مجله نماوا، عباس اقلامی

«خاتون» در شروع مجدد و بعد از یک وقفه در پخش با چند سورپرایز جذاب میهمان دوشنبه شب‌های تماشاگران نماوا شده است. یکی ریتم سریال است که با وجود وقفه در نمایش، همچنان با قدرت تماشاگر را مشتاق پای تماشا نگه می‌دارد که این امتیاز ویژه‌ای برای یک سریال است. آن هم در شرایطی که وقفه به میل عوامل سریال نبوده و از سر ناچاری تن به این توقف داده باشند.

یکی هم گوهر دردانه‌ی سریال است که البته آن گوهری نیست که پانته‌آ پناهی‌ها، درخشان زندگی‌اش می‌کند؛ که رضا فخار است. جوان پرتلاش و عیارمنش سریال که میرسعید مولویان درخشان و سرحال آن را زندگی می‌کند و نقش را سرپا نگه می‌دارد. از نقش سرپا که در خاتون سخن به میان بیاید نمی‌شود از بازی کم‌نظیر نگار جواهریان چشم پوشید. نگار جواهریان در قسمت‌هایی که در نیم فصل تازه تماشا کرده‌ایم از خاتون پرشر و شور و تلاشگر هشت قسمت نخست، به اقتضای داستان کمی فاصله گرفته و شخصیت خاتون را در چرخشی چشمگیر به زنی آرام و کم‌گو تبدیل کرده که بیشتر با سکوت و زبان بدن و نگاه بازی می‌کند و البته که وقار و جذابیت‌های خاتون همچنان سرجایش است و نگار جواهریان تعادل در این چرخش‌های حالات نقش را به خوبی حفظ کرده است.

قسمت‌های تازه‌ی خاتون در تهران می‌گذرد. تهران دو یا حتی سه پاره شده. تهرانِ گرسنه. تهرانِ اشغال شده. تهرانی که شاه جوانش قدرت این را ندارد که بتواند نیروهای اشغالگر را از کشورش اخراج کند. تهرانی که دیگر شبیه گذشته نیست. تهرانِ مخوف.

تهرانی که خاتون در آن امنیت ندارد. نگاه هر رهگذری روی دوشش سنگینی می‌کند. تهرانی که سینما رفتن هم در آن دیگر کاری پرخطر است. مثل روزنامه‌نویسی که کاری پرخطر است. مثل تهیه نان. شاید کم خطرترین کار در این تهران، حمل سلاح باشد که رضا خوب بلد است و اورنگِ روزنامه‌نگار برحذر می‌دارد رضا را که هرچقدر عیار یا به قول فرنگی‌ها رابین هود هم که باشد، قرارشان قرارِ اسلحه نبود.

در تهران با این آدم‌های عجیب. با این سربازان و افسرانِ خارجیِ مغرورِ اشغال، و این خاتونِ پر از میل به جستجو و یافتن پدر و البته رسیدن به آزادی و دیدن روز پایان اشغال، و البته تهرانِ با این رضا فخار که هم ناجی است و مهربان، و هم عاشق است و پر از دغدغه‌ی آدم‌ها، آنچه روایت خاتون را پیش می‌برد، به موازات هسته‌ی مرکزی داستان که از قسمت نخست پیش چشم تماشاگر سریال است، خرده داستان‌هایی‌ست که هر کدام جذابیت خاص خود را دارد و نیروی پیش برنده سریال و نگه دارنده‌ی تماشاگر پای تماشاست.

خرده داستان رضا که رابین هود وطنی است و در روزهای گرسنگی، به هزار ترفند به گرسنگان غذا می‌رساند. رضا که دل می‌بازد جایی که شاید نباید ببازد. رضا که از خوشِ روزگار، هر جا که باید باشد، می‌رسد. به هنگام و سر بزنگاه. شخصیتی خوش‌زبان و کاربلد است که راز ماندگاری و جلب اعتماد را می‌داند.

دیگر خرده داستان قسمت‌های تازه، داستان گوهر است. زنی کولی‌وش که آسیب‌های بسیار در کودکی دیده و پدرش را از پی همین آسیب‌ها کشته است و حالا می‌خواهد زندگی کند بعد از عمری که زندگی نکرده است.

دیگر خرده روایت‌ها را ناگفته می‌توان گذاشت به قصد حفظ جذابیت تماشای سریال. اما نمی‌توان از خرده داستان لهستانی‌ها نگفت که آن چنان وجوه اشتراک با داستان اصلی و سرزمین میزبانشان دارند که در جایی بالاتر از یک خرده روایت می‌نشینند. لهستانی که اشغال شده و زنان هنرمندش آواره‌ی کمپ‌های ایران در کیلومترها دورتر از خانه‌شان شده‌اند. خواننده، بالرین، بازیگر تئاتر و پیانیست اسیر و آواره شده‌اند به خاطر جنگ ایدئولوژی‌های کمونیسم و نازیسم. لهستانی‌هایی که به تعبیر رضا در بدبختی هموطن ایرانیان تحت اشغال هستند.

خاتون

عشق در تهرانِ مخوف

همپای میهن دوستی، آزادی‌خواهی، مبارزه برای استقلال و میل به بالندگی فرهنگ کشور، آنچه داستان خاتون را جذاب و سرپا نگه داشته است، عاشقانه‌های لایه‌های زیرین داستان است. عشق گوهر به رضا، عشق رضا به خاتون، عشق کمتر ابراز شده‌ی میرعظیم به گوهر و عشق شیرزاد به خاتون که همچنان روی سر تمام عاشقانه‌های سریال سنگینی می‌کند و تشدید کننده‌ی ناامنی برای خاتون در تهرانِ مخوف است. تهران اشغال‌شده گویی با عشق دیگر نسبتی ندارد. عاشقان روزگار اشغال در بیم و امید روزمرگی، ناتوان از ابراز بی‌لکنت عشقِ خود هستند و نمی‌دانند آیا از پس امروز فردایی برای عاشقی و دیدن روی یار هست یا نه!؟

تینا پاکروان در جایگاه نویسنده و کارگردان، حالا که سریال نیمه‌ی خود را گذرانده، بیشتر از هر زمانی نشان داده که شروع خوب او یک اتفاق نبوده و روی خط جذابیت، سریال را پیش می‌برد. حس تعلیق و کششِ سکانس‌ها تماشاگر را مجاب می‌کند به ادامه‌ی تماشای هر قسمت. پایان‌بندی هر قسمت از سریال به شیوه‌ای است که کنجکاویِ چه خواهد شد را در تماشاگرش برمی‌انگیزد.

خاتون در کنار تمام ویژگی‌های سبکی و جلوه‌های تصویری و جذابیت‌های روایی، یک امتیاز برجسته دارد که توان برانگیختگی مضاعف به سایر ارکان سریال داده و آن، موسیقی تحسین‌برانگیز کیهان کلهر است. حرفه‌ای‌های سینما و آن‌ها که سینما برایشان چیزی ورای سرگرمی است معمولا فیلم را تا پایان تیتراژ تماشا می‌کنند و معتقدند تیتراژ بخش جدایی‌ناپذیر فیلم است. در خاتون، کیهان کلهر در کنار موسیقیِ متن سکانس به سکانس سریال، موسیقی تیتراژی نوشته و تنظیم کرده که هر تماشاگری با هر سطح از علاقه‌مندی به سینما را تا پایانِ تیتراژِ پایانی، پای تماشا نگه دارد.

تماشای «خاتون» در نماوا