آخرین فیلم فریدون جیرانی، «خفه‌گی»، حال و هوا و فضای متفاوتی داشت و همان‌قدر که نظرات مثبتی برانگیخت، با انتقادات تندی هم مواجه شد. حالا جیرانی با آشفته گی دقیقاً مسیری را که در «خفه‌گی» آغاز کرده بود را ادامه می‌دهد و شباهت‌های فرمی و محتوایی دو اثر آن‌قدر زیاد است که به نظر می‌رسد این دو فیلم، دو قسمت از چندگانه‌ای باشند که در آینده کامل خواهد شد.

همچنین بخوانید:
آشفته گی – آشفته‌گی از این حال غریب معاصر و خاطرات دوران دور

متأسفانه، آشفته گی به‌مثابه نامش، یک فیلم کاملاً آشفته است و همان تکه‌های امیدبخش «خفه‌گی» را هم ندارد که بخواهیم برای این چندگانه، اگر قرار باشد ساخته شود، چندان ذوق کنیم و هیجان‌زده شویم، برعکس، به نظر می‌رسد که باید دعا کنیم، جیرانی به فضای فیلم‌سازی خودش که با آثاری چون «قرمز»، شناخته می‌شود و روزهای اوجش بازگردد.
آشفته گی با قاب‌هایی که مشخصاً کج بسته‌شده‌اند، روایتش را شروع می‌کند و تا پایان نیز ادامه می‌دهد. در ابتدای فیلم، با سایه‌های تاریک و نورهای تندوتیز و زاویه‌های مشخص روبرو هستیم تا مانند «خفگی»، جیرانی بار دیگر به سینمای اکسپرسیونیسم ادای احترام کند.

مهناز افشار در فیلمی از فریدون جیرانی

در ادامه، باوجوداینکه آشفته گی مانند «خفه‌گی» سیاه‌وسفید نیست؛ اما رنگ‌های خنثی قاب را پر می‌کند و همه این‌ها در کنار هم، فضای آشفته و پریشان‌ ذهنی کاراکترها را به تصویر می‌کشد. در ادامه زاویه‌ها نرم‌تر می‌شود و در حینی که در سکانس مهم وقوع قتل، تصویری از ماه قاب را پرمیکند، روی چراغ‌های گرد ماشین تأکید می‌شود تا آشفته گی نرم نرمک، به سمت فضای نوآر گام بردارد. روایت هم مسیر مشابهی پیش می‌گیرد و زن اغواگر، با همان شمایل کلاسیکی که در ذهن متصور می‌شوید از راه می‌رسد. تا همین‌جا، که تازه ابتدای قصه آشفته گی است شباهت این فیلم با ساخته قبلی فیلم‌ساز، کاملاً مشخص و هویدا است. دو برادر که باهم اختلاف دارند، ازنظر اخلاقی باهم متفاوت هستند، یکی دست به قتل همسر ثروتمند خود می‌زند و در این راه از یک زن دیگر کمک می‌گیرد. تنها تفاوت اصلی دو اثر، به‌جا به‌جایی نقش اغواگر از مرد به زن و رنگی بودن اثر برمی‌گردد. حتی آن بی‌زمانی و بی‌مکانی جعلی که در «خفه‌گی» شاهدش بودیم راهش را به آشفته گی هم باز می‌کند و بیننده میان عناصر قدیمی موجود در تصویر و تکنولوژی مورداستفاده مثل کنترل از راه دور در پارکینگ، گیج و سردرگم باقی می‌ماند.

بهرام رادان

آشفته گی در همان روایت و روی صفحه کاغذ، آشفته است. قصه‌ای بی‌سروته، بدون ساختار، فاقد منطق دراماتیک، شخصیت‌هایی که در هاله‌ای از ابهام قرار دارند، آغاز و پایان و وسطی که هیچ جذابیتی ندارد، آشفته گی را تبدیل به یک آشوب روایی می‌کنند.
قصه فیلم از جایی شروع می‌شود که باربد زورق (بهرام رادان)، به دیدن برادر دوقلوی خود، بردیا، می‌رود. بردیا به‌تازگی همسرش را ازدست‌داده است و در افسردگی به سر می‌برد و تبدیل به یک الکلی شده است. باربد، یک نویسنده است که زندگی مرفهی ندارد و مشکلات مالی مانع از آن می‌شود که با همسرش که عاشقش است زندگی مشترکشان را شروع کنند و حالا بعد از چندین سال که با برادرش قهر بوده، ناگهان به سراغش می‌رود تا از او تقاضای کمک کند. بردیا، در نقطه مقابل باربد قرار دارد. یک بیزنسمن موفق است که با سرمایه همسرش زندگی خوبی دارد، برادرش را بی‌عرضه و احساساتی خطاب می‌کند و همیشه خود را برتر از او می‌دانسته است.

آشفته گی

همه آنچه در مورد شخصیت‌های اصلی داستان می‌دانیم، این است و همین اطلاعات اندک هم طی یک گفتگو و درگیری میان دو برادر به بیننده منتقل می‌شود و همین اطلاعات که قرار است شخصیت کاراکترهایی را بسازد که در مسیر قصه در مقابل هم قرار می‌گیرند نیز، بارها نقض می‌شود. باربد خجالتی و مأخوذبه‌حیا، ناگهان تبدیل به یک آدم عصبی و خشن می‌شود و بردیا که به‌عنوان فردی سودجو، فرصت‌طلب و اهل زرنگی معرفی‌شده بود، تبدیل می‌شود به یک موجود بی‌دست‌وپا.
در ادامه روایت آشفته گی بازهم فیلم‌نامه و قصه اصلی روایت بیننده را با بی‌منطقی و بی‌دقتی‌اش پس میزند. بردیا که با منشی خود، دریا مشرقی(مهناز افشار) رابطه داشته است، جایش را به باربد می‌دهد که عاشق همسرش، ترانه است. اما ناگهان، باربد عاشق دریا می‌شود، یک عشق سوزان و جانکاه که نه شروعش معلوم است و نه پیشرفتش. هیچ‌کدام از رفتارهایی که باربد از خود بروز می‌دهد، منطقی ندارد که هیچ، به‌شدت ابلهانه است.

آشفته گی

او به‌عمد موجب برانگیختن شک ترانه می‌شود، با چشمان بسته در دامی که برای بردیا پهن‌شده می‌افتد و درنهایت در آتش عشق دریا می‌سوزد. از آن‌سو، دریا هم عاشق باربد می‌شود، درست به همان سادگی که باربد عاشق او شد، تا یک عشق اساطیری میان دو شخصیت اصلی روایت شکل گیرد، بی‌آنکه ریشه‌های این عشق، برای بیننده مشخص باشد.
در این میان، سفر باربد و بردیا در ابتدای فیلم، انگیزه‌شان از این سفر، فیلمی که بردیا دائماً آن را تماشا می‌کند، علت قهر و جدایی طولانی دو برادر و انگیزه باربد از نقشه ساده‌لوحانه‌ای که کشیده است هم نامشخص است و بیننده در تلاش برای درک رویدادهای بی‌منطق و یافتن انگیزه‌هایی که وجود ندارند، دچار یک سردرد طاقت‌فرسا خواهد شد.
بازی بد دو ستاره فیلم، بهرام رادان و مهناز افشار که علیرغم ایرادات بارز آشفته گی فرصتی طلایی برای درخشیدن در اختیاردارند، هم کمکی به فیلم نمی‌کند.

مهناز افشار

رادان که در حقیقت دو نقش در فیلم بازی می‌کند، هیچ نشانه‌گذاری خاصی دربازی‌اش برای ایجاد تمایز میان دو کاراکتر بردیا و باربد ارائه نمی‌دهد. در مقابل ترانه، همان‌گونه است که در مقابل دریا، و صرف اینکه کاراکتر ترانه می‌گوید تفاوت دو شخصیت را دیده است، ما هم باید باور کنیم که دو کاراکتر متفاوت را مشاهده می‌کنیم. مهناز افشار هم در دلربایی کاراکتر دریا آن‌قدر غرق‌شده است که اغواگری را به‌کل فراموش کرده است و با حرکات همراه ناز و عشوه‌اش، از بازی کردن و درآوردن کاراکترش کاملاً بازمانده است.
در نهایت باید گفت، آشفته گی نمونه بارز فیلمی است که پرداخت فرمی حساب‌شده و دقیقی دارد، اما از حیث روایت و فیلم‌نامه آن‌قدر ضعیف است که حتی ساختار فکر شده آن‌هم نمی‌تواند در برقراری ارتباط بیننده با اثر، حتی ذره‌ای مؤثر باشد.

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.