مجله نماوا، یزدان سلحشور
یک. برخی فیلمها یا سریالها هستند که در نگاه اول، یا امتیاز خاصی ندارند یا نسبت به آثار مشابه در آن ژانر، نوآوری خاصی ندارند اما بعد، بدجوری به چشم میآیند و محبوب میشوند نه فقط در زمان اکران یا روی آنتن رفتنشان، که در چندین سال و برای چند نسل. سریال «روانکاو» از جملهی این آثار است که با امتیاز ۸.۲ و با ۱۹۲ هزار رأیدهنده در IMDb در نگاه اول، یک اثر پلیسی-معمایی با مایههایی از کمدیِ موقعیت است که با ایدهی اصلی «کلاهبردار علیه قاتل زنجیرهای» در ۷ فصل و ۱۵۱ قسمت روی آنتن رفته است و احتمالاً میتوانست به عنوان یک سریال پربینندهی پرطرفدار [از ۲۳ سپتامبر ۲۰۰۸ تا فوریه ۲۰۱۵] دیده و بعد فراموش شود اما این طور نشد جذابیتِ فیلمنامه، بازیهای واقعاً خوب که شاملِ همهی بازیگرانِ سریال است و دیالوگنویسیِ فوقالعاده، یکپارچگیِ «جهان رواییِ» جذابی را رقم زده که فراتر از یک اثر پلیسی-معمایی معمولیست. [البته شخصاً با ۱۳ قسمت پایانی (در تعامل با باقی اثر نه به طور مجزا) از لحاظ پیوندِ اُرگانیک با باقیِ فصلها مشکل دارم و به گمانم با تمام شدنِ انرژی «مکگافینِ اصلی داستان»، «مکگافین» تازهای جایگزین نشده است که به آن هم خواهم پرداخت.]

دو. خالقِ اصلیِ «روانکاو»، برونو هلر است که او را با دو سریال دیگر هم میشناسیم اولی «رم» [که پیش از «روانکاو» به عنوان تولید مشترک HBO و BBC Two در ۲ فصل و ۲۲ قسمت روی آنتن فرستاد که با ۱۷۸ هزار رأی و امتیاز ۸.۷ در IMDb هنوز بزرگترین موفقیت او محسوب میشود] و دومی «گاتهام». [هلر در ابتدا شک داشت که سریالی درباره ابرقهرمانها خلق کند. به وب سایت دیجیتال اسپای گفته بود: «من واقعاً نمیدانم چطور باید درباره آدمهایی با قدرتهای ویژه بنویسم.» حتی بعدتر به «اینترتینمنت وکیلی» گفت: «فکر نمیکنم بتمن و قصههایش در مدیوم تلویزیون جواب بدهند. صادقانه بگویم همه آن داستانهای ابرقهرمانی که من تا امروز دیدهام تا جایی برایم جذاب بودهاند که آدمها در لباس بتمن یا سوپرمن یا اسپایدرمن فرورفتهاند. درست در این زمان که دیگر دست از انسان بودن کشیدهاند و تبدیل به ابرقهرمان میشوند، جذابیتشان برایم از دست میرود.» اما پسر هلر برای خلق سریال به دادش میرسد و به پدرش پیشنهاد میدهد که محوریت سریال را روی کاراکتر کمیسر گوردن قرار بدهد. گوردون، کارآگاه پلیسیست که در کمیکهای بتمن در ابتدا یکی از مخالفان او بهشمار میرود، اما پس از آگاهی از اهداف بتمن، به همدست و حامی او تبدیل میشود. شاید بتوان گفت این نوع معرفی متفاوت از شخصیت بتمن، باعث شده گاتهام، سریالی خاص و متفاوت جلوه کند.] هیچ کدام از این دو سریال [اولی بسیار محبوب برای مخاطبان خاص و دومی بسیار محبوب برای مخاطبان عامِ کمیکپسند] با دو جایگاه متفاوت در IMDb، نتوانستهاند به اندازهی «روانکاو» وارد «حافظه جمعی» و «فرهنگ پاپ» شوند. هلر، با خلق شخصیتِ «پاتریک جین»، توانست بالاخره دو شخصیت مشهور «شرلوک هلمز» و «آرسن لوپن» را [لوپن، کلاهبردار جوانمردیست که نخستین بار در مجموعهرمانهای پلیسی/ جنایی نوشته شده توسط موریس لوبلان، نویسنده فرانسوی معرفی شد، و چنان مورد استقبال قرار گرفت که بعدها بر مبنای این شخصیت تعداد زیادی داستان و فیلم و مجموعه تلویزیونی ساخته شد. شهرت این شخصیت در ایران، پای او را به ادبیات عامیانه و ضربالمثلهای ایرانی گشوده. مخاطبان، همان موقع هم خواستار مواجهه هلمز با لوپن بودند که در «مجادله آرسن لوپن با شرلوک هلمز» اتفاق افتاد] در یک شخصیت، به آشتی برساند! با این همه، اگر ایدهی درخشانِ خلقِ مجدد یک «کری گرانت» تازه نبود شاید این سریال تا این حد محبوب نمیشد. هلر، که بعد از ساختِ «رم» به دنبالِ اثباتِ خود در ژانری تازه بود، برای بازی در نقش «پاتریک جین»، کری گرانت را میخواست اما او با تمام جذابیتِ انکارناپذیرش در ۱۹۸۶ در ۸۲ سالگی، از این جهان رخت بربسته بود! بنابراین، باید بازیگری را پیدا میکرد، که مثلِ کری گرانت، پیش از آنکه جملهای را به زبان بیاورد تماشاگر را محوِ خود کند. [به گمانم، موقعی که هلر به دنبالِ بدلِ گرانت بود بیش از تمامِ فیلمهای موفقی که از گرانت در حافظه داریم به بازی درخشان او در فیلم «گرفتن یک دزد» هیچکاک نظر داشت.]

سه. سایمون بیکر [که پیش از این سریال، با سریال موفق «نگهبان» شناخته میشد] البته متأسفانه تا الان، بدل به کری گرانت نشده چون بازی در «روانکاو» چنان او را درگیر نقش کرد که در آثار بعدی هم نتوانست از افسونِ آن خارج شود! با این همه، او در نقش «پاتریک جین»، فقط فوقالعاده نیست بلکه بینظیر است! [البته باید یادی کنم در اینجا از دوبله فوقالعادهی این سریال و مخصوصاً دوبلهی منوچهر والیزاده برای بیکر که یکی از بهترین کارهای دورانِ دوبلهی والیزاد ه است.] او در این نقش، فقط به دنبال خلق کلاهبردار باهوشی نیست که میخواهد با پلیس همکاری کند بلکه فرشتهی مطرودیست که پس از سقوط، میخواهد دوباره مقرب شود؛ جدال او با یک قاتلِ زنجیرهای که غیرمعمولترین قاتلِ زنجیرهای در این گونه آثار است [نه تنها در نیروهای پلیس حضور دارد که موردِ حمایتِ مقاماتِ بانفوذِ امنیتی امریکاست]، یادآورِ نبردِ فکری هلمز با نوابغ دنیای جنایت است. «جان قرمزی» در این اثر، بدل به یکی از بهیادماندنیترین شخصیتهای منفی تاریخ تلویزیون شده است.
چهار. فصل آخر این سریال، گرچه به طور مجزا، اثری جذاب است اما با خاتمه یافتنِ رویکردِ اثر به «جان قرمزی» که بیشتر از آن که دیده شود، دیده نمیشود [جذابیتِ منحصر بهفردش هم در همین است و کاش، در نهایت در یک شخصیت خلاصه نمیشد و آن طوری که در طول قسمتهای مختلف، پرورش پیدا کرده بود به یک «جریانِ فکری خاص در قدرت سیاسی» بدل میشد] «مکگافین» کار تمام میشود [MacGuffin، مفهومی در سینماست که در ادبیات ریشه دارد. واژه مکگافین ابتدا توسط فیلمنامهنویس بریتانیایی آنگوس مکفیل در سینما جا افتاد و توسط آلفرد هیچکاک بدل به مفهومی فراگیر شد. اگرچه مکگافین مکرراً توسط هیچکاک مورد استفاده قرار گرفت، اما برخلاف تصور عامه هیچکاک مبدع آن نبود. شاهین مالت از نخستین فیلمهاییست که مفهوم مکگافین در آن نظر منتقدان را به خود جلب کرد. مکگافین به سرنخ یا ابزاری گفته میشود که معمولاً بدون اهمیت ذاتی، به پیشبرد داستان کمک میکند. یکی از پرکاربردترین تکنیکهای گسترش پیرنگ در سینمای هیچکاک استفاده از «جستجو برای مکگافین» است. «مکگافین» تجسمیست در ابتدا انکارناپذیر، که همه به دنبال آن میگردند و ماجرا بر اساس آن پیش میرود اما در بسیاری مواقع سرانجام معلوم میشود که یا خیالی بوده یا اینکه اهمیت چندانی نداشته. در فیلم «روانی» هیچکاک، پولهای دزدیده شده نقش «مک گافین» را دارند و اولین حدس ما، تداوم روایت در ارتباط با سرانجام پولهاست که تقریباً از همان انتهای نیمه اول فیلم، مسیر عوض میشود.] و در فصل آخر که کوتاهترین فصل هم هست، جایگزین ندارد. این پاشنهی آشیل، به گمانم حاصلِ این بوده که مخاطبان، چنان مجذوبِ «پاتریک جین» و دنیای او بودند که خاتمهی جدالِ او با «جان قرمزی»، برایشان دلیلِ محکمی برای پایانِ سریال نبود و از آنجایی که مخاطبان اگر بخواهند میتوانند یک شبکهی تلویزیونی را بیچاره کنند، فصلِ آخر راهیِ گیرندههای خانگی شد!
تماشای آنلاین سریال «روانکاو» در نماوا