مجله نماوا، علی اصغر کشانی

آب زلال و برگِ گل بر آب

ماند به مَه در برکهِ مهتاب

وین هر دو چون لبخند او در خواب

(اخوان ثالث)۱

«یک بوس کوچولو» ششمین فیلم بهمن فرمان آرا اواخر آبان ماه ۱۳۸۳ مقابل دوربین محمود کلاری رفت، اثری روایتگر داستان دو نویسنده پیر که یکی پس از سال‌ها به بهانه خودکشی پسرش به ایران بازگشته و به همراه رفیق قدیمی، سفری به پهنای موطنش آغاز می‌کند.

فیلمساز بحث انگیز و جایگاه یک بوس کوچولو

فرمان‌آرا دانش‌آموخته سینما از دانشگاه کالیفرنیا و مدرسه هنرهای دراماتیک لندن که پس از تحصیل و بازگشت به ایران در اوایل دهه پنجاه «خانه قمر خانم»، «شازده احتجاب» و «سایه‌های بلند باد» را کارگردانی کرد، تهیه‌کنندگی تعدادی از بحث‌انگیزترین و مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما از «دایره مینا»ی مهرجویی، «ملکوتِ» خسرو هریتاش و «کلاغِ» بهرام بیضایی تا «گزارشِ» عباس کیارستمی، «شطرنج بادِ» محمدرضا اصلانی و «در امتداد شبِ» پرویز صیاد را عهده‌دار شد. او با تغییر شرایط سیاسی اواخر دهه پنجاه از ایران رفت و پس از سال‌ها دوری از وطن با ایجاد فضای باز نسبی کشور در اواسط دهه هفتاد دوباره به ایران بازگشت و سه فیلم «بوی کافور عطر یاس»، «خانه‌ای روی آب» و «یک بوس کوچولو» را به عنوان سه‌گانه مرگ در فاصله کمی از هم جلوی دوربین برد و با وجود ناکامی‌های پی در پی برای تصویب فیلمنامه‌هایش توانست جوایزی ارزنده برای فیلم‌هایش به دست آورد و به فیلمساز مورد توجه دورانش تبدیل شود.‌  

انتظار دیدن چه فیلمی را داشته باشیم؟

«یک بوس کوچولو» سومین اثر سه‌گانه فرمان‌آرا یکی از پخته‌ترین آثار او، فیلمی به مانند دیگر ساخته‌هایش به شدت داستان‌گو، روان و البته به لحاظ مختصات سینمایی سنگین است. قصه‌ای نامتعارف که گاه از وضعیت عادی خارج می‌شود و با رنگمایه‌ای خیال‌انگیز و گاه شبح‌آسا، هر چند روایت خود را پای‌بند به قراردادها و نشانه‌های زندگی واقعی نمی‌کند، اما با تمسک به رازوارگی و اتفاقات نامعمول و دستمایه قرار دادن ارتباط معنوی و عمیق دو نویسنده و روشنفکر، دلواپس هویت و آینده مردم موطنش، نگران شکاف روشنفکران و نسل جوان(۲) و در پی نشان دادن سلوک غمبار آن دو در سرزمینشان است. اثری که رابطه نزدیک داستان‌گویی و سینما آن‌را به نمونه درخشانی از قدرتِ وقار ادبی و قصه پردازی در سینما تبدیل کرده است. 

یک بوس کوچولو

بازی‌ها و شخصیت‌ها

علاقه‌مندان به بازیگری می‌توانند سه بازی شاخص از جمشید مشایخی، جمشید آریا(هاشم‌پور) و رضا کیانیان را با سه جایگاه آرتیستیک و خاستگاه هنری، فراتر از فردیت پرسوناژها ببینند. نقش سعدی و شبلی در میان دیگر نقش‌ها شاخص‌تر و اثرگذارتر است. نقش محمد رضا سعدی برای کیانیان ۵۳ ساله (او به خاطر بازی در «خانه‌ای روی آبِ» فرمان آرا، بیست کیلو وزن اضافه کرده بود) فرصت تجربه‌ای دشوارتر از گذشته بود و در این فیلم برای اولین بار نقش پیرمردی ۷۵ ساله یعنی بیست سال بزرگ‌تر از سنش را بازی می‌کرد و این بر پیچیدگی بازی درخشانش اثرگذار به نظر می‌رسد. سعدی کاراکتری باتفرعن، مغرور، عصبی و البته نادم که در طول ماجرا بارها مورد ملامت قرار می‌گیرد سال‌ها از سرزمین خود گسسته، ارتباطش را با مردمش قطع کرده و حالا پس از سال‌ها به بهانه مرگ پسرش کامران در راه رسیدن به کردستان سری به یادگارهای به جا مانده از مردمان سرزمینش می‌زند. در مقابل او، اسماعیل شبلی با بازی جمشید مشایخی به این دلیل که در ایران مانده و آثارش محبوبیت عام پیدا کرده و به نوعی برآمده از موطنش است، به عنوان کاراکتری مورد توجه کارگردان، از بار مثبتی برخوردار است. او در درازای فیلم پرسونایی دوست داشتنی، همدلانه و فقید از خود به یادگار می‌گذارد.

واقعیت و ذهن‌گرایی

«یک بوس کوچولو» سرشار از اتفاقات غیرمعمول و پُر از ماجرا با چاشنیِ وهم و خیال و فراواقعیت است؛ رخدادهایی عجیب و ذهن‌گرا که فیلمساز براساس شیوه داستان‌نویسی مدرن تلاش می‌کند تا تخیل و رئالیته را در آن به یکدیگر بیآمیزد. داستانی با بهره‌گیری از پلن دوگونگی واقعیت و رویا که تلاش می‌کند وقایع باورنکردنی و خیالی در روایتی گنجانده شود که لحن واقع‌پرداز و عینی خود را تا به انتها حفظ کنند. اثری به مانند رمان «زنان بدون مردانِ» شهرنوش پارسی‌پور که شخصیت‌های داستان استعداد فکرخوانی، پرواز، تبدیل شدن به درخت و نور شدن را دارند، کسانی که با آب سفر می‌کنند، مردان را بی‌سر می‌بینند، برای سفر روی گل می‌نشینند و دود می‌شوند و به هوا می‌روند. در حقیقت تلاش این سبک از هنر نگارش و تصویرسازی برای فرمان‌آرا و پارسی‌پور از میان بردن مرزهای واقعیت و فانتزی است؛ مانند داستان‌های عامیانه ادبیات غنی ایران که گاه در اشعار عامیانه و گاه متل‌های کودکانه هم تبلور یافته است(۳)؛ از بیرون آمدن صدای شخصیت‌ها از لابه‌لای کتابِ نیمه نوشته شده شبلی(نبش قبر) و زنده شدن قناریِ مرده تا راننده عجیبی که ماموریت رساندن استاد به مقصد را دارد و حضور عجیب فرشته‌ای که در شمایل خانمِ همسایه برای قرض گرفتن شکر سراغ شبلی می‌رود؛ در حقیقت تمام این‌ها اتفاق‌های عجیبی است که در بستری واقعی رخ می‌دهد و گاه نوعی رویاست که خود را از واقعیت واقعی‌تر نشان می‌دهد و علیه تفسیرپذیری توسط تماشاچی و خواننده مقاومت می‌کند. با این زمینه در این بستر، فیلم، چالش‌های مهمی را در برابر مخاطبش به میان می‌کشد، از چالش ذهن‌گرایی (آیا همه چیز دارد در ذهن شبلی می‌گذرد یا به آلزایمر سعدی ربط دارد؟) تا تغییرات در زاویه دید در داستان (بعضی وقت‌ها نویسنده فکر می‌کنه داستانش تمومه، اما شخصیت‌های قصه قبول ندارن…!) و… 

روشنفکر و زمانه‌اش

«یک بوس کوچولو» قصه پرغصه روشنفکر و زمانه‌اش هم هست، داستان جدایی و هجرت، ماجرای نوشتن و رنج، قصه جان کندن و ماندن، داستان ایستادگی و حسرت و ماجرای نومیدی و حرمان؛ در افتتاحیه فیلم، شبلی اسباب مرگ خود خواسته را روی میز فراهم می‌کند، سعدی در پاسگاه می‌گوید در فرودگاه پاسپورتش را گرفته‌اند، شبلی دو شخصیت داستانش، دو گورکن مشکوک که او از رازشان با خبر است را در امامزاده طاهر کرج پیاده می‌کند و سعدی پس از سال‌ها جداییِ خواسته و ناخواسته به وطن بازگشته تا اینجا بمیرد. این هر چیزی که نباشد اما انعکاس زندگی و زمانه روشنفکر در اثری است که مرگ‌اندیشی محور و ماجرای آن است. 

یک بوس کوچولو

پاسارگاد

شبلی: «این بچه‌ها راجع به کوروش هیچی نمی‌دونن». سعدی: «چرا، اونها خودشون کوروش را پیدا کردن».

«یک بوس کوچولو» یک سکانس یونیک در تاریخ سینمای ایران دارد؛ سکانس حضور در پاسارگاد کنار مقبره کوروش کبیر. جایی که شبلی و سعدی پیش و پس از سفر اسرارآمیزشان به جنگل‌های سه هزارِ تنکابن، و پس از حضورشان در میدان نقش جهان اصفهان به پاسارگاد می‌روند. پاسارگاد با اهمیت‌ترین مکان در میان فضاهای فیلم و از لوکیشن های منحصر به فرد سینمای ایران تاکنون، بنای سنگیِ با عظمت و احترام‌برانگیز است که بنیانگذار بزرگش آنچنان که تاریخ را مقهور منش خود کرده، مناطقی از جهان را بدون نبرد آزاد و به عنوان حاکم تمام جهان توانست اقوام مختلف را به جای آوارگی و تحمل ستم به سرزمین خود بازگرداند و با جلوگیری از گسترش نفرت و ناخرسندی  به دینداران اجازه بنا نهادن معابد و پرستشگاه‌هایشان را داد. کسی که پارس‌ها (آنها را به مقام فرمانروایی عالم رساند) او را پدر، یونانیان (آنها را مقهور قدرت خویش ساخت) او را نمونه پادشاه و فرمانروای قانونگذار، یهودیان (معابد و آزادی عبادت را به آنها بازگرداند) او را شبان یهوه؛ و عامه مردمانِ ماد، ایلام، اورارتو، بابل، لیدیه، فنیقیه، مانای و… این بزرگِ دودمانِ ممتازِ پارسه را نجات‌بخش خود از دست بَددینان، ستمگران، زندانبانان و بُلهوسان دانسته و از اینکه در امپراتوری‌اش عدالت، تسامح، چند صدایی، کثرت و البته تکریمِ پرستشگاه‌ها، جای خشونت، قساوت، عصیانگری و تجاوز گذشتگان را گرفته از او خرسند بودند. مرگ او به عنوان یک مصلحِ دست نیافتنی با سیمایِ قابل تحسینِ یک منجیِ تمام عیارِعصر و یک سرمشقِ خیره‌کننده در آغازین برگ‌های وضوحِ تاریخ، به عنوان بنیانگذار نیک کرداری و سمبل نجابت در فرمانروایی، دنیا را در غم و اندوه فرو برد و پاسارگاد همواره به عنوان نشانه‌ای از دادگری، انساندوستی، مدارا، مِهر، صلح، اخلاق و وحدت، نمونه منحصر به فرد «عدالت شرقی» برای جهانیان باقی ماند. با این تاریخِ گرانسنگ، نگاهِ از سرِ حسرت و اندوه دو روشنفکرِ فیلم به دشت مرغاب، جایی که پاسارگاد در وسط قاب و در بَک‌گراند آنها ترکیب‌بندی شده، با وزش باد بر موهای پریشان شبلی، سکانس آرامگاه کوروش کبیر در فیلمِ فرمان آرا را با تاملی ژرف در میراث به جا مانده از نیاکان ما، به انتهای داستان پر آب چشم فیلم نزدیک و نزدیک‌تر می‌کند.

تیتر برگرفته از غزلیات سعدی شیرازی است    

پانوشت:

۱-برگرفته از خسروانی‌های مهدی اخوان ثالث

۲-دانشجویان برای امضا گرفتن از شبلی در پاسارگاد «خودکار» ندارند.

۳-بارون میاد شرشر…/ اتل متل توتوله…/ عمو زنجیرباف…/  داش داش داشم من و… 

تماشای «یک بوس کوچولو» در نماوا