بزرگ شده است. در دانشگاه دوستانی پیدا کردم و اولین سفرم به چین با یکی از دوستانم بود که در آنجا بزرگ شده بود. من با پسر عموی او آشنا شدم، و انگار دو نفر شبیه هم در دو طرف متفاوت دنیا متولد شده بودند. ما رفیق گرمابه و گلستان هم شدیم. نام او مایکل است. من در آن زمان حدود ۲۴ سال داشتم. ما در مورد زندگی او و همه چالش‌ها صحبت می‌کردیم. چند بار به چین رفتم و برگشتم، و در آن سفرها، در مقطعی این حس را داشتم که «رفیق، زندگی تو بعضی وقت‌ها چیزی شبیه یکی از رمان‌های دیکنز یا یک قصه پریان مثل “علاءالدین” است.» چرا که در آن همه مسائل مربوط به طبقه اجتماعی و خانواده، و مفهوم موفقیت در چین به‌عنوان کشوری که کاملاً یک شبه در حال تغییر است، به چشم می‌خورد.

کریس اپلهانس

درمورد این چیزها با مایکل صحبت ‌کردم. او گفت، «خوب، می‌دانی، “علاءالدین” یک داستان چینی است. در اصل یک داستان عامیانه است که قدمتی طولانی دارد.». با این حرف ناگهان چیزی در ذهنم خطور کرد. فکر کردم، «اوه، یعنی می‌توانیم فیلمی بسازیم که به‌نوعی بازآفرینی اتفاقاتی باشد که برای من افتاده است، که از طریق داستان دوست من و به‌واسطه یک سفر شخصی باشد؟» من باید با چین و فرهنگ این کشور آشنا می‌شدم. واقعاً شگفت‌انگیز بود. بنابراین اساساً برای دوستانم فیلم ساختم. بدترین قسمت این بود که در فوریه من نتوانستم آنجا باشم، اما حداقل وقتی فیلم در سینماهای چین اکران شد، دوستم توانست سینما برود و آن را تماشا کند.

او یک ایمیل برای من فرستاد که واقعاً دوست‌داشتنی بود و نوشت: «بله، من سینما رفتم و فیلم تو را دیدم. از فیلم خوشم آمد و تا آخر تیتراژ در سالن نشستم. و روز بعد رفتم و دوباره فیلم را تماشا کردم و باز تا آخر تیتراژ نشستم. و بعد ۱۳ روز دیگر هر روز فیلم را می‌دیدم. و هر بار در سالن می‌نشینم و کمی گریه می‌کنم. این باعث می‌شود احساس کنم دوستی ما واقعاً مهم است.»‌ به‌هرحال، مانند یک حلقه کامل بود که به یک فیلم بسیار شخصی ختم ‌شد. بله، این یک داستان عجیب و غریب است، اما حدس می‌زنم گاهی اوقات چیزها این‌طوری ساخته می‌شوند.

بدیهی است که شما دیدگاه خارجی دارید، اما اطمینان از صحیح بودن فضا و حال و هوای فیلم بسیار مهم بود. شما در چین زندگی کردید و با یک شرکت تولید فیلم چینی کار کردید. گروه خود را چطور شکل دادید و چطور توانستید علی‌رغم این که خودتان چینی نیستید، چنین نگاه اصیل به فرهنگ چین داشته باشید؟

اوه، ممنون. وقتی فیلم در چین به بازار آمد، خیالم کاملاً راحت شد. واکنش‌ها واقعاً عالی بود و اصالتی که از آن صحبت می‌کنید، به‌خوبی پذیرفته شد. من تقریباً یک انتخاب بسیار ساده کردم، این که مهم نیست چه کاری انجام می‌دهم، «اژدهای آرزوها» باید یک نوع فیلم تلفیقی از کار درمی‌آمد. نفوذ غربی باید در فیلم احساس می‌شد. فیلم باید در برخی سطوح از دیدگاه خارجی برخوردار می‌شد، اما احساس کردم اگر با یک استودیوی چینی و یک گروه چینی و استعدادهای چینی در اطراف کار کنم، اساساً به‌نوعی، در برخی نقاط تشابهاتی پیدا می‌شد، و موردی جدید است که ما حالا می‌توانیم این فیلم‌ها را بسازیم و از مرزهای فرهنگی عبور کنیم. فکر می‌کنم این یک روش عالی برای مرتبط کردن فرهنگ‌ها و به‌نوعی رسیدن به چیزهایی است که همه ما در آن اشتراک داریم.

بنابراین وقتی ایده ساخت «اژدهای آرزوها» به ذهنم رسید، بلافاصله تصمیم خودم را گرفتم. استودیوهای بزرگ اینجا در آمریکا به پروژه علاقه نشان دادند و بودجه‌هایی به من پیشنهاد شد که چهار یا پنج برابر بیشتر از آن چیزی بود که ما در اختیار داشتیم، اما من با مسئولان یک شرکت فیلمسازی چینی دیدار کردم و با تیم آن‌ها آشنا شدم که اکثرشان نوجوانان متولد دهه ۹۰ میلادی بودند؛ استعدادهای چینی و آن‌ها بسیار باهوش بودند و کاملاً ایده من را درک می‌کردند. آن‌ها همچنین کلی موارد واقعاً متفکرانه مطرح می‌کردند، مثل این که «اما این چیزی است که شما اشتباه می‌کنید»، و «به این خاطر است که این قسمت درست به نظر نمی‌رسد»، و «در اینجا پویایی ارتباط این بچه و مادرش باید این‌طوری باشد، نه آن‌طور که شما فکر می‌کنید.» به‌محض روبرو شدن با این بازخوردها، به خودم گفتم، «اوه، من باید فیلم را با این آدم‌ها بسازم چون ما سعی داریم به‌نوعی با هم یک داستان را تعریف کنیم.» و از بسیاری جهات، «اژدهای آرزوها» داستان نسل آن‌ها است. پس به خودم گفتم، «من می‌توانم به‌نوعی یک منتقل‌کننده باشم، یک بلندگوی دستی که کمک کنم این صدا در همه جای دنیا شنیده شود.» بنابراین، بله، فکر می‌کنم همه چیز به این انتخاب منجر شد تا از گزینه غربی با بودجه بیشتر، صرف نظر کنیم و فقط یک استودیو در چین بسازیم و فیلم را در آنجا بسازیم و سه سال در آنجا زندگی کنیم.

«اژدهای آرزوها» درواقع اولین فیلم بلند داستانی شما در مقام کارگردان بود. با چالش‌های غافلگیرکننده‌ای روبرو شدید؟ بخصوص منظورم کار و زندگی در کشوری متفاوت است.

بله. فکر می‌کنم بزرگ‌ترین چالش این بود که من از دریم‌ورکس و دیزنی و جاهایی ازاین‌دست می‌آمدم. در ذهنم فقط فیلمی را می‌دیدم که در هر سطح شبیه یکی از آن فیلم‌ها بود. داستان و کمدی و طراحی و نور و رنگ و دوربین و این‌ها فیلم‌های ۱۰۰ میلیون دلاری هستند، اما واقعاً دانسته‌های بهتری نداشتم. واقعاً بی‌اطلاع بودم. به خودم می‌گفتم، «ما می‌خواهیم این کار را انجام دهیم، اما با یک‌سوم پول». بنابراین فکر می‌کنم این چالش تنها به خاطر بی‌اطلاع بودن خود من بود.

از طرف دیگر، فکر می‌کنم این قدرت انیمیشن به‌عنوان چیزی که مردم واقعاً از آن الهام می‌گیرند، و تیمی را که دور هم جمع شدند، نشان می‌دهد. بسیاری از آن‌ها از استودیوهای بزرگ بودند. بسیاری استعدادهای تازه‌ای بودند که قبلاً حتی در یک فیلم کار نکرده بودند، و همه هر روز ۱۱۰ درصد توان خود را سر کار می‌آوردند چون به آن اهمیت می‌دادند. فقط چون کاری به آن‌ها پیشنهاد شده بود، آنجا نبودند. فقط برای این که بستنی مجانی بخورند، آنجا نبودند. آن‌ها آنجا بودند چون به فیلم و به ساخت آن اهمیت می‌دادند.

نکته دیگر این که فکر می‌کنم ازنظر فرهنگی چالش بزرگ ما توازن اصالت بود. ما نمی‌خواستیم فیلمی بسازیم که فقط برای بازار چین باشد چون بخشی از جذابیت داستان این شکلِ کارت‌پستالی بود، به‌نوعی معرفی زندگی مدرن و فرهنگ چینی از طریق انیمیشن به مخاطبان غربی. بنابراین ما می‌خواستیم اصالت فیلم در تمام سطوح  قابل دسترسی باشد. فکر می‌کنم همیشه این‌طور تعادل را حفظ می‌کردیم که انگار یک رستوران تلفیقی افتتاح کرده‌ایم و تلاش می‌کنیم میزان ادویه غذاها را متناسب با ذائقه مشتریان با فرهنگ‌های متفاوت تنظیم کنیم. بنابراین نمی‌دانم که یک پاسخ درست یا غلط وجود دارد، اما فکر می‌کنم ما در مرحله جدیدی از ساخت فیلم‌ها هستیم. بسیاری از فیلم‌ها طوری ساخته می‌شوند که فرهنگ‌های مختلف را در بربگیرند و آن‌ها باید در نگاه‌های کاملاً محلی و نگاه‌های کاملاً جهانی تعادل‌ ایجاد کنند.

جکی چان یکی از تهیه‌کننده‌های فیلم است و در نسخه‌ی به زبان ماندارین جای شخصیت لانگ حرف زده است. او چگونه وارد پروژه شد و آیا درمورد شکل انجام کار اعمال نظر می‌کرد؟

بله، او فوق‌العاده بود. فکر می‌کنم بزرگ‌ترین چیزی که جکی فراهم کرد مربوط به طرف چینی بود، نه‌فقط اسم او، بلکه ما با او یک جلسه داشتیم و او همه کاره آن جلسه بود، چون جکی در چین بسیار آدم مهمی است و می‌تواند هر کاری که می‌خواهد انجام دهد. همه دوست دارند او مدام در فیلم‌ها باشد. بنابراین ما نشستیم و همه طرح‌های خود را بیرون آوردیم و چیزی حدود ۲۵ دقیقه داستان را برای او تعریف کردیم. کمی خطرناک بود که شیرجه برویم و با ذوق‌زدگی با او حرف بزنیم، اما ما تمام داستان را برای او تعریف کردیم و در پایان برای لحظه‌ای سکوت برقرار شد. و بعد جکی گفت، «اوه، شما بچه‌ها سعی می‌کنید یک فیلم خوب بسازید. ساختن یک فیلم خوب واقعاً سخت است، اما اگر می‌خواهید فیلم خوبی بسازید، این همان چیزی است که من می‌خواهم. من هم می‌خواهم فیلم‌های خوبی بسازم.»

او به‌سرعت کار ما را تائید کرد. او می‌توانست تمام بازنویسی‌ها و کارهای مربوط به شکل‌گیری فیلم را ببیند.  جکی می‌دانست «اژدهای آرزوها» فقط یک کار سطحی، کم‌عمق و کج‌فکر نیست. ما با مردی طرف بودیم که در دهه ۸۰ و درحالی‌که در هنگ کنگ، از فیلمسازی پولی درنمی‌آمد، شروع به ساخت فیلم کرد. او این کار را انجام داد چون عاشق فیلم‌ها بود و می‌خواست فیلم بسازد، و آن‌قدر فیلم ساخته است که می‌داند ساخت فیلم‌های خوب چقدر سخت است. بنابراین ما با شخصیتی پدرخوانده‌وار مثل او روبرو بودیم که گفت، «فکر می‌کنم شما فیلم خوبی می‌سازید و من حمایت می‌کنم. و قصد دارم علاوه بر خودم، برخی از سرمایه‌گذاران و آدم‌ها را برای کمک به عبور از خط پایان بیاورم.» او فردی بسیار محترم است و عاشق سینماست. به‌این‌ترتیب ما به‌نوعی بهترین‌ها از هر دو فرهنگ را به دست آوردیم.

صداپیشه‌های فیلم شامل تعدادی از بازیگران بااستعدادِ کاملاً آسیایی است. جیمی وونگ، جان چو و کنستانس وو، همه شخصیت‌های اصلی واقعاً شگفت‌انگیز هستند.

همه آن‌ها بسیار بااستعداد هستند و خود را وقف پروژه کردند. سؤالات فوق‌العاده هوشمندانه‌ای هم می‌پرسیدند. وقتی همه آن چهره‌ها را دیدم با خودم گفتم شاید برای اولین بار است که یک فیلم انیمیشن واقعاً نشانگر یک پرتره معتبر از خانواده‌ای چینی است، یک لحظه خاص در تاریخ، و همه این‌ها به لطف تلاش‌های آن‌هاست.

فیلم پیام بزرگی درباره خانواده می‌دهد، و ارزش‌هایی که باید آرزوی داشتن آن‌ها را داشته باشیم. گرچه داستان متمرکز بر چین است، اما «اژدهای آرزوها» فیلمی است که از همه جای دنیا می‌توان با آن ارتباط برقرار کرد، به‌خصوص در دورانی که شاهد اختلافات زیادی هستیم، و یک مسئله مهم را یادآوری می‌کند که مهم نیست در کدام فرهنگ قرار داریم، همه باید برای رسیدن به چیزهای مشترک تلاش می‌کنیم.

فکر می‌کنم الهام‌بخش اصلی من برای ساخت این فیلم، یک دوستی بود، و شناخت نسبت به کسی که در آن طرف دنیا می‌شناختم. و این باعث شد هر روز به زندگی‌ام فکر کنم، انتخاب‌هایم، فرصت‌هایم، ارزش‌هایم، ساختار جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنم، و این که چگونه همه این‌ها به چیزهای خوب و بد منتهی شده است. و فکر کردم، خوب، اگر چنین اتفاقی برای من افتاده است، چرا نمی‌تواند برای دیگران بیفتد؟ این مسئله نگاه من نسبت به چین را از کشوری کاملاً یکپارچه که در اخبار می‌خوانید تا جایی که به معنای واقعی کلمه یک میلیارد انسان در آن زندگی می‌کنند، تغییر داد؛ آدم‌هایی که درست مثل من زندگی خود را می‌گذرانند و سعی در کشف مسائل دارند. احساس گم شدن، احساس خوشبختی، احساس امیدواری و تلاش برای مرتبط کردن مردم و این که اجازه بدهیم همه ببینند چقدر آدم‌ها در همه چیز با هم اشتراک دارند. فکر می‌کنم این یکی از کارهای دزدکی است که هنر می‌تواند انجام دهد. هنر و موسیقی می‌تواند این کار را انجام دهد تا کمی گارد خود را باز کنیم. ما سعی کردیم فیلم را صمیمانه، سرگرم‌کننده و خنده‌دار و با یک مکان شگفت‌انگیز در نظر بگیریم تا تماشاگر بتواند از آن لذت ببرد و پیام و حس عمومی انسانیتِ مشترک آرام آرام در او نفوذ کند.

منبع: کامینگ سون

تماشای این فیلم در نماوا