مجله نماوا، فریبا اشوئی

استوارت لانگ (مارک والبرگ) بوکسور امریکایی، پس از مصدومیت جدی و پایان دوره قهرمانی‌اش، به فکر راه‌اندازی کسب و کار تازه‌ای برای خود می‌افتد. در این میان جذابیت‌های هالیوود برای او، بیشتر از هر چیز و هر کس دیگری است. استو در خیال خود هالیوود را می‌بیند که با فرصت‌های طلایی‌اش، او را  به جانب خود فرا می‌خواند. غافل از این که، این زندگی است که برای او پلان متفاوتی رقم زده است.

«پدر اِستو» به کارگردانی رُزالیند روس محصول کمپانی پالم درایو پروداکشنز، کلمبیا و سونی پیکچرز آمریکا در سال ۲۰۲۲، یک درام فلسفی دینی و تا حدی هم عاشقانه است که پی‌رنگ دینی و اعتقادی آن، بر سایر گونه‌های این درام برتری دارد.

اصل روایت با تکیه بر داستانی واقعی، توانسته چارچوبی قابل قبول را برای ارتباط با مخاطبش فراهم سازد. اگر چه شیوه پرداخت آن، در مقاطع مختلف زندگی و روند استحاله اِستو، دچار یک شتابزدگی است.

فرآیندِ استحاله اِستو از یک آتئیست (‌بی‌خدا) تا تبدیل شدن او به یک کشیش کاتولیک، که خود را پسر پطرس مقدس می‌داند و زندگی‌اش را وقف دیگران می‌سازد، در یک زمان‌بندی کوتاه و بسیار دفعتی و آنی رقم می‌خورد. تا جایی که مخاطب، فرصت کافی برای آنالیز و هضم اتفاقات متوالیِ زندگی اِستو و تامل در معانی آن را  پیدا نمی‌کند و صرفا به همان استقرار در منزل اول (مراقبه) و تلمذ این کلاس معنوی، بسنده می‌کند.

تبدیل و تغییر شخصیت اِستوی عاصی از یک بوکسور قهرمان و صاحب کرسی تا آرامش و حضور در محضر عشق و خداباوری در سه پرده طراحی شده است.

پرده نخست، اِستو در شکست، تنهایی، تردید وخشم غوطه‌ور است و جز مادر و مزار برادر کوچکش که او را در کودکی از دست داده است، هیچ مامن امنی برای خود سراغ ندارد. در این پرده اِستو بیش از هر زمان دیگری از زندگیش، برای مخاطب قابل پذیرش و باور است.

قهرمانی شکست‌خورده که از گذشته و خاطرات خود متنفر است و نسبت به آینده و اتفاقاتش نامطمئن. این درهم ریختگی در حقیقت موجبات یک فرار و التزام به نظمی اجباری را، برای او فراهم می‌سازد. (پرده دوم)

اما پرده دومِ استحاله اِستو سراسر آرامش و سکون است. زمانی که از یک بی‌نظمی و تنش دائمی، به سمت ایستایی و تامل بیشتر، به اجبار و التزام حرکت می کند. او در این پرده برای اولین بار عشق زمینی را به‌وقت پختگی و میانسالی تجربه می‌کند. عشقی که باعث می‌شود از عقاید و باورهای سرسختانه‌اش فاصله گرفته و خِرد را پیشه زندگی آشفته‌اش کند. او عشق را در وجود یک زن رادیکالِ مذهبی و معتقد پیدا می‌کند و همین اتفاق، دومین نقطه عطف زندگیش بعد از خداحافظی از جهان ورزش قهرمانی را برایش رقم می‌زند.

نقطه عطفی که با یک تصادف و رویارویی با مادر مقدس به نقطه اوج خود می‌رسد. اولین سنگ بنای مسیر رستگاری اعتقادی در همین اوج، برای شخصیت اِستو بنا گذاشته می‌شود و سرانجام در پرده سوم نوبت به بازنگری گذشته و مرور خاطرات و باورهای غلط گذشته می‌رسد. پرده سوم این درام اما، برخلاف شتابزدگی در نمایش شخصیت تحول یافته اِستو با ریتم و ضرباهنگ بالا، در اصل حاوی پیام مهم فیلم است.

پدر اِستو در فرم  و اجرا؛ کاستی، درهم ریختگی و سکانس‌های زائد کم ندارد و گاهی میان فلسفه، منطق و عرفان، سرگردان هم می‌شود. شناسنامه آدم‌های مهم قصه، مثل پدر (مل گیبسون)، مادر (جکی ویور) و حتی نامزد مکزیکی اِستو با وجود بازی‌های خوب‌شان کامل نیست. رابطه علل و معلولی مشخصی بین عملکرد شخصیت‌ها و یافته‌های مخاطب وجود ندارد. (ضعف در شخصیت‌پردازی قصه و فیلم)

اما با این همه باز هم به‌واسطه حقیقی بودن داستان و منطق رئالیستی حاکم بر آن که به‌واسطه الهام از بیوگرافی واقعی یک کشیش (استوارت لانگ) نگاشته شده است، فیلم در زمینه ارتباط خوب با مخاطب، فیلم موفقی شده است. رُزالیند روس در مقام کارگردان توانسته است از دل ماجراهای نصفه نیمه و داستانک‌های بریده بریده و شخصیت‌های متعدد و نصفه نیمه یک جریان دلی خوب و مثبت میان فیلم و مخاطبش فراهم سازد. جریانی که مخاطب محاط شده میان هیاهو و ترس و اضطراب زندگی زمینی در عصر تکنولوژی، از آن دور افتاده و دلتنگش است. جریانی که از همین هیاهو و تنش آغاز می‌شود و با سکون و خودباوری و خداباوری به نقطه اوجش می‌رسد. در این میان فضاسازی درام هم اگر چه متعادل نیست. (گاهی اغراق شده و کارتونی می‌شود -ملاقات مادر مقدس- و گاهی هم حقیقی و قابل قبول مثل کلیسا و فضاهای درس و بحث و مکاشفه و اعتراف) اما به‌واسطه محوریت و غلبه محتوا بر تکنیک، قابل قبول به‌نظر می‌رسد. محتوایی که بار دیگر انسان غریب افتاده از  جهان معنا را به غور کردن وادار ساخته و فرصتی هر چند کوتاه را، برای تامل و بازنگری مفاهیم برایش فراهم می‌سازد.

تماشای «پدر استو» در نماوا