مجله نماوا، یزدان سلحشور

من با IMDb در ۱۳۸۰ آشنا شدم [همان موقعی که سرعت اینترنت در ایران با لاک‌پشت مسابقه می‌گذاشت و می‌باخت!] آن موقع برایم فقط یک «فرهنگ سینمایی» بود، اما بعدها دیدم کاربردهای دیگری هم دارد مثلاً اینکه بنا بر معیارهایش، برای هر فیلم امتیازی را مشخص می‌کند که مانع از آن می‌شود که آدم برای فیلم‌ها و سریال‌های کم‌ارزش وقت‌اش را تلف کند البته کم‌کم، متوجه نکات دیگری هم شدم اول اینکه در مورد فیلم‌ها و سریال‌ها، اگر تعداد رأی‌دهنده‌ها از ۱۰۰۰ کمتر باشد اصلاً روی آن امتیاز حساب باز نکنم [مثلاً سریال «Heroes ۲۰۲۰» امتیازش ۸.۷ است اما فقط با ۲۲۳ رأی‌دهنده!] دوم اینکه در مورد فیلم‌ها، اگر امتیازشان زیر ۶.۵ باشد [در مورد کلاسیک‌ها قضیه فرق می‌کند چون خیلی از آثار گمنام کلاسیک، توسط مخاطبانِ نسل‌های فعلی، یا دیده نشده‌اند یا خوب دیده نشده‌اند] و در مورد سریال‌ها، اگر امتیازشان زیرِ ۸ باشد، خودم را به هچل نیندازم! با چنین متر و معیاری، وقتی سریال «هیلو» پخش جهانی‌اش را شروع کرد آن هم با امتیاز ۶.۱، به خودم گفتم: «خواسته‌اند از روی یک بازی معروف، سریال بسازند و مستقیماً با سرعت ۳۶۰ کیلومتر در ساعت، رفته‌اند توی دیوار!» بعد یکی از دوستان سینماگر گفت که دارد این سریال را می‌بیند و تعجب کردم چون تقریباً از نظرِ توجه به کیفیتِ هنری، توی یک تیم هستیم! بعد پسرم شروع کرد به نگاه کردن‌اش که باز هم تعجب کردم چون به رغمِ نوجوان بودن‌اش، سلیقه‌ی بصری خوبی دارد با این همه کوتاه نیامدم تا اینکه متوجه شدم که یک موقعی، پیتر جکسون هم دنبال ساختن‌اش بوده؛ کمی کنجکاو شدم اما نه زیاد! بعد دیدم امتیازش رسید به ۷.۱ [الان ۷ است با ۳۴ هزار رأی‌دهنده] بعد مشخص شد که برای فصل دوم هم تمدید شده که چندان تحت تأثیر قرار نگرفتم چون بعضی از سریال‌های چندفصله، امتیازشان زیر ۵ است! بعد هی دیدم این دوست می‌گوید که سریال را دنبال می‌کند، آن دوست می‌گوید، که دیگر کلافه شدم! تصمیم گرفتم یک قسمت‌اش را ببینم و پرونده‌اش را ببندم! الان که دارم این متن را می‌نویسم قسمت هشتم‌اش را هم دیده‌ام [یک قسمت مانده که فصلِ اول تمام شود] و حس می‌کنم که نه تنها با سریال مشکل مهمی ندارم که دارم از آن لذت می‌برم! این وسط چه اتفاقی افتاده؟ معیارهای من عوض شده یا IMDb دچار مشکل شده؟ «هیلو»، واقعاً سریال خوبی‌ست [درست است که تقریباً از تمام آثار مهمِ این ژانر، وامی گرفته اما وام‌ها را بالا نکشیده، بازپرداخت کرده است!] چرا امتیازش کم شده؟ هرچه گشتم «امبر هرد» را توی سریال ندیدم که طرفداران «جانی دپ» بخواهند با هجوم به سایت و دادن امتیاز پایین، امتیازش را پایین بیاورند! [طرفداران «جانی دپ» بعد از اکران فیلم «Gully» با هجوم به سایت، امتیاز فیلم را به ۱.۷ رساندند! خطری که سایه‌اش بالای سرِ فیلم «آکوامن و پادشاهی گم‌شده» هم در حال پرسه زدن است و امکان فیلم‌برداری مجدد سکانس‌های «امبر هرد» با حضور بازیگر تعویضی وجود دارد! مخالفان او، طوماری با حدود سه میلیون امضاء برای اخراج او از این فیلم جمع کرده‌اند!]

طرفداران این بازی موفق چرا از سریال موفق‌اش پشتیبانی نکردند؟

من از طرفداران بازی‌های کامپیوتری نیستم [به آن هم افتخار نمی‌کنم فقط نیستم!] بنابراین طبیعتاً از طرفدارانِ یکی از موفق‌ترین بازی‌های ۲۰ سال اخیر هم نیستم؛ می‌دانم که این بازی آن‌قدر پرطرفدار بوده که براساس‌اش، هم چندین رمان نوشته شده [که احتمالاً مشهورترین‌اش هیلو: سقوط ریچ (به انگلیسی: Halo: The Fall of Reach) به عنوان یک رمان علمی–تخیلی نظامی به قلم اریک نایلوند است که در دنیای هیلو روایت می‌شود و به عنوان مقدمه‌ای بر هیلو: نبرد تکامل، نخستین بازی در این سری به‌شمار می‌رود. این کتاب در اکتبر ۲۰۰۱ منتشر شد و نخستین رمان هیلو محسوب می‌شود. داستان مجموعه در سده ۲۶ (میلادی) و در چندین سیاره و مکان‌های مختلف اتفاق می‌افتد. این رمان جزئیات وقایع منتهی به بازی را توصیف می‌کند و خاستگاه ابر سربازان اسپارتان-II، و قهرمان اصلی مجموعه، یعنی مستر چیف را شرح می‌دهد] هم مجموعه داستان کوتاه منتشر شده [مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه Halo، با عنوان Halo : Evolutions ، به طور همزمان در قالب‌های چاپی و کتاب صوتی در نوامبر ۲۰۰۹ منتشر شد] هم کمیک‌استریپ‌هایش راهی بازار فروش شده؛ بنابراین طبیعی‌ست که این بازی، آثار سینمایی و تلویزیونی ۲۰ سال اخیر را تحت تأثیر قرار داده باشد [همچنان که از آثار سینمایی و ادبی پیش از خود هم تأثیر گرفته] اینکه بخواهند براساس آن، یک سریال موفق تولید کنند اصلاً جای تعجب ندارد، اما اینکه چرا طرفداران بازی روی خوش به آن نشان نداده‌اند، جای تعجب دارد! سریال «هیلو» بیشتر از آنکه یک سریال تلویزیونی باشد، یک فیلم سینمایی بلند است که باید آن را کامل دید تا قضاوت کرد.

حدس بزن که اسپیلبرگ چه کارهایی برای «هیلو» کرده!

سریال «هیلو» تقریباً از تمام آثار به‌یادماندنی ژانر علمی-تخیلی وامی در خود دارد از «ادیسه ۲۰۰۱» گرفته [هم در سکانس قطع شدن اکسیژن در سفینه، هم در سکانس‌های مواجه شدن با سنگِ دیرینی که هوشمندی بشر را افزون می‌کند] تا «جنگ ستارگان» [هم انیمیشن‌هایش، هم فیلم‌های سینمایی‌اش، هم سریال‌های تلویزیونی‌اش مثل «مندلورین»] و «بیگانه» و حتی «سفر ستاره‌ای» اما آنچه به آن هویت مستقلی بخشیده، جابه‌جا شدن مکرر آدم‌های داستان است که دائم میان خوب و بد و خاکستری، در حال تغییر جایگاه‌اند و البته این تغییر جایگاه مداوم، کاملاً باورپذیر است در عینِ آنکه در روند روایت، «بحران‌زا»ست و غافلگیرکننده. [چنین داستانی محتاج فیلمنامه‌ای دقیق است که حاصلِ مشترک پدیدآورندگان مجموعه کایل کیلن و استیون کین است. تقریباً هیچ‌کدام از نقش‌های اصلی، بدون گذشته نیستند و این «گذشته‌گرایی» در هر قسمت، پیش از ورود به جریانِ داستان اصلی، با «بازگشت به گذشته» به شکل «فرم روایی» نمود پیدا کرده است.] «اجرا»ی چنین داستانی، طبیعتاً با جلوه‌های ویژه حتی در حد متوسط هم امکان‌پذیر نیست و شگفتی دیگر این مجموعه این است که با بودجه ۹۰ میلیون دلاری، جلوه‌های ویژه‌ی آن در حدِ بهترین آثاری‌ست که با بودجه‌های ۲۰۰ میلیون دلاری و با زمان دو ساعت ساخته می‌شوند! [اسپیلبرگ از تولیدکنندگان اجرایی مجموعه است!]

ساموئل ال. جکسونی که حضور دارد و حضور ندارد!

سریال از کلاس بالای بازیگری برخوردار است مخصوصاً با بازی ناتاشا مک‌الهون [در نقش دکتر کاترین الیزابت هالزی] که او را با فیلم به یادماندنی «رونین» در حافظه ثبت کرده‌ایم همچنان که با «نمایش ترومن» و «سولاریس» [نسخه‌ی سودربرگ] همچنین با بازی پابلو شرایبر [در نقش مستر چیف] که بازی در آثار جاناتان دمی و وودی آلن را در کارنامه دارد اما احتمالاً غیرمنتظره‌ترین بازی متعلق به بوکیم وودبین است [در نقش سورن-۰۶۶] که با شمایل و بازی ساموئل ال. جکسون در «جنگ ستارگان-حمله کلون‌ها» و «جنگ ستارگان-انتقام سیت» دارد همان نقشی را بازی می‌کند که بیلی دی ویلیامز در «جنگ ستارگان-امپراتوری ضربه می‌زند» و «جنگ ستارگان-بازگشت جدای» بازی کرده بود. بازی وودبین آن قدر به بازی‌های دوران جوانی جکسون نزدیک است که گاهی آدم فکر می‌کند، خودش با گریم دیجیتالی در سریال بازی کرده!

تماشای «هیلو» در نماوا