مجله نماوا، یزدان سلحشور

اگر بخواهیم راهی برای آسان‌ترین و سخت‌ترین روشِ فیلمسازی پیدا کنیم احتمالاً چیزی نخواهد بود جز رفتن سراغِ داستانی که بیش از ۹۰ درصدِ مردمانِ جهان، اول و آخر و وسط‌اش را بدانند. آسان از این نظر، که مسیرِ ساخت مشخص است و اغلب، مخاطبان چیزی جز آن طلب نمی‌کنند و سخت از این نظر، که اگر در عینِ «نیفزودنِ چیزی»، بهترش را نسازی، زنده زنده روی فرش قرمز کباب‌ات می‌کنند! «مکبث» آنقدر داستانِ آشنایی دارد که قدم برداشتن در مسیری که به ساختِ اثرِ سینماییِ تازه‌ای بر اساس‌اش منجر شود، از قدم زدن در هیروشیما موقع افتادن بمب اتم روی آن، خطرناک‌تر است! این خطر کردن، برای فیلمسازی که از چهره‌های به‌نامِ سینمای پست‌مدرنِ جهان است و تخصص‌اش، خلقِ «پارودی»ست، بیشتر است و جوئل کوئن چنین فیلمسازی‌ست که علاوه بر تمامِ این خطرات، خطرِ جدا شدن از برادرش را هم در مسیر ساختِ فیلم تراژدی مکبث به جان خریده و برای اولین بار، بدون حضور ایتن کوئن، حتی در جایگاه فیلمنامه‌نویس، اولین فیلمِ مستقلِ خودش را ساخته است. [هر چند پیش از این، در چند فیلم موفق، جوئل، کارگردان بوده، اما ایتن به عنوان فیلمنامه‌نویس، در روند ساختِ آن فیلم‌ها، حضوری حیاتی داشته.]

از درایر و ولز بیاموز، اما خودت را فراموش نکن!

با آنکه، تعدادِ آثارِ سینمایی که مستقیماً براساس «مکبث» شکسپیر ساخته شده‌اند، چندان زیاد نیست با این همه می‌توان بیشترین ردِ پای جدال «اقتدار» و «سرنوشت» را که از آغاز تولد سینما شاهد بوده‌ایم در گرته‌برداری غیرِمستقیمِ سینماگران از این اثرِ بسیار مشهور شکسپیر دید و تأثیری هم که این نمایشنامه بر جهانِ ادبیات داستانی مدرن داشته، انکارناپذیر است با این همه، ما به عنوانِ سینما با سه اثرِ قابلِ توجه سینمایی هم مواجهیم که به طور مستقیم از «مکبث» شکسپیر، منشاء گرفته‌اند [با «مکبث» جاستین کرزل –محصول ۲۰۱۵- در این میان کاری ندارم]: «مکبث» ساخته‌ی اورسن ولز (۱۹۴۸)، «سریر خون» ساخته‌ی آکیرا کوروساوا (۱۹۵۷) و «مکبث» ساخته‌ی رومن پولانسکی (۱۹۷۱). میانِ این سه اثر، به روایتِ امتیازهای IMDb ، فیلم کوروساوا فیلم ارزشمندتری‌ست و شخصاً هم این نسخه از مکبث را بیشتر از نسخه‌های دیگر دوست دارم چون فیلم بیشتر بر جهانِ «متن» خودش استوار است تا بر اساسِ نمایشنامه‌ی شکسپیر و کوروساوا، نه تنها اثری بومی ساخته که صغرا-کبراهای روایی و «اجرا»یی را بر پایه‌ی «شیوه‌ی روایی شخصیِ خود» چیده است.

با این همه، میانِ این سه اثر، بیانِ تصویری فیلم ولز، که با گرته‌برداریِ مستقیم از سینمای بنا شده بر «تاریک-روشنِ» درایر، ساخته شده، از لحاظِ بصری، «آوانگاردتر» نشان می‌دهد و جوئل کوئن، اتفاقاً در ساختِ «تراژدی مکبث» دقیقاً به سراغِ این نسخه‌ی مکبث رفته و سعی کرده، همان رویکردِ بصری فیلم ولز را در فیلم خود هم «اجرا» کند؛ «اجرا»یی که کمترین اثری در آن از «امضای هنری» او [یا به طور مشترک «برادران کوئن»] به جا نمانده است [مگر فقط در سکانس قبل از رسیدن فرستادگانِ مکبث به خانه‌ی مکداف و پیش از کشتار، که زن مکداف با پسرش در باب خیانت گفت‌وگو می‌کند و چه جایگاه دوربین و چه نوع دیالوگ‌ها و چه شیوه‌ی بازی و چه طنزِ صحنه، یادآورِ آثار پیشینِ برادران کوئن است] و آدم بیشتر حس می‌کند که اورسن ولز، ناگهان زنده شده و این فیلم را ساخته است! از این منظرِ خاص، فیلمِ جوئل کوئن در کارنامه‌ی هنریِ او، جایگاهِ درخوری ندارد چون از لحاظِ «ایده»ها کاملاً وامدار شکسپیر است و از لحاظِ «اجرا» کاملاً وامدار ولز و حتی به همان اندازه که ولز سعی کرده میانِ امضای هنری خود و امضای هنری درایر، فاصله‌گذاری کند، نه قصدش را داشته و نه موفق شده! [حتی انتخاب یک مکبث سیاهپوست هم، ایده‌ی تازه‌ای نبوده چون چهره ولز در نقش مکبث، کاملاً «سیه‌چرده» و یادآور چهره‌ی «اتللو»ست!]

فیلم تراژدی مکبث

نتایج پیش‌بینی‌شده‌ی «فیلمِ هنریِ ارزان ساختن»!

فیلم جوئل کوئن، با هر نگاهی که سراغ‌اش برویم فیلم ارزانی‌ست با بازیگرانی اندک و استفاده از سیاهی‌لشکرهایی که حتی به اندازه‌ی طبیعی جلوه دادنِ نمایی از خیابانِ نسبتاً شلوغ هم، در صحنه‌های بزم و رزم، جلوی دوربین نمی‌آیند! البته سینماست یعنی مثلاً بدل به اجرایی برادویی از «مکبث» نشده [که مدت‌هاست پا در کفش سینما کرده و جلوه‌های سینمایی را به اجراهای تئاتری خود اضافه کرده است] یا مثلِ برخی از نسخه‌های سینماییِ دیگرآثار شکسپیر، تئاتری نیست که از آن فیلمبرداری کرده باشند! اگر بخواهیم موفقیت را در سینما، این طور معنا کنیم که با کمترین هزینه‌ی ممکن، بشود فیلمی ساخت که بیشترین جوایز را از آنِ خود کند، این فیلمِ جوئل کوئن فیلم موفقی‌ست! فیلمی که احتمالاً برایش کف خواهند زد و تحسین‌اش خواهند کرد، اما من متأسفانه جزو این گروه نیستم!

پ«تراژدی مکبث» از آن فیلم‌هایی‌ست که ژوری‌های اسکار، حتی تحملِ ۲۰ دقیقه‌اش را هم ندارند، اما چون خیلی هنری به نظر می‌رسد، حتماً سعی می‌کنند یک جوری از خجالتِ جوئل کوئن دربیایند! ولو با دادنِ جایزه‌ی بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی به او یا دادنِ جایزه‌ی بهترین بازیگر نقش اول مرد به دنزل واشینگتن [انصافاً خوب بازی کرده] یا دادنِ جایزه‌ی بازیگر نقش اول زن به فرانسیس مک‌دورمند [که خودِ من از طرفداران بازی‌اش هستم] یا حتی دادنِ جایزه‌ی یک عمر دستاورد هنری به ایتن کوئن که در فیلم، جایش خالی‌ست! [برادران کوئن، فیلم فوق‌العاده‌ای دارند به نام «ای برادر، کجایی؟!» که دکتروف نویسنده‌ی بزرگ پست‌مدرن، به رغم آنکه از سینمای پست‌مدرن دلِ خوشی ندارد، از این فیلم خوش‌اش آمده! دارم فکر می‌کنم که جوئل کوئن موقع گرفتن اسکارش، پشتِ میکروفون قرار نیست بگوید: «ای برادر، کجایی که اسکارت  رو بگیری؟!»]

سؤالاتی درست که جواب ندارند!

یک. چرا مکبث و تعدادی از آدم‌های این فیلم، سیاه‌پوست‌اند و البته عموزادگانِ آدم‌های سفیدپوستِ فیلم؟! [این سؤال حتی به اندازه حضور سیاه‌پوستان در بازسازی ناموفقِ برادرانِ کوئن از اثر کلاسیک ۱۹۵۵ الکساندر مکندریک یعنی «قاتلین پیرزن» هم جواب ندارد که چنین انتخابی در آن بازسازی می‌توانست حاصلِ اقلیمِ خاصِ فیلم باشد.]

دو. چرا آدم‌های این فیلم، جدا از اثرِ شکسپیر، نه انگیزه دارند نه مهندسی شخصیت شده‌اند و نه معلوم است چه با معیارهای خیر و شری جهان شکسپیر و چه با معیارهای آدم‌های خاکستری در وضعیتِ پست‌مدرن، برای چه دست به عمل می‌زنند؟ [اتصالِ بیش از حدِ این فیلم و فیلمنامه‌اش به «اثرِ مادر»، آدم‌ها را در حدِ یک «اسم» تقلیل داده است.]

سه. اگر «مکبث» شکسپیر بر اساسِ ایده‌ی «میل به قدرت» و تبعاتِ آن، بنا شده، فیلم جوئل کوئن بر چه اساسی بنا شده است؟ [در واقع فیلم، چیزی جز پیوندِ گسسته‌ی سکانس‌هایی از نظرِ بصری زیبا، نیست و اگر «جهان‌بینی» را بخشی ضروری از اثری هنری بدانیم، چیزی به نام «جهان‌بینی» در فیلم وجود ندارد.]

چهار. «تراژدی مکبث» کجای کارنامه‌ی هنری جوئل کوئن قرار می‌گیرد چه با نگاه منفی و چه با نگاه مثبت به فیلم؟ [مگر آنکه بخواهیم این فیلم را هم در زمره‌ی آن آثار وودی آلن تصور کنیم که می‌خواست شبیه اینگمار برگمن فیلم بسازد و در نهایت، جایگاهی هم در کارنامه‌ی او ندارند!]

تماشای آنلاین فیلم تراژدی مکبث در نماوا