مجله نماوا، مینو خانی
الکس لو یکی از اعضای تیم صعود حرفهای شرکت نورث فیس بود. لو صخرهنورد و یخنورد مشهوری بود که مهارت و قدرت بدنی مثالزدنی داشت. برخلاف اکثر کوهنوردان، همسر و سه پسر داشت؛ وقتی در سال ۱۹۹۹ با کانرد آنکر، دوست و همنوردش در بسیاری از صعودها و تیم فیلمبرداری برای فتح قله شیشاپانگما به تبت رفت، به همراه فیلمبردار گروه، دیوید بریجز دچار بهمن شد. خبر مرگ الکس بازتاب جهانی پیدا کرد چرا که در زمان خود برترین کوهنورد و صخرهنورد بود. هفده سال بعد در ۲۰۱۶، کوهنوردی که به شیشاپانگما صعود کرده بود، قطعاتی رنگی میبیند که باقیمانده اشیاء الکس و بریجز بود. خانواده آلکس که دیگر کانرد برای آنها جای پدر را در خانواده گرفته بود برای دریافت جسد به تبت میروند. تیم حمل جسد، بعد از اینکه دو جسد را به پایین منتقل میکنند، طی مراسمی جسد آنها را میسوزانند و خاکستر را به خانواده تحویل میدهند. خانواده الکس در سال ۲۰۱۹ مدرسهای کوهنوردی را در تبت به نام الکس لو افتتاح میکنند و جنیفر، همسر آلکس از «آموزش حرفهای کوهنوردی برای در امان بودن کوهنوردان» یاد میکند. یک روز هم همه اعضای خانواده به بالای قلهای در مونتانا، شهری که آلکس در آن زندگی کرده بود، میروند و قله را به نام «الکس لو» ثبت میکنند.
مکس، بزرگترین پسر الکس که بیش از برادرانش حضور پدر همیشه غایب را درک کرده بود، تصمیم به ساخت فیلمی درباره پدرش میگیرد که حاصل آن فیلم از هم گسیخته است که تهیه آن را نشنال جئوگرافیک بر عهده داشته و دیزنی پلاس آن را پخش کرده است. مستندی خانوادگی که بعد سالها، خاطرات همسر، دوست همنورد و پسران الکس را درباره علاقه او به کوهنوردی و مرگ او مرور میکند. احساساتی که هنوز بعد از گذشت نزدیک به دو دهه هنوز تازه است و جای خالی آلکس همچنان احساس میشود.
جنیفر در بیشتر موارد وقتی از الکس صحبت میکند، بغض دارد با وجودی که دوباره عاشق میشود و زندگی مشترکی را با کانرد آغاز میکند، اتفاقی که گرچه مکس مخالف بود، دو برادر کوچکتر خیلی راحت پذیرفتند که مرد دیگری را جای پدر ببینند. اتفاقی که برای کانرد برخلاف علاقهاش به جنیفر بسیار سنگین بود چون هم خود را در مرگ الکس مقصر میدانست و هم اینکه داشت زیر سایه او به زندگیاش ادامه میداد.
یکی از دیدنیترین و احساساتیترین صحنهها وقتی است که خانواده برای دریافت جسد الکس به تبت میروند. جسد الکس هنوز تجزیه نشده، انگشتر حلقهاش را هنوز در دست دارد. جنیفر کنار جسد مینشیند و انگشتر را از دست الکس خارج و به دست خود میکند. و درباره آن به مکس که پشت دوربین فیلمبرداری در حال ضبط احساسات و خاطرات مادر است، میگوید: «من هنوز عاشق الکس بودم و میخواستم انگشترش در دست من باشد (نقل به مضمون)».
اما وجه دیگر این مستند خانوادگی پذیرش کانرد از سوی مکس است. چون وقتی میبیند که کانرد بر جسد پدرش هنوز چطور متاثر است و چقدر مرگ الکس او را آزار میدهد، متوجه احساس او به پدرش شد، پدری که در نظر پسر یک سوپرمن فوقالعاده بود، نه فقط برای مکس که برای بقیه اعضای خانواده و حتی همنوردانش یک سوپرمن بینظیر بود.
خیلی طبیعی است که در یک مستند خانوادگی بر اساس پژوهش ساخته نشود، چرا که کارگردان تمام لحظات را زیسته و آنچه از غم و اندوه و خوشحالی همراهی با پدر بوده را حس کرده، خصوصا که وابستهترین پسر به پدر هم بوده و مکس به عنوان کارگردان وقتی با مادر، برادرهایش و کانرد و حتی کارگردان تیم کوهنوردی شیشاپانگما صحبت میکند نمیتواند فاصلهاش را با موضوع حفظ کند و کاملا میتوان دریافت که چقدر احساساتش درگیر این موضوع و مرگ پدر است و هنوز بعد سالها، چقدر این خلاء او را آزار میدهد، حتی وقتی کانرد را به عنوان پدر میپذیرد، احساسش به الکس کاملا مشهود و محسوس است. خصوصا وقتی نامههای پدر و آخرین نامهی او را میخواند یا آخرین عکس پدر را میبیند؛ عکسی که در آن نقاشی که برای او کشیده بود دیده میشود. یا وقتی که اشیای به جا مانده از پدر را دریافت میکند و کیف کمری که نام الکس لو بر آن نوشته شده بود، باز میکند.
مکس برای ساخت این مستند از عکسها و ویدئوهای خانوادگی و عکسها و فیلمهایی که تیم فیلمبرداری نورث فیس از پدرش ثبت کرده بود، استفاده میکند تا چهره پدر و خصوصا جایگاهش در کوهنوردی آن زمان را بهتر و بیشتر بشناساند. برای همین وصف الکس فقط به آنچه که همسر، پسران و همنوردش میگویند، محدود نیست و سرزندگی، علاقه و مهارت الکس در کوهنوردی به خوبی به تصویر کشیده میشود تا سوپرمن مکس یک سوپرمن واقعی در نظر مخاطب باشد.
الکس دو روز قبل از مرگش نوشته بود: «درک میکنم که چرا به کوهها آمدهام: نه برای تسخیر آنها، برای غوطهور کردن خودم در عظمت غیرقابل درک آنها که بسیار بزرگتر از ماست؛ برای درک بهتر انسانیت؛ برای به اشتراک گذاشتن آنچه تپهها ارائه میدهند؛ و در درازمدت به اشتراک گذاردن آن را با دوستان خوب و درنهایت با پسرانم». شاید باید به کوهها و صخرههای سر به فلک کشیده علاقه داشت، بزرگی و عظمتشان را دریافت تا بتوان به درک این جمله الکس رسید.
مکس فیلمش را به پدر و همه کوهنوردانی که جان خود را در کوهها از دست دادهاند تقدیم کرده تا علاوه بر عشقش به پدر، تقدیری بر کوهنوردانی باشد که شاید آنها هم کوه را جایی برای انسانیت میدانستند.