مجله نماوا، زهرا مشتاق

دست‌هایم را بالا می‌برم و تسلیم می شوم. یک فصل ۱۶ قسمتی را طی دو روز، نشسته روی مبل تماشا می‌کنم. با خواب می‌جنگم تا بدانم آخرش چه می‌شود. کدام زن پیروز می‌شود. و اساسا حق با کدام آنهاست؟ کدام اولی است یا الویت با کدام آنهاست. آیا وجود دو بچه، شکل‌گیری خانواده و یک زندگی که حداقل از بیرون، بی‌عیب و نقص به نظر می‌رسد، نباید موجب رفتن حریف بشود. واقعا زن‌های دوم چرا می‌مانند. چرا به هر قیمتی، یک خانواده را نابود می‌کنند. و آن وقت تکلیف آدم‌های دیگر چه می‌شود. انگار آدم‌ها جایی و زمانی پایشان می‌لغزد و دیگر نمی‌توانند یا نمی‌خواهند یا تلاش نمی‌کنند که بلند شوند و مسیر خودشان را بروند. یک جور اصرار به اشتباه با هزار جور توجیه و بهانه. انگار اگر بلند شوند، جسم و ذهن‌شان را بتکانند و به سمت درستی که عقل حکم می‌کند بروند؛ خودشان را کوچک شده می‌دانند. یا شاید هم یک بازنده. درست مثل کسی که زمین می‌خورد و از شدت خجالت، بقیه راه را سینه‌خیز می‌رود. یا آدمی که وارد ورزشگاه می‌شود، با یک نفر دست می‌دهد و بعد فکر می‌کند باید با همه کسانی که آنجا هستند هم دست بدهد.

چویی سونگ هی همان آدم است. جراح ارشد است. خانه زندگی خوب دارد. اما نمی‌تواند دست از یک اشتباه کهنه بیست ساله بردارد. بله، سئو این هو از سال اول دانشکده پزشکی، اول عاشق او بوده. ولی خب، آن کسی که با او ازدواج می‌کند، در نهایت چا چونگ سوک است. بی‌خیال دوره تخصصی می‌شود و تبدیل به یک زن خانه‌دار تمام عیار می‌شود. حتما می‌شود بررسی کرد که چرا معشوقه‌ها حاضر به پذیرش یک زندگی پنهان می‌شوند. یا چه جیزهایی هست، که به رغم تمام فشارهای یک زندگی پنهان و حتا پیدا، آنها را بازهم وادار به ادامه می‌کند. آیا این جنگ فرسایشی آنها را خسته نمی‌کند. آیا شایسته حضور در یک زندگی طبیعی و بی‌دغدغه نیستند. آیا اگر حاضر به ترک آن مرد و به بیان دیگر دست برداشتن از سر یک خانواده بشوند، نشانه شکست و حقارت آنهاست. البته که نمی‌شود نقش سئو این هو را نادیده گرفت. مرد خانواده است که اجازه پیشروی معشوقش را صادر کند. با دروغ‌هایی که به همسر و تک تک اعضای خانواده‌اش می‌گوید. اوست که اجازه می‌دهد معشوق پر و بال بگیرد و به همان زندگی نصفه نیمه بیمار و اضطراب زا ادامه بدهد. چرا چون انگار خیلی از مردها، ایرانی و کره‌ای و آمریکایی هم ندارد؛ یک بام و دو هوا هستند. هم خر را می‌خواهند، هم خرما را. با هزار بهانه یکی از دیگری مهمل‌تر، سر خودشان و معشوقه و خانواده رسمی‌شان را شیره می‌مالند و گول می‌زنند. و آن وقت یک مثلث بیمار ایجاد می‌شود. بیشتر وقت‌ها هم یک مربع. چون بچه‌ها هم گرفتار این توفان می‌شوند. توفانی که اولش برای دو ضلع عاشق و معشوق یک نسیم خوشایند و هوای اردیبهشتی است. ولی یک دفعه تبدیل به صاعقه و توفان می‌شود. «دکتر چا» چنین مجموعه‌ای است. یک سریال کوچک و جمع و جور ۱۶ قسمتی محصول سال ۲۰۲۳ محصول کره جنوبی. با قصه‌ای که برای خیلی‌ها آشناست و خودشان یا دور و برشان آن را تجربه کرده‌اند. پس قصه‌ای است که برای هر آدمی در هر ملیتی می‌تواند رخ داده باشد. و اتفاقا برای همین می‌شود درباره آن تامل کرد. قصه را پس و پیش کرد و به نقش آدم‌ها، رویدادها، حوادث تحمیل شده یا حد و حدود اختیارات پرداخت. می‌شود از فراز و فرود داستان، در سکوت و یا شاید هم فاش و برملا، خود را و تجربیات‌مان را به چالش بکشیم. شاید باید باور کنیم چقدر اهمیت دارد که «هنر نه گفتن» را بلد باشیم. یا آنقدر صادق باشیم که بتوانیم خیلی عریان، خودمان را نقد کنیم و از خودمان بپرسیم می‌خواهیم کدام سمت ماجرا بایستیم. در سمت صداقت یا خیانت.

و اینکه زن‌ها هم می‌توانند خیانت کنند. اما تحمل شرایط تلخ برای زن مهربان و زیبایی چون همسر پزشک، معنایش عدم توانایی یا زشت بودن یا دست و پاچلفتی بودن و در یک کلام بی‌ارزش بودن نیست. یعنی وفاداری و شکیبایی زن، نمی‌بایست از سوی مرد خیانتکار، چنین تلقی شود که آن زن حقیر و کم‌ارزش است و ا‌و را نادیده بگیرد. از قضا بروز جدیت، پشتکار، خلاقیت، مسولیت‌پذیری و صفات خوب دیگر از سوی همسر مرد خیانت پیشه، گویا تبدیل به دیواری شیشه‌ای برای دیدن دوباره زن می‌شود. و در پایان، زن چنان قدرتمند و باشکوه بر می‌خیزد که مرد را به هزاران بار پشیمانی وامی‌دارد. اما هر چیزی زمانی دارد. او همان زنی است که در ابتدای ورود به محل کار مشترکشان، همسرش با غرور و تحکم به او امر کرد که حق ندارد به هیچکس بگوید که زن اوست. گویا وجود او موجب شرمساری و خجالتش است. اما اکنون مرد و معشوقه‌اش است که با سرافکندگی، شاید در قلبشان آرزو می‌کنند که کاش خیلی زودتر و پیشتر به این رایطه غیرانسانی و غیراخلاقی پایان داده بودند. رابطه‌ای که نسل جوان هم آن را بر نمی‌تابد و برملایش می‌کند!

تماشای «دکتر چا» در نماوا