مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

در یک چهارشنبه سرد در اواسط دسامبر ۲۰۱۸، من با پاول (پاوو) پاولیکوفسکی کارگردان لهستانی در فضای گالری غارمانند دیا: چلسی ملاقات کردم. او برای تبلیغ جدیدترین فیلم خود، «جنگ سرد»‌ (Cold War)، در نیویورک بود، چند روز قبل از آن که در سی‌ و یکمین دوره جوایز فیلم اروپا برنده پنج جایزه شود. ما در مرکز فضایی نشسته بودیم که مجموعه نقاشی‌های «تقدیم به مردم شهر نیویورک» بلینکی پالرمو روی دیوارها به نمایش گذاشته شده است. مجموعه‌ای از قاب‌های سیاه، قرمز کادمیوم و زرد کادمیوم، انگار که رنگ‌های پرچم‌ آلمان به‌طور روشمند جابجا شده‌ باشد، ما را احاطه کرده بود. بعد وارد مکالمه درمورد برلین شدیم، شهری که در فیلم «جنگ سرد» به‌عنوان پل روایی بین ورشو در شرق و پاریس در غرب معرفی می‌شود.

پاولیکوفسکی، حالا ۶۴ ساله که متولد شهر ورشو و دانش‌آموخته ادبیات و فلسفه از دانشگاه آکسفورد است، می‌گوید «برلین یک شهر بی‌دفاع بود، می‌دانید؟ پرده آهنین از قبل افتاده بود، اما برلین به طرز عجیب و غریبی، همچنان یک شهر بی‌دفاع بود. شما برلین را در دوران جنگ سرد با دیوار تصور می‌کنید، اما دیوار تنها در سال ۱۹۶۱ ساخته شد. دیوار ساخته شد چون مردم می‌توانستند خیلی راحت عبور کنند.»

توماش کوت

پاولیکوفسکی از پدرش نقل می‌کند که چگونه در دهه ۱۹۵۰ از مرز برلین شرقی عبور کرد، یک صحنه‌ که در تصاویر سیاه و سفید فیلم دوباره تجسم شده است. پاولیکوفسکی می‌گوید: «اما پدرم برگشت چون زندگی او در لهستان بود.» فیلمساز طوری از پدر و مادرش صحبت می‌کند که انگار هرگز از ذهن او دور نیستند.

«جنگ سرد» که اولین بار در دنیا در جشنواره فیلم کن روی پرده رفت و جایزه بهترین کارگردان را برای پاولیکوفسکی به همراه داشت، با الهام از داستان عشق استثنایی پدر و مادرش ساخته شد؛ شخصیت‌های اصلی فیلم که از روی پدر و مادرش، زولا و ویکتور نام‌گذاری شده‌اند، در یک رابطه عاشقانه پر پیچ و خم گرفتار شده‌اند. با بسته شدن بیشتر مرزهای اروپا، دو عاشق نسبت به شرایط خود و یکدیگر بیشتر مأیوس می‌شوند. در فیلم، این اتفاق در قالب تصاویری زیبا در مدت پانزده سال در دهه‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۰ بین مزارع کشاورزی لهستان و کلوپ‌های جز در پاریس تصویر می‌شود، اما عاشقانه‌ای که فیلم از آن الهام گرفت در چهار دهه، از ۱۹۴۸ تا ۱۹۸۸ اتفاق افتاد. پاولیکوفسکی می‌گوید: «چهل سال ماجراجویی آن‌ها کاملاً هم‌زمان با جنگ سرد بود. اساساً تمام زندگی آن‌ها تحت الشعاع آن قرار گرفت؛ و مشکلات شخصیتی آن‌ها نیز همین‌طور؛ بنابراین نمی‌دانید که یکی کجا به پایان می‌رسد و دیگری از کجا شروع می‌شود.»

فیلم‌های پاولیکوفسکی اغلب تضاد تاریخی در زندگی و روابط شخصیت‌ها را وارد داستان می‌کند تا جایی که آشفتگی شخصی و سیاسی می‌تواند از هم غیرقابل تشخیص باشد. در «آخرین چاره» (۲۰۰۰)، اولین فیلم انگلیسی‌زبان او، یک زن روسی، وقتی نامزدش او را رها می‌کند، مجبور به پناهندگی در انگلستان می‌شود و همراه پسرش از یک شهر ساحلی خراب و ویران سر درمی‌آورد که به‌عنوان یک مکان موقت برای پناه‌جویان و دیگر افراد حاشیه‌نشین در نظر گرفته شده است. در «ایدا» (۲۰۱۳)، اولین فیلم لهستانی‌زبان پاولیکوفسکی، یک زن یتیم جوان قبل از این که به‌عنوان راهبه در صومعه‌ای که در آن بزرگ شد، سوگند بخورد، با یکی از خویشاوندان خود در لهستان پس از جنگ جهانی دوم ارتباط برقرار می‌کند و به حقایقی درمورد مرگ پدر و مادر خود در دوران اشغال نازی‌ها پی می‌برد. «ایدا» یک فیلم ساده و بی‌پیرایه، کم‌حرف و تودار و سیاه و سفید است. پاولیکوفسکی می‌گوید که سبک فیلم از اعتمادبه‌نفسی ناشی می‌شود که او با بالا رفتن سن و یادگیری نحوه پرسیدن پیدا کرده است.

یوانا کولیگ

در «جنگ سرد»، زولا (یوانا کولیگ) و ویکتور (توماش کوت) وقتی با هم آشنا می‌شوند که زولا عضو یک گروه موسیقی محلی است و با کمک ویکتور، مدیر این گروه موسیقی، به یک ستاره نوظهور تبدیل می‌شود. زولا که از دست یک پدر بددهن فرار کرده و سابقه کیفری دارد، مورد توجه یکی از اعضای حزب قرار دارد که بر گروه نظارت می‌کند و تحت فشار قرار می‌گیرد تا در وضعیت خوبی بماند. ارتباط همراه با دلبری ویکتور و زولا به یک عاشقانه پرشور تبدیل می‌شود که حتی وقتی ویکتور به خیانت زولا پی می‌برد ادامه می‌یابد. ویکتور – اسیر روحیه مقاوم زولا، استعداد او و اصالت او در دنیایی که به نظر ویکتور سرکوبگر و بی‌جاذبه است – سعی می‌کند زولا را متقاعد کند از مرز بگذرد و به غرب برود. ویکتور نمی‌تواند بفهمد که چرا زولا که وضعیتش تازه بهبود یافته می‌خواهد بماند؛ زولا باور دارد که ویکتور هرگز او را پشت سر نمی‌گذارد. این زوج بارها و بارها توسط مرزها و ایدئولوژی‌ها از هم جدا می‌شوند.

پاول پاولیکوفسکی

مادر پاولیکوفسکی نیز در نوجوانی خانه را ترک کرد تا حرفه خود را به‌عنوان رقصنده باله دنبال کند، هرچند او از خانواده‌ای از طبقه متوسط ​​به بالا فرار کرد، نه از بخش فقیرنشین شهر. وقتی او در ۱۹۴۸ با پدر پاولیکوفسکی ملاقات کرد، مرد در حال تحصیل در رشته پزشکی بود، نه این که موسیقیدان باشد. (پاولیکوفسکی می‌گوید شخصیت‌های فیلم را موسیقیدان انتخاب کرد تا حدی به این خاطر که با استفاده از موسیقی می‌توانست فیلم را در زمان پیش ببرد – فولکلور، آنسامبل، جز و راک، همه مراحل مشخص زندگی شخصیت‌ها را نشان می‌دهد.) کارگردان، پدر و مادر جوان خود را طوری توصیف می‌کند، گویی آن‌ها ستاره‌های سینما در دهه پنجاه بودند که در یک عاشقانه آتشین روی پرده گرفتار شدند. او می‌گوید: «پدرم یک مرد بلند قد، مرموز و خیلی خوش‌تیپ بود. به‌نوعی شبیه گرگوری پک بود. مادرم بلوند و جوشی بود. پر از انرژی و دمدمی‌مزاج.»

در ده سال اول رابطه پدر و مادر پاولیکوفسکی، این زوج چند بار از هم جدا شدند و دوباره آشتی کردند تا این که پاول، تنها فرزند آن‌ها به دنیا آمد – نوعی فشار و کشش که در فیلم در صحنه‌هایی در پاریس و یوگسلاوی از نو خلق شده است، جایی که ویکتور و زولا برای مدت کوتاهی به هم می‌پیوندند و بعد مجبور به بازگشت به زندگی خود در کشورهای مختلف، در طرف‌های مقابل پرده آهنین می‌شوند. پاولیکوفسکی درباره دوران کودکی خود می‌گوید: «آن‌ها من را داشتند و ما در یک آپارتمان کوچک مانند خیلی دیگر از مردم ورشو زندگی می‌کردیم. محل سکونت یک مشکل بود؛ و به روابط، به‌ویژه داشتن فرزند کمک نمی‌کرد. ما فقط دو اتاق کوچک و یک آشپزخانه داشتیم؛ و آن‌ها خیلی دعوا می‌کردند؛ و خیلی مشروب می‌خوردند. پدرم به‌عنوان یک پزشک، مردی فرهیخته و تحصیل‌کرده بود؛ مادرم هم فرهیخته و تحصیل‌کرده بود، اما همه‌اش بداخلاقی بود. خیلی چیزهای بد و زننده؛ و حتی خشونت فیزیکی که به‌نوعی آزاردهنده بود.»

یوانا کولیگ و توماش کوت

وقتی این زوج طلاق گرفتند، در ۱۹۶۸، پدر پاولیکوفسکی به دلایل سیاسی به غرب رفت و مادرش با یکی از خواستگاران زیادی که بعداً ظاهر شدند، ازدواج کرد. او در ۱۹۷۱ با پسرش به انگلستان نقل مکان کرد. پاولیکوفسکی که به خاطر اقامت غیرقانونی در انگلستان، نمی‌توانست به لهستان برگردد، سرانجام به پدرش پیوست که در آلمان زندگی می‌کرد. پدر و مادر او، پس از سال‌ها جدایی در آلمان دوباره همدیگر را دیدند و بعد از ترک همسران خود مجدداً ازدواج کردند. در فیلم، زولا نیز با یک خارجی، یک ایتالیایی ازدواج و لهستان را ترک می‌کند و درنهایت در پاریس به ویکتور می‌پیوندد؛ مانند پدر و مادر پاولیکوفسکی، زوج فیلم یک دوره کوتاه سعادت خانوادگی دارند، اما «مشکلات شخصیتی» آن‌ها دوباره پیچیده می‌شود.

با هر جدایی و پیچیدگی در فیلم «جنگ سرد» – ازجمله بازداشت ویکتور در یک اردوگاه کار اجباری – شخصیت‌ها به شکلی سرنوشت‌ساز به سمت یکدیگر کشیده می‌شوند. پدر و مادر پاولیکوفسکی مانند قهرمانان فیلم، پس از چند دهه آشفتگی، سرانجام در اواخر زندگی برای آخرین بار به هم پیوستند. پاولیکوفسکی می‌گوید: «درنهایت، با همه این چشم‌اندازهای در حال تغییر و سیاست و مردم، آن‌ها فقط همدیگر را داشتند. در سال‌های آخر در مونیخ با هم زندگی کردند، دیگر برای جنگیدن خیلی خسته بودند و خیلی مریض بودند. درنهایت فقط شبیه یک زوج پیر نحیف بودند، اما کاملاً عاشق هم بودند و دست هم را گرفته بودند. آن‌ها لطیف‌ترین و ترحم‌آورترین زوج بودند. بار دیگر می‌دانستند که هیچ‌چیز در دنیا باارزش‌تر، یا مهم‌تر، یا پایدارتر از دیگری نیست.»

توماش کوت

وقتی پدر و مادر پاولیکوفسکی در ۱۹۸۹، درست قبل از پایان جنگ سرد، درگذشتند، او یک فقدان بزرگ در زندگی خود احساس کرد، فقدان «سرزمین پدری و سرزمین مادری». میل به تصویر کشیدن جنگ بین پدر و مادرش در طول سال‌ها افزایش یافت. او می‌گوید: «پس از مدتی، ماجرای آن‌ها به این داستان عاشقانه شگفت‌انگیز تبدیل شد. برای من مادرِ همه داستان‌های عاشقانه بود؛ و عالی چون در بیشتر اوقات شبیه یک داستان عاشقانه به نظر نمی‌رسید؛ اما این پایان است که داستان را توجیه می‌کند.»

پاولیکوفسکی می‌گوید پس از موفقیت فیلم «ایدا» که در ۲۰۱۵ جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی‌زبان را برد، قوت قلب پیدا کرد که داستان پدر و مادرش را به تصویر بکشد. او می‌گوید: «واقعیت این بود که این فیلم کوچک لهستانی، روی چند نفر تمرکز دارد، چیزی جهانی دارد و فراتر از مرزها می‌رود.»

یوانا کولیگ

پاولیکوفسکی درمورد دوران کارگردانی خود با حسی از طنز صحبت می‌کند، انگار که موفقیت او تا حدودی غیر منتظره یا شگفت‌آور است. او چیزی شبیه این طنز نیشدار را به فیلم‌هایش می‌آورد که هرگز تسلیم مالیخولیا نمی‌شوند. در «جنگ سرد»، زولا، نگاه ازخودراضی خود را تا پایان تلخ حفظ می‌کند. او بی‌احساس کنایه‌ می‌زند، حتی درحالی‌که سال‌ها جدایی و رنج، امید این زوج را برای خوشبختی در زندگی ربوده است. طنز در جدی‌ترین لحظات فیلم حضور دارد. در صحنه‌ای که زن و مرد دوباره به هم می‌پیوندند، زولا که در گذر سال‌ها ازنظر جسمی و روحی شکسته شده‌، درحالی‌که از روی مستی خارج از صحنه سکندری می‌خورد و خود را به سمت ویکتور می‌اندازد، کمی مکث می‌کند و می‌گوید: «من تو را خیلی دوست دارم، اما باید بالا بیاورم!» وقتی «جنگ سرد» را یک فیلم متفکرانه توصیف می‌کنم، پاولیکوفسکی به‌سرعت من را تصحیح می‌کند و می‌گوید: «اما در عین حال لذت‌بخش. من با فیلم‌های متفکرانه مشکل دارم.» (“جنگ سرد” در ۲۰۱۸ نماینده لهستان در بخش اسکار بهترین فیلم بلند بین‌المللی بود و نه‌تنها نامزد این بخش شد، بلکه نامزدی اسکار بهترین کارگردانی را برای پاولیکوفسکی به همراه داشت و در بخش بهترین فیلمبرداری نیز نامزد شد.)

منبع: نیویورکر (الینا پتون)

تماشای این فیلم در نماوا