مجله نماوا، ندا قوسی

«…شاید درک واقعی زندگی همان فهم و ادراک بی‌اهمیت‌ترین وقایع روزانه باشد…» (از کتاب «دفترچه ممنوعه»)

آن‌طور که از تاریخ برمی‌آید، پیش‌تر و حتی در گذشته‌ای نه چندان دور نقش زنان اصولاً فروکاهنده و تقلیل یافته بوده تا جایی که حذف تامل شده‌شان در اجتماع را پذیرفته بودند، اما حالا اذعان داریم که از نظر ماهیت انسانی جایگاه مرد و زن یکی است؛ اوضاع تغییر کرده و اگرچه تقسیم ارج و قُرب اجتماعی میان این دو جنسیت هنوز هم برابر نیست ولیکن به شکل قابل توجهی جایگاه زنان در اجتماع مرتفع و والاتر شده. (البته هنوز نیاز به بازنگری‌های بیشتر در این مقوله حس می‌شود.)

«…سال‌ها قبل دختری بودم که احساس می‌کرد از دست رفته است. این درست‌ بود. تمام امیدهای جوانی‌ام به نظرم می‌رسید از دست رفته باشند. به نظرم می‌رسید که دارم به سرعت به عقب برمی‌گردم به سمت مادرم، مادربزرگم، زنجیره زنان لال و خشمگینی که از آنجا می‌آمدم. موقعیت‌هایی از دست رفته. جاه‌طلبی‌هایم هنوز شعله‌ور بودند. و از بدن جوانم و از تخیلم که پروژه پشت پروژه اضافه می‌کرد، پروار می‌شدند. احساس می‌کردم که شور و اشتیاق خلاق من دائماً بیشتر به خاطر ارتباطاتی که در دانشگاه‌‌ها بود و فرصت‌طلبی‌های ممکن شغلی که وجود داشت، محروم می‌ماند. به نظرم می‌رسید که در ذهن خودم حبس شده‌ام، بدون این‌که امکانش باشد تا خودم را امتحان کنم. عصبی بودم…» (از رُمان «دختر پنهانم»)

جهان امروز، عصر مدرن، دنیای سرعت و شتاب وتعجیل است، جهانی که آدم‌ها می‌خواهند حداکثر مهارت‌ها، بیشینه‌ی امکانات و پول فراوان را در کوتاه‌ترین زمان به دست آورند. به خاطر ارجحيت فردیت، دیگر مجال کمی است برای اندیشیدن و وقت صرف کردن زیاد برای غیرِ خود؛ درواقع دیگر صبر و شکیبایی و حوصله که لازمه‌ی حضور در جمع خانوادگی علی‌الخصوص مادری کردن است جای خالی خود را به رخ می‌کشد؛ مادری بردباری می‌خواهد، حوصله و شکیب می‌طلبد، باید که لحظه به لحظه و ریز به ریزِ جزئیات را تاب بیاوری، رنگ و شکل عوض کردن فرزند را، اداها و رفتارهای آشنا و ناآشنا را تحمل کنی و مقابل تغییر و تغیّرها حوصله به خرج دهی. در عین اینکه باید حواس‌جمع و شش دنگ باشی، باید بشویی و بسابی و بپزی – «می‌تونی ده دفعه پشت هم بگی می‌شورم و می‌سابم و می‌پزم؟‌ من روزی ده مرتبه می‌شورم و می‌سابم و می‌پزم‌.» (دیالوگ رویا (هدیه تهرانی) در فیلم «کاغذ بی‌خط»)- باید تحملِ جیغ و نق‌ها و گریه‌های بی‌دلیل و بادلیل، حوصله‌ی ناسازگاری‌ها را در مواقع مختلف، از شانه زدن مو گرفته تا وقتِ غذا دادن، از به گردش بردن گرفته تا جواب دادن به سوالی که نمی‌دانی از کجا و چگونه در مغز کودکی خردسال جرقه زده و… هزار هزارجای دیگر را داشته باشی؛ خلاصه باید کرور کرور کار و کنش و واکنش حوصله‌طلب را مدنظر قرار دهی تا بلکه اندکی -فرزند یا فرزندانت را که نمی‌توانی راضی کنی- لااقل خودت از خودت راضی بمانی.

«…چه احمقانه است که فکر کنی می‌توانی با بچه‌هایت درباره خودت حرف بزنی قبل از این‌که حداقل پنجاه سال داشته باشند و انتظار داشته باشی که آن‌ها تو را مثل یک انسان ببینند نه مثل یک وظیفه…» (از رُمان «دختر پنهانم»)

این همه تحمل و صبر و شکیب در دنیای امروز که همه چیز در آن به سرعت برق‌ و باد اتفاق می‌افتد انگار دیگر محلی از اعراب ندارد. درست است که پیشرفت کرده‌ایم، اما این‌طور می‌شود که قرنِ جدید اجازه نمی‌دهد مادرِ هم‌عصرش نه از مادری کردنِ صِرف لذت ببرد و نه از کار و حضور اجتماعی صددرصد خشنود باشد.‌ بمانی در خانه و نگهدار و مراقب فرزندانت باشی، برای خودت (و سایرین) می‌شوی زنِ خانه‌داری که به دنبال کسب مهارتی درست‌ و حسابی نیست و نبوده (البته این کسب نکردن مهارت باز تعبیری غیرمنصفانه است وگرنه که مسیر مادری کردن خود به تنهایی حسابی استادت می‌کند!)، بروی و مشغول کار بیرون باشی و وقت کمتری داشته باشی برای فرزندان و حتی فرصت لذت بردن از تماشای بزرگ شدنشان را نداشته باشی و اولین‌ اتفاق‌ها و کارهایشان را از نزدیک نبینی، باز می‌شوی مادری که به فرزندان بی‌توجهی -یا در منصفانه‌ترین حالت کم‌توجهی- کرده. به هر حال در هر دو حالت احتمالاً به خودت (و هم به خانواده‌ات و حتی به اجتماع اطرافت) بدهکار خواهی بود و شاید گمان ببری خسران دیده‌ای؛ آن وری بروی می‌شوی زنِ خانه‌دار کم هنرِ و کم‌مهارت و این وری حرکت کرده باشی انگِ خودخواهی و خودمداری می‌چسبد بر پیشانی‌ات.

«…]دختر بزرگم] بیانکا یک بار با کلماتی بریده بریده و تک سیلابی میان اشک‌هایش سرم فریاد زد: مامان تو همیشه فکر می‌کنی بهترینی.

و [دختر کوچکم] مارتا: چرا ما رو به دنیا آوردی؟ تو که هیچ کاری جز شکایت کردن از دست ما نمی‌کنی.

همیشه لحظه‌ای می‌رسد که در آن بچه‌ها با عصبانیتی اینچنین به تو می‌گویند: چرا من را به دنیا آوردی؟…» (از رُمان «دختر پنهانم»)

فیلم دختر گمشده

یک اقتباس متفاوت

فیلم دختر گمشده (۲۰۲۱)، اثری سینمایی است به کارگردانی مگی جیلنهال که با اقتباسی متفاوت -شاید باید گفت برعکس- از رُمان خاص و شگفت‌انگیز «دختر پنهانم» از النا فرانته نویسند‌ه‌ی ایتالیایی ساخته شده؛ فیلم اثری آرام و لطیف است، اما در نوع خود وارد داستان دشواری شده چرا که روایت‌گر قصه‌ای است که کاراکتر اصلی‌اش پر از احساسات و واگویه‌های درونی‌ است و کشمکش‌های زیادی با خود و گذشته‌‌اش دارد‌ -بنا به قاعده و اصول، نریشن‌گویی نیز در داستانِ فیلم جایی ندارد- پس لاجرم چنین موضوع و ماجرایی سکوت می‌خواهد تا گویایی بسیار پیدا کند و بشود حرف‌های ناگفته را در میان خاموشی و آرامش بیان کرد و همین‌طور گفتگوهای به‌اندازه و به‌جا که حق مطلب ادا شود، خوشبختانه «دختر گمشده» واجد این هر دو است.

«…در مکالماتی که با دخترهایم دارم کلمات و جمله‌های ناگفته‌ای می‌شنوم، آن‌ها گاهی اوقات عصبانی می‌شوند و به من می‌گویند: مامان من این حرف را اصلاً نگفتم تو داری اونو می‌گی. تو این حرف رو از خودت درآوردی. ولی هیچ حرفی از خودم درنمی‌آورم فقط کافی است که گوش کنم. ناگفته بیشتر از گفته می‌گوید…» (از رُمان «دختر پنهانم»)

لِیدا (اولیویا کُلمن-جسی باکلِی)، زنی میانسال، مطلقه، پروفسور ادبیاتِ تطبیقی و مادرِ دو دختر است. او برای گذراندن تعطیلات به منطقه‌ای ساحلی سفر کرده. در آنجا با خانواده‌ای پرهیاهو برخورد می‌کند که در میان آن‌ها زنی به نام نینا (داکوتا جانسون) به همراه دختر خردسالش توجهش را جلب می‌کنند؛ تماشای نینای نومادر و دخترش، لِیدا را به خاطرات دوران جوانی خودش و کم‌سالیِ دو دخترش بیانکا و مارتا می‌برد. او که تا هفت سالگی و پنج سالگی دخترهایش کنارشان بوده و تمام و کمال مادری کرده ولی به ناگاه در آن دوران بعد از کنار گذاشته شدن‌ها در جامعه و حتی افسردگی و نگرانی از از دست رفتنِ جایگاه اجتماعی و تمایل برای زیستنِ زندگی نزیسته، فرزندانش را رها می‌کند و به سمت دلبستگی‌های فردی و اجتماعی خودش می‌‌رود و…

«…پاره کردن پیوند با دیگران و احساس سبکی کردن مزیت نیست، عملی ظالمانه نسبت به خود و دیگران است…» (از رُمان «دختر پنهانم»)

لِیدا به جزیره‌ای در یونان سفر کرده و این دگرگونی‌ها و یادآوری‌ها از سال‌های آغازین ‌مادر بودنش در آنجا به سراغش می‌آیند؛ یونان علاوه بر سکون و سکوت، می‌تواند نمادی از کهن بودن و بازگشت به آیین و شیوه‌های پیشین نیز باشد. بازگشت به دوران مادران و مادرانِ مادران و خیلی پیش از آن‌ها.

«…فقط مراقب بودم وقتی دامنم را می‌کشند، وقتی می‌گویند گرسنه‌اند یا بستنی می‌خواهند یا بادکنکی از مرد بادکنک فروشی که در یک قدمی ما بود، فریاد نزنم: کافی است من از اینجا می‌روم دیگر من را نخواهید دید. دقیقا همان کاری که مادرم وقتی درمانده بود می‌کرد. او هرگز ما را رها نکرد. هرچند آن را فریادکنان به ما می‌گفت. من درعوض دخترهایم را بدون آنکه به آنها خبر بدهم رها کردم…» (از رُمان «دختر پنهانم»)

به هر حال فیلم «دختر گمشده» یا رُمان «دختر پنهانم» یا هر اثر دیگری که به ماجراهایی مشابه که به زنانگی و هویت انسانی زن می‌پردازد، جایی بالاخره از خسران‌دیدگی و به تمامیت نرسیدن‌شان نیز می‌گوید البته باید خاطرنشان کرد که پیام فیلم با رسالتی که رُمان در پیش گرفته  کاملاً متفاوت است؛ لِیدای کتاب متاسف و متاثر است از رها کردن دخترانش آنچه که باعث شده فرزندانش ایامی را نزد مادربزرگشان یعنی مادر خود او بگذرانند، مادری که لِیدا با روش و منش او بسیار مشکل داشته. به بیانی لِیدای کتاب پشیمان است از آن کارش که قصور بوده از دید خودش. اما لِیدای فیلم برعکس نه تنها ناراحت و نادم از آن ایام نیست بلکه از آن چند سالِ دوری از دخترانش با اشتیاق و لبخندی عمیق سخن می‌گوید؛ لِیدای کتاب، عروسکِ دخترِ نینا را می‌دزدد و غُصه‌ی کودکی نکردن خودش را می‌خورد اما لِیدای فیلم انگار عروسک را برمی‌دارد که دخترک را از آن وظیفه‌ی محتومِ محول‌شده‌ی مادری که بابت مونث بودنش بر گرده‌ی او خواهد بود، دور کند. به هر حال چه پیغام کتاب و چه نمود فیلم هر یک مسیر اندیشه‌برانگیز و البته مستقلی را طی می‌کنند و اصلاً قصد ندارند سردستی و با انذار دادن پیام خود را به مخاطب -چه خواننده، چه‌ بیننده- حقنه ‌کنند.

برای درک این تفاوت معنایی، به تمایز این دیالوگ‌ها که بین لِیدا و نینای کتاب و فیلم برقرار می‌شود دقت کنیم:

در کتاب: «…نینا گفت: چرا دخترهات رو رها کردی؟

فکر کردم. دنبال جوابی گشتم که بتواند به او کمک کند. گفتم: خیلی دوستشون داشتم و به نظرم می‌اومد که عشق به اونها مانع از این می‌شد که خودم باشم.

[…]

گفت: خودت رو بدون اونها چطور احساس کردی؟

گفتم: خوب مثل این بود که تمام وجودم تکه تکه شده باشه…» (از رُمان «دختر پنهانم»)

در فیلم: «…لِیدا: من اون‌ها رو ترک کردم، وقتی بزرگه هفت و کوچیکه پنج ساله بود. من ولشون کردم و سه سال اصلاً ندیدمشون.

نینا: بدون اونها چه حسی داشتی؟

لِیدا: حسی شگفت‌انگیز و فوق‌العاده!…»

در داستان‌هایی شبیه همین قصه، چه لیدای فیلم «دختر گمشده» یا رُمان «دختر پنهانم»، چه والریا در کتاب «دفترچه ممنوعه»، (آلبادسس پدس)، چه رویای فیلم «کاغذ بی‌خط» (ناصر تقوایی)، چه فرانچسکا در فیلم «پل‌های مدیسون کانتی» (کلینت ایست‌وود)، چه آپریلِ فیلم «جاده رولشونری» (سام مندس)، چه کریستینا در کتاب «نه فرشته نه قدیس» (ایوان کلیما)،  چه مونیک در رُمان «وانهاده» (سیمون دوبووار) حتی طاهره‌ی فیلم به همین سادگی (رضا میرکریمی) و… صد جور زنِ اول شخص مفرد در هزار هزار اثر ادبی و هنری باز به هرحال این پادرهوایی، این احساس ترسِ از دست دادن ایام را  چه مدل لِیدای کتاب باشی، چه مثل لِیدای فیلم از سر خواهی گذراند؛ همه‌مان می‌دانیم که نمی‌شود کامل و دقیق تمام و کامل بود و از آنچه که هست بی‌شک و بدون‌تردید لذت برد. اما به‌هر حال و لاجرم انگار باید جایی آن سوزنِ زخم‌زننده‌ی شک و تردید را از دل بیرون کشید و زندگی را که یک بار عطا شده -چه زن باشی، چه مرد، چه مادر باشی چه نباشی- در آغوش کشید و زیست که به قولِ لِیدای کتاب: «…در نهایت آنچه که بیش از هر چیز احتیاج داریم مهربانی است…»

[جالب است این هم‌زمانی؛ همین حالا دخترکوچولوی شش ساله‌‌ی منِ نگارنده، اسباب بازی کوچکی را در دست گرفته و آن را روی دیوار به سمت بالا و بالاتر می‌برد و به من که تلاش می‌‌کنم تمرکز کنم برای نوشتن و جاری کردن کلمات، می‌گوید: مامان ببین چه‌قدر قَدَم بلند شده؟]

[در این مطلب از متن کتاب‌های

دفترچه‌ی ممنوعه، آلبادسس پدس، ترجمه: بهمن فرزانه، انتشارات بدیهه

دختر پنهانم، النا فرانته، ترجمه: سارا عصاره، نشر نون

و بخشی از دیالوگ فیلم‌ کاغذ بی‌خط(۱۳۸۰)، نویسنده و کارگردان: ناصر تقوایی (بر اساس طرحی از مینو فرشچی) استفاده شده.

تماشای آنلاین فیلم دختر گمشده در نماوا