مجله نماوا، الناز راسخ

در طول تاریخ زنان همواره در میان پوسته‌ی محدودیت‌ها و باید و نبایدهای نانوشته‌ای که جوامع سنتی بر آنها تحمیل می‌کردند، روزگار گذرانده‌اند. محدودیت‌هایی که تنها شرق را شامل نمی‌شود بلکه در غرب نیز که امروز داعیه‌ی آزادی را دارد از دیرباز زنان برای یافتن آزادی خود باید می‌جنگیدند تا بتوانند به رویاهای خویش جامه‌ی عمل بپوشانند.

این محدودیت‌ها که ناشی از الگوهای نادرست فرهنگی است، در کشورهای جهان سوم یا در حال توسعه علی‌الخصوص در مناطق روستایی که افکار سنتی در تمام لایه‌های آنها نهادینه شده و مردان و پسران جایگاهی بالاتر از زنان و دختران دارند، بیش از پیش دیده می‌شود. در این مناطق مردان و پسران که بودنشان به خانواده‌ها هویت می‌بخشد، می‌توانند هر نوع زندگی که می‌خواهند را برای خود برگزینند؛‌ این درحالیست که دختران را بواسطه‌ عقاید افراطی و به بهانه‌های واهی چون ضعف جسمانی، احساساتی بودن، مادر شدن و …. در پستوی خانه‌ها از این دست به آن دست می‌کنند و فرصت انتخاب و رویاپردازی را از آنان می‌گیرند.

این سنت‌ها و الگوهای نادرست همان شرایط سخت و دشواریست که پررنا قهرمانِ اسکیت سوار فیلم مانجاری ماکیجانی محصول مشترک هند و آمریکا در سال ٢٠٢١ با آن روبه‌روست.

پررنا دختری روستایی از خانواده‌ای فقیر است که به دلیل شرایط نامساعد اقتصادی خانواده امکان تحصیل یا معاشرت با طبقات بالاتر و مرفه‌تر روستا را ندارد. تا اینکه حضور دختری از لندن به نام جسیکا به همراه یکی از دوستانش در روستا که در پی کشف خاطرات کودکی پدرش است، زندگی پررنا و سایر کودکان روستا را دستخوش تغییر می‌کند.

بودن جسیکا در روستا نقطه‌ی عطفی می‌شود در زندگی پررنا. جسیکا ناخواسته آینه‌ای می‌شود در مقابل پررنا تا دخترک قصه‌ی ما با خود و آنچه که ممکن است او را از تلخی‌ها و ناکامی‌ها دور سازد، روبه‌رو شود. همینجاست که پررنا می‌آموزد به شیوه‌ای متفاوت به خود و زندگی‌اش بیندیشد. رویابافی کند و در این رویاها خود را چون قهرمانی بداند که مرزها و حصارها را درنوردیده و بر قله ایستاده است. همان قله‌ای که ایستادن بر آن تا پیش از این نه تنها برای او که برای سایر کودکان روستا امری ناشناخته بود.

اما ایستادن بر این قله جسارت می‌خواهد. باید تمام بندها و غل و زنجیرهایی که فرهنگ و سنت‌های غلط بر دست و پای او بسته‌اند را بگشاید. سیلی خوردن دارد. افتادن و درد کشیدن دارد. ترس دارد. پنهان کاری دارد. شب بیداری دارد. مخالفت دارد. پس همینجاست که باید بجنگد، مقاومت کند، ناامید نشود و دست از تلاش برندارد.

نکته قابل تأمل در «دختر اسکیت‌باز»، حضور زنان به عنوان رهبر و مهم‌ترین عناصر در خلق یک اتفاق شگرف است. در این فیلم جدا از اینکه به دنبال نقد فرهنگ مردسالارانه‌ایم، اما این زنان هستند که از هیچ همه چیز می‌سازند و جرقه‌ی اصلی از ناحیه‌ی آنان است که بر خرمن رخوت و تفکرات اشتباه حاکم بر روستا زده می‌شود. مردان در این فیلم تنها دستیارانی هستند تا زنان را به اهداف بلندشان برسانند. به رویاهایی که از پس مصائب دختر و یا زن بودن برآمده است. همینجاست که دختران می‌آموزند پرواز کنند و مردان پرواز آنان را به تماشا بنشینند و به افتخارشان دست هایشان را برهم بیافشانند.

ماکیجانی در این فیلم به دنبال آن‌ست که بگوید زنان حتی در محدودیت هم می‌توانند از خود پروانه‌ای بسازنند و با پاره کردن پیله‌های اجبار و افراط و دگماتیسم بر فراز دشت‌ها در نهایت آزادی به پرواز درآیند. اما برای پروانه شدن نیاز به یک جرقه یا منبع الهام بخش دارند تا با نگریستن به آن بتوانند راه خود را در میان تاریکی‌ها از بیراهه‌ها جدا سازند و با اعتماد به نفس به سوی اوج و قله‌های پر افتخار قدم بردارند.

ماکیجانی و گروه همراهش نه تنها در طول فیلم و با روایت داستان خود سعی در تغییر زندگی کودکان روستایی به ویژه دختران داشتند بلکه با ساخت این زمین بازی نیز توانستند آنچه را که بدان عمیقاً معتقد بودند را برای کودکان این روستا و روستاهای اطراف رقم زنند. همان‌طور که در تیتراژ پایانی می‌بینیم دختران این روستاها که گویی برای اولین بار معنای آزادی را یافته‌اند، همچون پررنا در آن هنگام که بر روی اسکیت‌بورد سوار بود حس رهایی دارند چراکه در آن لحظات دیگر کسی آنها را کنترل نمی‌کند و یا قانونی برایش وضع نمی‌کند تا محدودش کند.

دختر اسکیت باز، اثری الهام بخش است که از زشتی‌ها با افزودن رنگ‌های چشم نواز و عشقی که در لایه‌های مختلف آن نمایان است، کلیتی زیبا ساخته است. دیدن این فلیم نه برای دختران که برای مردان و همه‌ی انسانهایی که رویایی در سر می‌پرورانند می‌تواند سودبخش باشد.

تماشای این فیلم در نماوا