مجله نماوا، شهرام اشرف ابیانه

اینکه بخواهی به پشت صحنه‌‌ی فیلم معروفی چون «پدرخوانده» (فرانسیس فورد کوپولا- ۱۹۷۲) سرک بکشی، تا هم از چگونگی ساخته شدن افسانه‌ا‌ی سینمایی با خبر شوی، هم شایعات پشت تولید چنین فیلمِ پر سر وصدایی را به چشم ببینی، بی‌گمان حتی هدف اولیه‌ی خالقان این مینی سریال (مایکل تالکین و نیکی توسکانو) نبوده. حتی پارامونت هم سودای دیگری از ساختِ این مینی سریال جذاب و پرماجرا داشته. شخصیت‌سازی‌های غیرمتعارف داستان این را به ما می‌گوید. چیزی که دیگر مشخصه‌ی محصولات پارامومنت شده. آدم‌هایی که خود را به دریای مشکلات می‌اندازند، انگار جز این، کار دیگری ندارند، چیزی که کمی غیرعادی‌ و متفاوت از دیگران‌شان می‌کند، و البته همین منشأ جذابیت‌ شخصیتی آن‌هاست.

چشم‌گیرترین‌شان رابرت ایوانز (با بازی ماتیو گود) است، مدیر پارامونت در زمان ساخته شدن «پدرخوانده». کسی که از ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۴ به پارامونت (با فیلم‌هایی چون همین «پدرخوانده»‌ها و «محله چینی‌ها») اعتباری فراموش‌نشدنی داد. گویی او همان ارول فلین‌ بازیگر نقش رابین‌هود باشد. مردی آمده از جنگل شروود، که پایش از روی تصادف به هالیوود دهه‌ی ۷۰ میلادی باز شده. برای او، همه چیز به بازی و نمایش می‌ماند. انگار این صحنه‌ی نمایشی باشد که برای حضورش طراحی شده. در یکی از اپیزودهای فیلم از علاقه‌‌‌اش به دیدن فیلم رابین هود ارول فیلن در کودکی می‌گوید، و این که تا چه حد مفتون قهرمان‌بازی‌های این ستاره‌ی خیره‌کننده بود. جایی که او انگار می‌خواهد رویا را به واقعیت گره بزند. 

سریال پیشنهاد

مردی خوش قد و قامت و خوش چهره، با لبخندی همواره روی صورت، انگار این بخشی از ویژگی شخصیتی‌اش باشد. شخصیتی که همه چیز را به بازی می‌گیرد. گویی خدایی است به زمین هبوط کرده، خوشگذرانی مقتدر، که می‌خواهد هیچ چیز از زیر سلطه‌ی بی‌چون و چرایش خارج نشود. ماتیو گود، نوعی حال و هوای پارودی‌وار نیز به این شخصیت بخشیده. با آن لحن خطابه‌گونه‌ و استندآپ‌وارش، گویی دلقک آمده ازنمایشنامه‌ی شاه لیر شکسپیر باشد، که تصادفاً ردای پادشاهی به تن کرده.

 او دقیقاً نقطه ی مقابل رئیس بالادستش، چارلز بلادورن ( با بازی برونو گومان) است. این آخری با سیمایی همچون یک سگ بولداگ عصبانی، مدیر موسسه‌‌ی گلف و وسترن (که پارامونت هم زیرمجموعه‌اش بود) با آن عینک چهارگوش و خشمی مهارنشدنی، انگار خود زئوس باشد، با شاخه‌ی صاعقه‌‌ی آتشینش که آن را بر سر هر که ببیند خراب کند. بلادرون، انگار ازدل کمیک استریپ‌های آمریکایی باب روز بیرون آمده. بدمنی که به خوبی گرایش دارد، و در وقت لزوم کمک حال قهرمانان داستان است. سیمایی مدیری اطوکشیده، که درونش پسرکی بدعُنق خوابیده، و البته این دومی به آن وجه اجتماعی اولی غلبه دارد. این هر دو (ایوانز و بلادرون) همواره در کار نمایشگری‌اند، و نقش بازی می‌کنند. انگار این صورتکی باشد که بعد پایان نمایشی به صورتشان مانده و جزئی از وجودشان شده.

سومی، آلبر اس رودی ( با بازی مایلز تِلر)، که داستان از دید او روایت می‌شود، یک ماجراجوی واقعی است. اگر سینما نبود شاید در قامت کاشف سرزمین‌های ناشناخته ظاهر می‌شد. مرد کارهای ناممکن. او نقطه‌ی مقابل رابرت ایوانز و چارز بلادورن است. بخشی از این و آن یکی را دارد، و برای همین هر دری برای او باز است. با آن سیمای آرام  و مصمم، آرامش را القاء می‌کند. همچون ناخدای کشتی‌ای طوفان زده، که امنیت و آرامش به مسافران و خدمه‌‌اش هدیه دهد. مایلز تلر نوعی بازی درونی به این شخصیت اضافه کرده. کسی که زیاد حرف نمی‌زند، اما به چیزی که می‌خواهد می‌رسد. نگاه‌های خیره‌‌اش را به یاد بیاورید. انگار چیزی می‌بیند که دیگران از تماشایش عاجزند.

عوامل سریال پیشنهاد

او، ویژگی شخصیت‌های داستان‌های گراهام گرین را دارد، البته واجد اعتماد به نفسی است که شخصیت‌های داستان‌های گرین از آن بی‌بهره‌اند، اما مثل آنان شوق عزیمت به میانه‌ی خطر دارد، شاید برای آنکه چیزه تازه ای تجربه کند که دیگران از داشتنش عاجزند. این ویژگی‌اش ما را یادِ قهرمان‌های تک و تنهای فیلم‌های وسترن می‌اندازد. غریبه‌هایی آمده از ناکجا، تا دنیایی که بدان وارد شده‌اند را مقهور حضور خود ‌کنند.

چهارمین شخصیت، بتی مک رافت ( با بازی جونو تمپل) منشی آلبر رودی، جنگنده‌ای است که به هرجا سرک می‌کشد، با صورتی تکیده و صدای زیر زنانه وریتم تند حرکت و حرف زدنش، انگار از دل یکی از قصه‌های دیکنز درآمده. همان تلاشگری شخصیت‌های دیکنز را دارد. زنی که مقهور نمی‌شود و درست به همین دلیل مورد توجه مردان قدرتمندی چون بلادرون قرار می‌گیرد.

سریال پیشنهاد با آن موسیقی پر افت و خیزش، نواهای گیتار پرشور راک‌گونه، که دوره‌ی پرجنب و جوش زمان ساخت پدرخوانده را تداعی می‌کند، انگار از میان قطعه‌های راک زیرزمینی انقلابی همان سال‌ها انتخاب شده. موسیقی که هم سرخوشی مهار نشدنی آن زمانه را به یاد می‌آورد، هم ریتم تند حوادثِ گیج‌کننده آن سال‌ها. داستان، شاید به همین خاطر است که ریتم و ضرباهنگی این چنین تند دارد.

موسیقی‌، در اینجا کارکرد دیگری نیز دارد. برای داستان فضاسازی می‌کند. گویی چشم دوم دوربینی نامرئی است، که چیزهایی را در قاب می‌گیرد که به عینیت درنمی‌آید. قطعه‌های ساخته شده برای فیلم، انگار بخشی از دکورهای نادیدنی فیلم‌اند. موسیقی، کار ساختِ معماریِ روایی داستان را به عهده دارد. این، شاید این حقیقت که سریال، این اندازه طراحی ساده و مینی‌مالی دارد را توضیح دهد.

سریال پیشنهاد

انتخاب بازیگرها و گریم انجام شده روی آنها، و بازی‌ گرفته شده از آنها برای ترسیم شخصیت واقعی آنها در دنیای خارج سریال دیدنی است. فرانسیس فورد کوپولا (با بازی دن فلوگر) انگار خود کوپولای فیلمساز باشد، که البته شوخ‌‌طبعی هم به او اضافه شده. ال پاچینو (آنتونی ایپولیتو) با آن نگاه‌های سربه‌زیر، و خشمی گویی در حال انفجار، خود ال پاچینوی واقعی است، که اینجا دستپاچگی و گیجی بازیگری محجوب نیز بدان اضافه شده.

سریال شاید شما را به یاد سریال mad men (محصول HBO) بیندازد. همچون mad men داستانی است درباره بیزینس و تجارت در سال‌های نه چندان دور از ما. مردانی با کلاه‌های شاپو، و زنانی که از آزادی به دست آمده در جنبش حقوق زنان، آزادی‌هایی را تجربه می‌کنند که پیش از آن تابو به نظر می‌رسید. داستان سریال اما بیشتر به حواشی و داستان‌ها و تنش‌های پشتِ سریال می‌پردازد، که بیشترشان واقعی است، اما بخشی از آن با خیال‌پردازی گره خورده.

یکی دیگر از زیبایی‌های سریال، تشریح صحنه‌های خلق شده توسط کوپولا و ماریو پوزو در حین خلق فیلمنامه است. برای مثال توضیح آنکه صحنه‌ی عروسی افتتاحیه‌ی فیلم در فضای باز، و وقایع اتاق دون کورلئونه در آن اتاق تاریک، با فیلمبرداری گوردون ویلیس که از نقاشی‌های کارواجیو در نورپردازی الهام گرفته شده، در فیلم چه کارکردی دارد، و چرا گانگستری که در همان صحنه برای دیدن دون کورلئونه از روی متنی روخوانی می‌‌کند این اندازه رسمی است، یا صحنه‌ی تیراندازی به سولاتسو و مک کلاسکی در رستوران با چه هدفی طراحی شده.

سریال پر از این ریزه‌کاری‌ها است. آن را به عنوان ضمیمه‌ای بر «پدرخوانده» نبینید. داستانی جذاب و پرکشش ببینید که فضای ساخت «پدرخوانده» را بهانه‌ی ساخت داستان سینمایی تازه کرده. تقدیری از «پدرخوانده» در پنجاهمین سالگرد ساختش. بیشتر وقایع فیلم از کتاب اتوبیوگرافی رابرت ایوانز ( The Kid Stays in the Picture) الهام گرفته شده.

تماشای آنلاین سریال پیشنهاد در نماوا