مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
«برف سیاه» (Black Snow) مطمئناً یکی از تولیدات شجاعانه تلویزیون استرالیا در سالهای اخیر است. یک سریال جنایی که داستانش در جامعه جزیرهنشینان استرالیای جنوبی در کوئینزلند شمالی اتفاق میافتد، بازیگرانی را میطلبد که قبلاً ندیدهایم – و این به معنای بازیگرانی است که تجربه حرفهای کمی دارند. این میتوانست یک فاجعه باشد، اما نیست، برعکس مثل یک نفس واقعی در هوای تازه است.
ستون فقرات سریال شش اپیزودی «برف سیاه» که از اول ژانویه در استرالیا پخش شد، یک پرونده کشفنشده است که ۲۵ سال بعد، جیمز کورمک (تراویس فیمل)، کارآگاه مستقر در بریزبن را وارد عمل میکند. او در حین تحقیق درمورد قتل اسرارآمیز ایزابل بیکر (تالیا بلکمن-کورووا)، دختری ۱۷ ساله در شب جشن فارغالتحصیلی از دبیرستان، بهآرامی به رازها و دروغهایی پی میبرد که شهر اشفورد را سر پا نگه داشته است. خیلی مهم نیست در این شهر چه کسی دقیقاً چه چیزی برای پنهان کردن دارد. مهم این است همه چیزی برای پنهان کردن دارند.

سریال، سبک قصهگویی شخصیتمحورِ یک درام دوران بلوغ را با معمای یک داستان پلیسی کلاسیک ترکیب میکند. سالهای ۱۹۹۴ و ۲۰۱۹ از طریق باز شدن یک کپسول زمان مربوط به دبیرستان ایزابل و افشای نامهای نوشته او به هم مرتبط میشوند و دو خط داستانی، اولی با محوریت ایزابل در زمان گذشته و دومی با محوریت کارآگاه کورمک در زمان حال بهطور موازی پیش میروند.
«برف سیاه» نمونهای خوشساخت در ژانر جنایی است، هرچند داستانی بسیار آشنا دارد. آنچه کار را واقعاً جالب کرده، روش لوکاس تیلور، خالق سریال و تیم نویسندگان او برای در هم آمیختن روایت خود با جنبههایی از تاریخ شرمآور این منطقه است – بهویژه، تجارت جزیرهنشینان اقیانوس آرام که از اواسط قرن ۱۹ تا اوایل قرن ۲۰ بهاجبار یا با اغوا به استرالیا آورده میشدند تا با دستمزد بسیار کم در مزارع نیشکر کار کنند. با این شیوه که تا حد زیادی بردهداری بود، بیش از ۶۰ هزار نفر به استرالیا آورده شدند.
پژواک آن تاریخ تاریک در داستان طنین انداخته است. مجسمههای اولین استعمارگران منطقه که با نیمرخ سیاه در مقابل آسمانی زیر سلطه دودکشهای پالایشگاه نصب شدهاند، دیگر نمیتوانند یک گذشته هولناک را قابل احترام جلوه دهند.
«برف سیاه» در عین حال حسی ملموس از جامعه جزیرهنشینان را بهعنوان یک بخش منحصربهفرد و پیچیده از استرالیا منتقل میکند، بخشی که بسیاری از دیگر ملتها احتمالاً شناخت کمی از آن دارند. زنده کردن این حس به بازیگران تازهکار سریال بستگی داشت و آنها این کار را فوقالعاده خوب انجام دادند.

بلکمن-کورووا که بازی عاری از احساس او در نقش ایزابل به طرز عجیبی فریبنده است و جماسون پاور که نقش نسخه بزرگشده هیزل، خواهر کوچکتر ایزابل را ایفا میکند، پیشتاز گروه بازیگران هستند. هیزل ابتدا برخوردی خصمانه با تحقیقات کورمک دارد، اما در ادامه به بزرگترین دارایی کارآگاه سفیدپوست تبدیل میشود، مگر این که خودش هم چیزی برای پنهان کردن داشته باشد.
کورمک هم شیاطین خود را دارد. اولین برخورد ما با او زمانی است که به یک نفر پول میدهد تا در کوچهای بیرون یک میخانه کتکش بزند. کاملاً مشخص است کورمک فقط یک کارآگاه معمولی نیست که در فیلمها و سریالها میبینیم و فیمل – که بیشتر به خاطر بازی در نقش راگنار لودبروک در سریال «وایکینگها» شهرت دارد – این شخصیت را با نوعی ابهام همراه میکند. کورمک یک دقیقه درستکار و متعهد است، دقیقه بعد در آستانه انفجار قرار دارد.
بازیگران نقشهای مکمل سریال نیز فوقالعاده هستند. بروک سَچوِل در نقش نسخه بزرگشده کلویی، دوست صمیمی ایزابل، همیشه تماشاگر را تحت تأثیر قرار میدهد، اگرچه زمانی زیادی برای کار ندارد. الکساندر اینگلند در نقش نسخه بزرگشده آنتون، دوستپسر ایزابل، دقیقاً حال و هوای فردی را منتقل میکند که قرار بود آیندهای درخشان داشته باشد، اما رو به تباهی رفت، درحالیکه راب کارلتون و کیم گینگل – به ترتیب در نقش یک کشاورز و یک پلیس محلی – بهخوبی این حس تهدیدآمیز را به نمایش میگذارند که مهماننوازی آدمهای حومهنشین ممکن است در یک لحظه به خصومت تبدیل شود.
«برف سیاه» سریالی است که به یک اسب تروآ شباهت دارد – یک سریال جنایی مؤثر است که تقریباً تمام کارهایی را که از آن انتظار دارید انجام میدهد، اما یک لشکر کامل از ایدههای چالشبرانگیزتر نیز در خود دارد.

برای تراویس فیمل که از اوایل تا اواسط دهه ۲۰۰۰، یکی از موفقترین مدلهای مرد جهان بود، شخصیت «بسیار معیوب» کورمک دلیل اصلی برای بازی در این نقش بود. بازیگر ۴۳ ساله اهل اکوکا در حومه ایالت ویکتوریا در جنوب شرق استرالیا، میگوید: «کورمک مشکلات زیادی دارد، مسائل دوران کودکی و نوع ارتباط با پدر و مادرش هنوز او را آزار میدهد و فکر میکنم به همین دلیل به یک کارآگاه پروندههای کشفنشده تبدیل شد.»
او ادامه میدهد: «داستان چیزهایی را آشکار میکند که او از سر گذراند و این خیلی شبیه چیزهایی است که در خط داستانی اصلی میگذرد. فکر میکنم شاید کشف راز پرونده ایزابل برای او جنبه پالایشی داشته باشد، هرچند خاطرات دردناک زیادی را زنده میکند؛ بنابراین بله، جنبه معیوب این شخصیت، من را جذب او کرد، ضمن این که متن سریال عالی است. بهنوعی یک داستان پلیسی واقعی است.»
کورمک از همان اپیزود اول نامتعادل به نظر میرسد. لوکاس تیلور، خالق سریال درمورد این مسئله توضیح میدهد: «بله، ما واقعاً از این مسئله که قهرمان خود را به شکلی غیر عادی و غافلگیرکننده معرفی میکنیم، راضی بودیم. کورمک خودش تا حدی مرموز به نظر میرسد و این از اپیزود اول مشخص است. میتوانم قول بدهم اگر به او و سریال پایبند باشید، متوجه خواهید شد چه چیزی در جریان است. کورمک مثل خیلی از کارآگاههای خوب رازهایی برای خود دارد که به گذشته او برمیگردد و این رازها در سراسر سریال آشکار میشوند.»

اگرچه عناصر اصلی «برف سیاه» بهاندازه کافی آشنا هستند، اما داستان سریال در محیطی روایت میشود که برای بیشتر بینندگان کاملاً تازگی دارد، یعنی همان جامعه جزیرهنشینان دریای جنوبی در کوئینزلند شمالی.
تیتراژ آغازین سریال بهطور غیر مستقیم به آن تاریخ تاریک اشارهای میکند، با طرحهایی از سیهپرها و خاکستر مزارع که قبل از برداشت شکر (که عنوان «برف سیاه» از آن میآید) میسوزند. سریال بهسرعت بازتاب آن گذشته شرمآور را در بازار کار خارجیها در دوران معاصر نشان میدهد. کارگران غیرقانونی دستمزد کمتری میگیرند که هزینههای سرسامآور اجاره و غذا نیز اغلب از آن کسر میشود و عملاً شکایت یا گزارش تخلف بهسادگی امکانپذیر نیست.
فیمل مانند بیشتر استرالیاییها، قبل از این که متن سریال روی میزش قرار گیرد، هیچ اطلاعی از این موضوع نداشت. او میگوید: «هیچوقت این چیزها را در مدرسه به ما یاد ندادهاند. یک منحنی یادگیری عالی بود. دوست دارم “برف سیاه” جامعه را در آنجا قرار دهد و بهنوعی نمایندگی کند و به مردم آموزش دهد. برخی از مطالبی که خواندم و یاد گرفتم یا از دیگران شنیدم، من را شگفتزده کرد.»
الکساندر اینگلند نیز مانند فیمل اطلاع زیادی از این بخش سیاه تاریخ کشور خود نداشت. او میگوید: «این داستان به من چیزهایی یاد داد که نمیدانستم. درواقع، بخشی از تاریخ استرالیا را به نمایش میگذارد. امیدوارم سریال بتواند زمینهساز مکالمات خانوادهها در سراسر استرالیا درباره این موضوع شود.»
اینگلند درباره شخصیت خود، آنتون که در نوجوانی در دبیرستان عاشق ایزابل بود، توضیح میدهد: «آنتون پس از ۲۵ سال بهوضوح همچنان تحت تأثیر آن عمل خشونتآمیز است. معلوم است از دست دادن ایزابل همچنان بر او تأثیر میگذارد و بهنوعی جلوی رشد او را گرفته است. او تقریباً هیچوقت از آن نقطه عبور نکرده است.»
برخلاف، فیمل و اینگلند، جماسون پاور به آشنایی با آن تاریخ خیلی نیاز نداشت. مددکار اجتماعی ۲۸ ساله، نتبالیست سابق و گاهی اوقات مدل که «برف سیاه» اولین تجربه بازیگری اوست، در شرایطی بزرگ شد که عمیقاً به او یاد داد بخشی از آن دنیا بودن چه معنایی دارد.

او میگوید: «من با افتخار یک زن جزیرهنشین دریای جنوبی هستم و خانوادهام از هر دو طرف اهل کوئینزلند شمالی هستند.» نسب پاور به یک رئیس تانا میرسد – اما نه به این معنا که او وارث بعدی است. او میگوید: «کمی پیچیده است، چون وقتی مردان و پسران جوان ما را گرفتند و بردند، نسل اصلی مختل شد.»
جد پاور ربوده و به استرالیا آورده شد تا در مزارع کار کند. سپس برادر او رئیس تانا شد. او میگوید: «معلوم است که ما از همان نسل نیستیم، چون ما در سرزمین اصلی هستیم و از این طریق به جزایر خود متصل نمیشویم، اما آن نسب همچنان باقی است.»
سریالی مانند «برف سیاه» واقعاً نمیتواند پیچیدگی کامل نسلهای ادامهدار یا مختلشده را به لحاظ پیوند خونی و فرهنگ به تصویر بکشد، اما میتواند – و در این مورد این کار را میکند – یک نگاه اجمالی فریبنده به جامعهای داشته باشد که در آن خانواده، ایمان و وظیفه نقش بسیار برجسته دارد – و این که چگونه گاهی اوقات میتواند به طرز ناخوشایندی در مقابل دنیای مدرن آسیب ببیند. سریال همچنین به ضربه روحی بین نسلی اشاره میکند.

تیلور درمورد منابع الهام خود مانند استفاده از کپسول زمان شامل نوشتههای چند دانشآموز ازجمله ایزابل در سال ۱۹۹۴ خطاب به مخاطبان احتمالی در ۲۵ سال بعد، میگوید: «یک زمستان در شهری کوچک در مرکز کوئینزلند بودم. دنبال کار بودم و قضیه یک کپسول زمان را شنیدم که قرار بود بهزودی در میدان شهر باز شود. این فکر که ممکن است چه چیزی در آن کپسول زمان باشد ذهنم را بهشدت درگیر کرده بود. سیدیهای اسپایس گرلز؟ یادگاریهای قدیمی؟ این جرقهای بود که باعث شد به این فکر کنم چه میشود اگر یک کپسول زمان باعث بازگشایی یک پرونده قتل شود و بعد داستان از آنجا شکل گرفت.»
تیلور از «برف سیاه» بهعنوان یک سریال معمایی بسیار پیچیده یاد میکند و با اشاره به دو خط زمانی داستان میگوید: «ایزابل، شخصیت اصلی ما در دهه ۹۰، به دنبال معمای خودش است و بعد کورمک در زمان حال معمای خودش را دنبال میکند؛ بنابراین، من یک ایده کاملاً قوی از قوس داستانی ایزابل و مسیر معمای او داشتم. بعد با بقیه نویسندگان و تهیهکنندگان نشستیم و زمان زیادی را صرف آزمایش مسیر داستان و بررسی گزینههای مختلف کردیم تا همهچیز را با هم تلفیق کنیم، طوری که هر دو معما هماهنگتر و رضایتبخشتر شوند.»
درحالیکه بازیگران سفیدپوست سریال را نامهای آشنا تشکیل میدهند، بازیگران نقشهای جزیرهنشینان دریای جنوبی استرالیا همگی تازهکار بودند. این یک ریسک بود، اما نتیجه کار نشان میدهد رویکردی سودمند بوده است.
شان دیویس، کارگردان سه اپیزود اول سریال درباره سبک و سیاق پروژه توضیح میدهد: «تعیین سبک کارگردانی یک سریال تلویزیونی بیشتر شبیه ساختن یک فیلم بلند است، چون شما سبک بصری را تعیین میکنید و بعد طبق آن پیش میروید. درمورد “برف سیاه” ما بازیگران را پس از مشورت با تهیهکنندگان کنار هم قرار دادیم. یکی از مواردی که بیشتر به آن افتخار میکنم، روندی است که در آن دوازده جزیرهنشین دریای جنوبی را پیدا کردیم که قبلاً هرگز مقابل دوربین نرفته بودند. ما یک الگوی بصری بزرگ داشتیم که الهامبخش سریال بود و من و متیو ساویل، کارگردان سه اپیزود آخر سریال طبق آن پیش میرفتیم.»

پاور میگوید: «سازندگان سریال مجبور بودند سراغ جزیرهنشینان دریای جنوبی بروند، چون ما تجربیاتی را با خود حمل میکنیم که هیچکس دیگری نمیتواند تصور کند. برای بازی در این پروژه احساس امنیت میکردم، چون تهیهکننده یک دراماتورژ استخدام کرد که چند هفته قبل از شروع تصویربرداری با ما ماند و کار کرد. یک کلاس فشرده و کوتاهمدت نبود، رویکردی زیبا، سفارشی و مناسب بود.»
پاور اذعان میکند او و بلکمن-کورووا و دیگران «همگی یک گروه بازیگری سرحال و بسیار فعال» بودند که باید «بخش بزرگی از داستان را به دوش میکشیدند». او میگوید: «یک کار خیلی بزرگ بود و همه ما میگفتیم: “مگر دیوانهایم این کار را کنیم؟»
در لحظهای عجیب، بیتجربگی این بازیگران خودش را نشان میدهد، اما درمجموع پاسخ باید منفی باشد، آنها دیوانه نبودند. «برف سیاه» بهعنوان یک سریال جنایی درست از کار درآمده است و به همان اندازه بهعنوان برشی از تاریخ استرالیا که هم ازنظر تاریخی غنی است و هم کاملاً تازه است، موفق عمل میکند.
پاور میگوید: «داستان سریال واقعی نیست، اما حقیقت و حقیقتگویی به آن دوخته شده و زیبا، خلاقانه و خیلی هوشمندانه است.»
منبع: سیدنی مورنینگ هرالد
تماشای آنلاین سریال «برف سیاه» در نماوا