مجله نماوا، یزدان سلحشور
آثار تلویزیونی بریتانیایی از همان آغاز، متأثر از سیاست بودهاند و این سنتی بوده که از آثار سینمایی این کشور به ارث بردهاند. اگر به آثار دوره اول هیچکاک که در بریتانیا ساخته، توجه کنیم ردپای این سیاستورزی را در آنها هم شاهدیم در حالی که هیچکاک فیلمسازی با رویکرد سیاسی نبوده اما متأثر از روند سیاسیسازی سینما در بریتانیا، درونمایههایی از سینمای سیاسی را به وام گرفته. این سیاستورزی حتی در دورههای بعد و پس از پایان جنگ دوم جهانی به کمدیهای انگلیسی هم سرایت کرد چنانکه کمتراثری از نورمن ویزدوم را در حافظه داریم که یا به شکل مستقیم یا به شکل استعاری، دولتهای وقت بریتانیا را هدف نگرفته باشد. سینمای موج نوی بریتانیا هم در همین مسیر حرکت کرد در آثار تونی ریچاردسون، استعاره، مشهودتر از واقعیتِ سیاسی به چشم میآید و عینی میشود و او در آثار چون «تنهایی یک دونده استقامت/1962» کشور خود را چون یک زندان بزرگ به تصویر میکشد همچنان که لیندسی اندرسون در «این زندگی ورزشی/1963» با چنین نگاهی به سراغ جامعهی بریتانیا میرود.
اینها را نوشتم که به این نتیجه برسم که احتمالاً بتوان آثار سینمایی و تلویزیونی بریتانیایی را سیاستورزترین آثاری از این دست نه تنها در اروپا که حتی در قیاس با آثار سینمایی و تلویزیونی امریکای شمالی دانست. سازندگان آثار تلویزیونی بریتانیایی با چنین رویکردی، اغلب از «افشاگری سیاسی» به عنوان «بهانهی روایت» [به قول هیچکاک «مکگافین» چنانکه در مصاحبه طولانی و معروفاش با تروفو از آن سخن میگوید (مکگافین یا مگافین – MacGuffin- مفهومی در سینماست که در ادبیات ریشه دارد. واژه مکگافین ابتدا توسط فیلمنامهنویس بریتانیایی آنگوس مکفیل در سینما جا افتاد و توسط آلفرد هیچکاک در سطح فرهنگ عامه متداول شد. اگرچه مکگافین مکرراً توسط هیچکاک مورد استفاده قرار گرفت، اما برخلاف تصور عمومی، هیچکاک مبدع آن نبود. «شاهین مالت» جان هیوستون از نخستین فیلمهاییست که مفهوم مکگافین در آن نظر منتقدان را به خود جلب کرد. مکگافین به سرنخ یا ابزاری گفته میشود که بدون اهمیت ذاتی، به پیشبرد داستان کمک میکند. یکی از پرکاربردترین تکنیکهای گسترش پیرنگ در سینمای هیچکاک استفاده از «جستجو برای مک گافین» بوده است. «مک گافین» شیئی مفهومی و بهطور کلی ابژهایست که همه به دنبال آن میگردند و ماجرا بر اساس آن پیش میرود اما در بسیاری مواقع سرانجام معلوم میشود که یا ابژه خیالی بوده یا اینکه اهمیت چندانی نداشته است. در «روانی» هیچکاک، پولهای دزدیده شده نقش «مک گافین» را ایفا میکنند و اولین حدسهای ما کنجکاوی در مورد سرانجام پولهاست که تقریباً از انتهای همان نیمه اول فیلم، رها میشود. مکگافین میتواند اتفاق یا پدیده، شیء بیجان یا موجود زنده باشد)] استفاده میکنند البته در سریال «The Capture» یا «اسارت» یا «دستگیری»، «سیاست» دیگر «بهانهی روایت» نیست بلکه «انگیزه روایت» است. «بهانه روایت» در این سریال، مواجه شدن یک سرباز بریتانیایی با اتهام آدمربایی و قتل است در حالی که حتی خود او هم شک میکند که مرتکباش شده یا نه؛ [در بخشی از کار، حتی مخاطب هم شک میکند که آیا او بر اثر «اختلال پس از سانحه» (اختلال اضطراب یا استرس پس از سانحه یا PTSD یک اختلال روانیست که در پی تجربه یا مشاهده ی یک اتفاق وحشتناک اتفاق میافتد. فلش بک، کابوس و اضطراب شدید و فکر نا خواسته به رخداد از علائم این اختلال است) قتلی را که مرتکب شده به یاد نمیآورد یا قصه، چیز دیگریست] اما در نهایت، «انگیزه روایت» بدل به یک «توطئه دولتی» میشود که فراتر از فساد سیاسیست که در اغلبِ آثار بریتانیایی با آن مواجهیم. سریال «دستگیری» به طور مشهود، یک ایدهی کمترتکرارشده را مطرح میکند؛ ایدهی اشغالِ تمامعیار [و نه استعاری] بریتانیا به دست امریکا را. «دستگیری»، روایتِ «استعمار» بریتانیا، توسط امریکاست و سازندگانِ این سریال، این ایده را مطرح میکنند [مخصوصاً در فصل دوماش] که دولتمردانِ بریتانیایی، عملکردشان نه حتی بر اساس دستورالعملهای دولت امریکا که بر اساس خطمشیِ یک مأمور اطلاعاتی امریکا که خودش هم زیرِ بلیتِ سیاستمداران کشور خود است، تعیین میشود. [نوعی شبیهانگاری چنین روندی به روند استعمار هند توسط بریتانیا که قدرت اجرایی یک افسر بریتانیایی در آن کشور، از آدمهای اصلی سیاستِ آن کشور بیشتر بود.] اینکه چنین پیشفرضی، واقعی باشد یا تخیلی، چندان برای خودِ من -که به عنوان مخاطب، از آثار سیاسیِ تکوجهی خوشم نمیآید- مهم نیست با این همه «دستگیری» به رغم برخی خطاهای فیلمنامهایاش [که به گمان من به عمد و برای بالا بردن ضریب هیجان اثر، وارد کار شده مخصوصا در فصل دوم؛ اما در هر حال خطاست و نسبت به خطاهایی از این دست در آثار تلویزیونی بریتانیایی، از حد استاندارد بیشتر است و به تعداد خطاهای فیلمنامهای آثار امریکایی، نزدیکتر] «تریلر» جالب توجهیست با بازیهای خوب و گاهی خیلی خوب [بازی ران پرلمن در نقش مأمور اطلاعاتی امریکایی] و کارگردانی و نویسندگی قابل توجه بن چانان.
«دیپفیک» بهانهی روایتی که به انگیزه روایت گره میخورد
فصل اول «دستگیری» در سال 2019 منتشر شد که در همان زمان هم دو سالی از بدل شدن «دیپفیک ویدئویی» [دیپ فیک یا جعل عمیق، تکنیکی برای ترکیب تصویر انسان مبتنی بر هوش مصنوعیست. جعل عمیق تصاویر و فیلمهای موجود را بر روی تصاویر یا فیلمهای منبع قرار میدهد و از یک تکنیک یادگیری ماشین به نام «شبکههای زایای دشمنگونه» (GAN) استفاده میکند. ویدیوی جعلی، ترکیب فیلمهای موجود و منبع است که فرد یا افرادی را درحال انجام یک کار در موقعیتی نشان میدهد که هرگز در واقعیت اتفاق نیفتاده] به یکی از «جنجالهای سیاسی و رسانهای مهم عصر نو» میگذشت بنابراین بدل کردن آن به یکی از رازهای سیاسی دولت بریتانیا در حدی که به خاطرش شهرونداناش را به قتل برساند، تا حدی عجیب به نظر میرسید. در واقع مخاطبانِ اروپایی و امریکایی این سریال، چندان از این افشاگری شگفتزده نشدند مضاف بر اینکه اگر به خاطر داشته باشیم «مکگافینِ» سریال مشهور «فرار از زندان» هم در سال 2005، جعلِ ویدئویی یک قتل برای اعدام برادر مایکل اسکافیلد بود با انگیزههای قوی سیاسی و با فساد عمیق امنیتی و سیاسی پشتِ آن که بهراحتی، با قتلِ شهروندان امریکایی توسط مأموران امنیتی گره میخورد. در «دستگیری» هم شاهد روندی مشابهایم؛ هم در زمینه جعل ویدئویی برای متهم و محکوم کردن یک فرد و هم قتلهایی با انگیزههای فساد سیاسی و امنیتی؛ بنابراین نمیتوان این سریال را، رویکردی تازه در زمینهی ساخت تریلرهای سیاسی تلویزیونی دانست با این همه به دلیل ریتم و تنشِ روایی و بازیها، توانسته بدل به یکی از آثار پرمخاطب تلویزیونی بریتانیا چه در دوران قبل و چه بعد از کرونا شود.
بازی با «ایدههای جنگ سرد» به قصد فریب مخاطب
شخصاً از طرفدارانِ «تریلرهای جاسوسی جنگ سرد» هستم مخصوصاً آنهایی که از مرز تخیل یا واقعگراییِ این گونه آثار فراتر میروند و وارد دنیای «نوآر» میشوند البته در «دستگیری» با اثری «نوآر» مواجه نیستیم با این همه، بن چانان خالقِ آن، آن قدر تریلر جاسوسی جنگ سرد دیده که بتواند با استفاده از «پیشفرضهای ژانری»، مخاطب را برای عمیقتر کردن حس تعلیق، فریب دهد. در فصلِ دوم سریال، این روند فریب دادن مخاطب، سرعتِ بیشتری میگیرد و پای کشورهای متخاصم دوران جنگ سرد یعنی چین و روسیه هم به میان میآید اما در نهایت، این دو گزینه حذف میشوند تا تنها گزینهی کشور متخاصم، امریکا باشد روندی معکوسِ ایدههای فریبِ مخاطب در یکی از مشهورترین تریلرهای بریتانیایی جنگ سرد یعنی «پرونده ایپکرس/1965» سیدنی جی. فیوری که در بخشی از آن، امریکاییها متهم میشوند اما بعدش با مرگ مأمور امریکایی، رفع اتهام میشود. [خبر خوب اینکه بر اساس رمانهای لن دیتون، سریالی هم با همین نام «پرونده ایپکرس» به تازگی منتشر شده که در آن نقشی که را که پیش از این مایکل کین بازی کرده بود، جو کول بازی کرده بازیگر نقش جان شلبی در سریال پرطرفدار «پیکی بلاندارز». حالاش را ببرید!]