مجله نماوا، یزدان سلحشور

قرار است درباره «بری» بنویسم بنابراین بگذارید با کمی حدس‌زدن‌های غیرمتداول شروع کنم: مثلاً این‌که بیل هدر احتمالاً یک روز به الک برگ گفته: «ببین رفیق! من دیگه از جاروکش بودن تو فیلمایی که بقیه توش ستاره‌‌ان، خسته شدم به نظرم تو هم دیگه خسته شدی از نوشتن فیلمنامه‌هایی که فیلم‌هاشون تو IMDB بیشتر از ۴ نمی‌گیرن!» و برگ جواب داده: «نه رفیق اشتباه به عرض‌ات رسوندن! مثل اینکه یادت رفته که فیلمنامه‌ی «دیکتاتور» که با بازی ساشا بارون کوهن ساخته شد، ۶/۴ گرفت؟!» شاید این گفتگو اصلاً اتفاق نیفتاده باشد اما باز هم می‌خواهم حدس بزنم که الک برگ شاید بعدش به بیل هیدر گفته: «خوب شد به جاروکش بودن خودت اشاره کردی! حتماً اون داستان رو شنیدی که جک نیکلسون از جاروکشی تو مترو گلدن مایر شروع کرد و بعد که راجر کورمن بهش گفت دلت نمی‌خواد ستاره بشی، جواب داد نه! همین جارو برام کافیه! راستی تو آینه به خودت نیگا کردی؟ خیلی شبیه جوونیای نیکلسونی!» به نظرم سریال «بری» از همین جا کلید خورد؛ زنده کردن جوانی‌های نیکلسون به اضافه‌ی ساختِ یک پارودی از آثار گنگستری. وقتی به جوانی‌های نیکلسون اشاره می‌کنم منظورم آن نقش‌هایی نیست که دو ماهی، راهی بیمارستان روانی‌اش کرد و حُسن‌اش این بود که قیدِ بازی در «سکوت بره‌ها»ی جاناتان دمی را زد و هاپکینز را بعد از دهه‌ها «کم‌نام بودن» بدل به ستاره کرد! منظورم  بیشتر «آخرین مأموریت» هال اشبی و «محله‌ی چینی‌ها»ی پولانسکی و حتی بعدتر «پستچی همیشه دوبار زنگ می‌زند» باب رافلسون است.

بیل هدر، واقعاً شبیه جوانی‌های نیکلسون است و نوع بازی‌اش مخصوصاً در «بری» گرته‌برداری از بازی اوست البته با نگاهی که متأثر از رویکرد پارودی، فاصله‌گذاری‌های فرمی را رعایت می‌کند. خُب، برگردیم سرِ داستان فرضی خودمان. به نظرم خودِ هیدر بود که پیشنهاد داد که یک المثنی برای راجر کورمن در فیلمنامه باشد کسی که باید مسیر زندگی این نیکلسون جوان را عوض کند؛ و الک برگ گفت: «چرا دو تا نداشته باشیم؟! اولی زندگی‌شو به گند کشیده و جارو رو از دستش گرفته و اسلحه رو به دستش داده و دومی، بدون اینکه اسلحه رو دیده باشه، جارو رو دیده و گفته بیا بازیگر شو!» سریال «بری» را ندیده‌اید؟ حیف شد! متأسفانه بر و بچه‌های اینجا نمی‌گذارند کل داستان را برای‌تان تعریف کنم! اما شروع‌اش این طور است که یک آدم‌کش حرفه‌ای با بازی هیدر، وارد شهر می‌شود تا قراردادی را که مدیر برنامه‌هایش با یک عده گنگستر بسته به انجام برساند. مدیر برنامه‌هایش با بازی استیون روت خیلی دوست دارد خودش را حرفه‌ای نشان دهد اما در فصل اول، خودش را به عنوان یک انگل اقتصادی معرفی می‌کند و در فصلِ دوم، متوجه می‌شویم که حتی چیزی به عنوان رفاقت هم حالی‌اش نمی‌شود. این همان راجر کورمن اول است یا پدرخوانده‌ی بد داستان. پارودیِ آثار گنگستری البته بدنه‌ی متن را تشکیل می‌دهد اما تازگی ایده در این است که آدمکش، به دنبالِ کسی که باید دخلش را بیاورد وارد یک کلاس بازیگری می‌شود و آنجا با راجر کورمن دوم یا پدرخوانده‌ی خوب داستان مواجه می‌شود و تصمیم می‌گیرد که زندگی‌اش را عوض کند. نگران نباشید! این سریال، از آن سریال‌های حال‌به‌هم‌زنِ ملودرام نیست که پر از موعظه‌های اخلاقی باشد، خوشبختانه تنها چیزی که ندارد موعظه است! در واقع، تنها موقعیت‌ها هستند که آدمکش را به سمتِ بازیگر شدن هل می‌دهند. نقش پدرخوانده‌ی خوب را که استاد تئاتر است هنری وینکلر بازی می‌کند که دو جایزه گلدن گلوب و یک جایزه امی در کارنامه دارد. کلاً کلاس بازی‌های این سریال بالاست مخصوصاً کلاس بازی خودِ هیدر و البته آنتونی کاریگن که به عنوانِ یک طرفدار پر و پا قرصِ این آدمکش در گروه گنگستری، دائم دنبالِ کشتن اوست! [شخصیتی که برای کاریگن در فیلمنامه خلق شده، به نظر من به اندازه نقش هیدر، جذاب و چندجانبه است و خوشبختانه حداقل در فصل اول، از مرز باریک میانِ درام و کمدی، به سمتِ کمدی سوق پیدا نمی‌کند. در ضمن، اگر خیلی کنجکاوی‌تان تحریک شده که کاریگن برای بازی در این نقش، موهایش از ته زده یا گریم کرده باید خوشحال‌تان کنم که در بچگی به دلیل یک بیماری خودایمنی نادر، موهایش را از دست داده اما در بازیگری، این نقص را که‌ می‌توانست به حذف او از «صحنه» منجر شود به یکی از ویژگی‌های شخصیت‌هایی که بازی می‌کند، بدل کرده است.] حالا که تا اینجای قصه رسیدیم بیاییم ببینیم «بری» چه فرقی دارد با انبوهی از پارودی‌های بی در و پیکری که در دو دهه‌ی اخیر، سینما و تلویزیون‌های جهان را پر کرده‌اند؟

همه‌ی ما در عمرمان، پارودی زیاد دیده‌ایم اگر خوش‌شانس بوده باشیم شاهد پارودی‌های برادران مارکس [مثل «یک شب در کازابلانکا»/ ١٩۴۶]، باب هوپ [مثل «پرنسس و دزد دریایی»/ ١٩۴۴]، دنی کی [مثل «زندگی پنهان والتر میتی»/ ١٩۴٧]، جری لوئیس [مثل «کشتی را ترک نکن»/ ١٩۵٩] و  حتی بود ابوت و لو کاستلو [مثل «ابوت و کاستلو با کاپیتان کید آشنا می‌شوند»/ ١٩۵٢] بوده‌ایم. بعدها در نسل وودی آلن و مل بروکس هم پارودی جایگاه خودش را پیدا کرد البته پارودی‌های آلن و بروکس شبیه هم نیستند اما به هر حال از جنس کمدی‌اند. حتی وقتی پولانسکی خواست پارودی بسازد نتوانست از مرز کمدی عبور کند. [اتفاقاً پارودی قابل توجهی هم هست که توصیه می‌کنم حتماً ببینید: «قاتلان نترسِ خون‌آشام»/ ١٩۶٧ (که در ایران با نام «ببوس اما گازم نگیر» دوبله و به نمایش درآمد)] گرچه اگر بخواهیم منصف باشیم شخصیتی که نیکلسون در «محله‌ی چینی‌ها» بازی کرد پارودیِ تمام کارآگاهانی بود که تا آن موقع سینما به نمایش گذاشته بود اما خود فیلم، پارودی نبود. با ظهور تارانتینو، سینما فرصتی یافت که پارودی را به مرز درام و کمدی بکشاند بدون آنکه در کمدی غرق شود با این همه تارانتینو چنان مهرش را بر فیلمنامه‌های بعدی فیلم‌های این‌چنینی کوبید که امکانِ استقلال را از آن‌ها گرفت. [ببخشید یادم رفت به پارودی‌های «موج نو» فرانسه اشاره کنم البته حتی آن‌ها هم یا با «شخصیت» وارد این حوزه شدند و فضا، عاری از پارودی بود مثل «از نفس افتاده» گدار یا نتوانستند موازنه را حفظ کنند و وارد حوزه کمدی شدند مثل «به پیانیست شلیک کن!» تروفو] با ورود به قرن بیست و یکم، تعداد پارودی‌هایی که هجویه‌های کم‌ارزش یا بی‌ارزشی بودند آن قدر زیاد شد که معمولاً فصلِ اکران‌شان را به تابستان اختصاص می‌دادند و اسم‌شان را در هالیوود گذاشته بودند: «آشغال‌های تابستانی!» حالا این وسط، ما با اتفاق مهمی در «بری» مواجهیم [لااقل در فصل اول‌اش چون در فصل دوم این موازنه تا حدی به هم می‌خورد و در انتهای فصل، کلاً بدل به یک «کمدی بزن بکوب» می‌شود] این‌که در عینِ حفظِ «واقع‌نمایی واقعیت»، ما حسِ طنز هم داریم اما با کمدی -به مفهومی که می‌شناسیم- مواجه نیستیم شاید به همین دلیل است که برای معرفی ژانرش از اصطلاح غریب «Tragicomedy» استفاده کرده‌اند. «بری» در فصل اول، آشکارا تحت تأثیر هیچ کدام از فیلمسازان پست‌مدرن نیست و به استقلال رسیده است. این‌که این موفقیت را در فصل دوم چقدر حفظ کرده، بحث دیگری‌ست. واقعاً چند تا سریال می‌شناسیم که فصلِ دوم و سوم و الی آخرشان مثل فصل اول بوده باشد؟ اما به هر حال، فصلِ دوم فصلِ ناخوشایندی نیست باید دید در فصل سوم، «بری» بازگشتی هوشمندانه خواهد داشت یا نه؟ امیدوارم در فصل سوم، موفق‌تر از «کارآگاه حقیقی» (٢٠١۴)، «دنیای غرب» (٢٠١۶) یا از قدیم‌ترها «سفر ستاره‌ای» (١٩۶۶) و «مأموریت غیرممکن» (١٩۶۶) ظاهر شود. من که دلِ خوشی از فصلِ دوم به بعد هیچ کدام‌شان ندارم، شما چطور؟!

تماشای این سریال در نماوا