مجله نماوا، شهرام اشرف ابیانه

۱

در ابتدا صدا بود و دیگر هیچ نبود. بعد آن تجسم بود و خیال، و این همه دنباله‌ی کار آفرینش بود. چیزی که بر نقش و تصویر درمی‌آمیخت؛ چنان که گویی از ازل این‌طور بوده، و این تازه سرآغاز کار بود.

آنچه روی پرده‌ی سینما به گوش می‌رسید صدای مردانی بود مصمم و متکی به نفس. گویی پیامبرانی باشند که به کار تغییر دنیا آمده‌اند. رسالتی که اگر حاصل هم نشود ردپای حضور آنان را باقی می‌گذارد. صدا، پیش از این در سینمای ایران مهم نبود. کما اینکه فیلم‌های خارجی را با میان‌نویس فارسی در سینماها نمایش می‌داند. زمانی که دوبله در ایران تثبیت شد، تیپ‌سازی بر اساس صدای شخصیت، یکی از ارکان صنعت پررونق و درخشان دوبله شد. منوچهر اسماعیلی بر تارک این فن و هنر از همان آغاز تا پایان می‌درخشید. 

صدای منوچهر اسماعیلی، با سیمای بسیاری از بازیگران خارجی و ایرانی درآمیخته. آن‌قدر که تفکیکش برای بسیاری از تماشاگران ایرانی مشکل است. ‌حتی آنان که معتقدند دوبله صدای اصلی فیلم را می‌کشد، بر نقش منوچهر اسماعیلی در شکل دادن به سلیقه‌ی تماشاگر ایرانی معترف‌اند. او در صداپیشه‌گی‌‌هایش، چنان به درون شخصیت و حس و حال بازیگر ایفاگر آن فرو می‌رفت، که نقش را به تمامی از آن خود می‌کرد. گویی به زیر و بم کاراکتری که نقشش را به عهده گرفته آشناست، و فراتر از آن، انگار همه‌ی رمز و راز کاراکتر با روح و جانش عجین بوده.

صدایش حتی سبک و استیل بازیگر را نیز دربرمی‌گرفت. شور و هیجان مهارنشدنی دانتون با بازی ژرار دپاردیو در فیلم آندره وایدا را جور دیگری، در برگردان به زبان فارسی، جز با صدای منوچهر اسماعیلی نمی‌شد نمایش داد. یا صدای شاه لیر شوریده، با بازی حیرت‌انگیز یوری یاروت در فیلم کوزنیتسف را جز با مکاشفه‌ی صوتی شکسپیروار منوچهر اسماعیلی نمی‌شد به روی پرده تجسم بخشید.

شعبان استخوانی سریال «هزار دستان» علی حاتمی، با بازی محمد علی کشاورز، عمق خشونت و از خود بیگانگی این شخصیت با دنیای بیرون را به مقدار زیادی مدیون صداسازی منوچهر اسماعیلی است. حرف زدن به جای چند شخصیت همزمان، تنها گوشه‌ای از توانایی‌های خیره‌کننده‌ی او بود. یکی از نقاط اوج درخشان کاری‌اش، صداپیشه‌گی سرتامس مور با بازی پل اسکالفیلد در فیلم «مردی برای تمام فصول» فرد زینه‌مان است. فیلمی که نشان داد کاوش‌های اسماعیلی در رسیدن به لایه‌های عمیق شخصیت روی پرده، تا کجا می‌تواند پیش برود. آن‌قدر که گویی این صداست که در پایان باقی می‌ماند. چیزی که جان‌مایه‌ی فیلم زینه‌مان نیز هست.

منوچهر اسماعیلی

۲ 

صدایی رسا، سرشار از وقار ونجابت، آرام و با طمأنینه، صدایی آمیخته به کلمات گزیده و گوشه‌ کنایه‌ها، انگار کلمات تنها سلاحی باشند که در این دنیا نگهبان حقیقت‌‌اند. گویی همان روزنی باشند که از آن می‌شود از سلول تاریک و نمور سرتامس به چلسی (محل زندگی‌اش) پر کشید. اشاره به چیزی که او در جواب همسرش لیدی آلیس در زندان می‌گوید.

–              اینجا با موش‌ها و سوسک‌ها زندگی می‌کنی. راضی هم هست؟

–              راضی؟! اگر شکافی به این کوچکی باز کنن ازش رد می‌شم برمی‌گردم به چلسی.

کلمات بیان‌کننده‌ی همه چیزند. با آن می‌شود جنگی خاموش را پیش برد، علیه بی‌عدالتی و کسانی که وجدان خود را در ازای بهای ناچیزی می‌فروشند. کلمات به نگاه‌های خیره‌ی سرتامس معنی می‌دهد. نگاه‌هایی که عمق درون آدمی را می‌کاود. انگار این تنها امید به جا مانده، برای مرد اهل کتابی چون سرتامس باشد.

منوچهر اسماعیلی در دوبله‌ی «مردی برای تمام فصول» ارزش کلمات را عیان می‌کند. انگار این همان گنجینه‌ای باشد که همه‌ی جوهره‌ی وجودی فیلسوفی چون سرتامس در آن آرام و قرار بگیرد. گویی کلمات زورقی باشند که با آن می‌توان در پهنه‌ی اندیشه سفر کرد، و مقابل هر تندبادی از بی‌عدالتی ایستاد. این همان نقطه‌ی تلاقی است که دوبله‌ی ایران و صدای منوچهراسماعیلی در تارکش خودنمایی می‌کند.

هنری هشتم در جایی به سرتامس می‌گوید:

–              مردم دنبال من هستن. چون هر چه را که حرکت می‌کنه دنبال می‌کنن.

سرتامس درست عکس این عمل می‌کند. در جهت خلاف رود حرکت می‌کند. همچون قایقران صحنه‌ی ابتدای فیلم که در جواب نرخ‌ کرایه‌ به سرتامس می‌گوید:

–              سامپتون به چلسی موافق جریان آب یک و نیم پنی. چلسی به سامپتون خلاف جریان آب یک و نیم پنی. کسی که قیمت تعیین کرده خودش پارو نزده.

با فیلمی مواجه هستیم که کلمات در آن همه چیزند. اشاره به درونمایه فیلم می‌کنند، بدون آنکه چیزی را فاش کنند. از آنچه اتفاق خواهد افتاد پیشاپیش خبر می‌دهند، بدون آنکه اشاره‌ای بدان داشته باشند. از سرسختی شخصیت اصلی، سرتامس، خبر می‌دهند؛ چیزی که البته موضوع اصلی داستان خواهد بود.

سرتامس معمولاً به سوا‌ل‌های اطرافیانش جواب مستقیم نمی‌دهد. او سوال را دریچه‌ای برای بازگشایی موضوع از منظر دیگر قرار می‌دهد. این از مقام او، در جایگاه یک فیلسوف می‌آید. در دنیای او کلمات کالبدی‌‌اند، که باید به‌واسطه‌ی اندیشه بدان‌ها جانی دوباره بخشید. کلمات دنیای دیگری را آشکار می‌کنند، که با جهان آمیخته به پستی دنیای سرتامس یکسر بیگانه است.

 در صحنه‌ای شبانه، وقتی او مغضوب شده، بدون آنکه قایقی پیدا کند به خانه باز می‌گردد، در میانه‌ی طوفان شبانه، دخترش، مارگارت، را می‌بیند که خبر اعلام لایحه‌ی جدید پارلمان را می‌دهد. طبق این قانون همه باید سوگند یاد کنند تا بر ازدواج مجدد هنری هشتم صحه بگذارند. سرتامس از لایحه تازه‌ تصویب می‌پرسد:

–              کلماتش چیه؟

–              کلمات چه اهمیت داره؟

–              بگو کلماتش چیه؟ سوگند از کلمات تشکیل شده. شاید امکان قسم خوردن باشه. اگر بشه سوگند یاد کرد تو هم باید این کار رو بکنی.

صحنه‌ای که نشان می‌دهد دنیای سرتامس تا چه اندازه بر پایه‌ی کلمات استوار شده. حتی اگر به‌واسطه‌ی همین کلمات مورد هجوم دشمنانش قرار بگیرد. این همان چیزی است که دستمایه‌ی منوچهر اسماعیلی در دوبله ی نقش سرتامس قرار گرفته. او همچون یک اندیشمند فیلسوف، کلمات را مبنای مطالعاتی‌اش  برای راه‌یابی به درون شخصیتِ سرتامس قرار می‌دهد. چیزی که مبنای نمایشنامه‌ی رابرت بولت هم هست. در واقع فیلم زینه‌مان ستایشی از کلمات است.

 به‌واسطه‌ی کلمات می‌توان در برابر جور و ستم ایستاد. از طریق جان‌بخشی به این کلمات است که می‌توان همچون سخنوری خبره، دادگاه جابر بر مسند قدرت نشسته را با عقل و منطق به چالش کشید. سرتامس پایه‌های جور را با کلماتی که به زبان می‌آورد به هم می‌ریزد. سکوت معنادار او به همین واسطه قابل معنی است. این چیزی است که جابران نشسته بر تخت نمی‌دانند. از ارزش کلمات غافل‌اند، واین گونه مشروعیت حکومت‌شان به مرور از دست می رود. این سرآغاز سقوط است. حقیقتی که اکثر مستبدان تاریخ از آن غافل‌اند، و زمانی که از کف رفتن قدرت نشانه‌هایش را عیان کند، دیگر برای هر کاری دیر است.

جابری چون هنری هم به‌واسطه‌ی کلماتی که از دهان سرتامس، در صحنه‌ی پایانی در تالار دادگاه، طنین‌انداز می‌شود، به ظاهر سقوط نمی‌کند، اما مشروعیت حاکمیتش به طور جدی به چالش کشیده می‌شود، و این آغاز سقوط است. کما اینکه بعد مرگ هنری تاریخ انگلستان راهی دگرگونه یافت.

 پس از مرگ وی در سال ،۱۵۴۷ ابتدا پسر او ادوارد ششم و شش سال بعد  ماری اول دختر او از همسر اولش، کاترین آراگن، به حکومت رسیدند. پس از ماری اول که بر اثر بیماری فوت کرد، الیزابت اول به حکومت رسید. و این سرآغاز تغییر بود.

قدرتِ کلمات، پایه‌های حکومت الیزابت و وارثانش را تثبیت کرد، و انگلستان را به عنوان قدرتی بزرگ و امپراتوری در حال شکل‌گیری به جهانیان شناساند. الیزابت، انگلستان را دنیای تازه‌ای هدایت کرد. در این دنیا، ارزش کلمات به‌واسطه‌ی نمایشنامه‌های شکسپیر قدرت خود را به رخ کشید. بار دیگر کلمات به صحنه‌ی قدرت بازگشتند. سنگ بنایی که با کلمات سرتامس گذاشته شد، و سال‌‌ها بعد افقی را پیش روی انگلستان گشود، که پیش از آن قابل تصور نبود.

منوچهر اسماعیلی، بر این مبنا، کلمات را سرلوحه‌ی کارش قرار می‌دهد. بدین‌ صورت که با تاکید روی جنبه‌های آوایی هر واژه، نقش دراماتیزه شده‌ی واژه‌ها را سرلوحه‌ی کار خود قر ار می‌دهد. او از هر واژه و کلمه، دریچه‌ای می‌سازد، که بواسطه‌اش به درون شخصیت سرتامس، در فیلم زینه‌مان، سرک می‌کشد. کار او همچون اندیشمندی است که کلمات را بار معنایی تازه‌ای می‌دهد.

این معنادهی، البته در حیطه‌ی کار نمایشی است که جلوه‌گری می‌کند. به عبارتی، واژه‌ها راه به دنیایی که آغازگر مبحثی فلسفی باشند نمی‌برند، آنان بکارگرفته می شوند تا جلوه‌های آوایی کاراکتر، منطبق بر آنچه توسط بازیگرِ اصلی بکار برده شده، در ترجمانی دوباره خود را به رخ بکشند.

«مردی برای تمام فصول»، و دوبله‌ی فارسی آن بر همین اساس است که یکی از نقاط اوج دوبله‌ی ایران را می سازد. انگار کلمات زورقی باشند که می‌توان بر روی آن بر دریای اندیشه سیر کرد، و شگفتی‌هایی دید که در آغاز خودر ا عیان نمی‌کنند. چون که بر اساس آنچه در ابتدای عهد جدید آمده، هیچکس نمی‌دانست که، در آغاز کلمه بود و دیگر هیچ نبود. هیچکس، شاید جز خالق، که بر کلمات تسلط داشت، و خالق بر همه چیز آگاه بود. چون که او ناخدای این زورق بود، که در دریایی پهناور از کلمات پیش می رفت؛ و این تازه سرآغاز کار بود.  

تماشای فیلم مردی برای تمام فصول در نماوا