مجله نماوا، ساسان گلفر

«چرخه‌های تاریخ هم درست مانند چرخه‌های طبیعت هستند. هیچ چیز در کار نبوده جز جنگ و سرکوب و حالا هم فرصتی پیش آمده که از آن برای از نو ساختن استفاده کنیم. نبرد برای آینده.»

جمله‌ای که آدا بروکز (ونسا کربی) به گَرت جونز (جیمز نورتن) یا همان «آقای جونز» عنوان فیلم خانم آگنیشکا هولاند کارگردان لهستانی می‌گوید، یکی از جمله‌های کلیدی فیلمی است سرشار از جمله‌‌های کلیدی و البته پر از هشدارهای مربوط به زمانه‌ی خودمان. شاید مهم‌ترین هشدار فیلم همین باشد که تاریخ در این «چرخه‌ها» تکرار می‌شود. 

نام «آقای جونز» البته فراتر از یک شخصیت واقعی و تاریخی، چند مابه‌ازای ادبی و هنری مهم هم دارد که یکی از آن‌ها را در همان ابتدای فیلم می‌بینیم و در تیتراژ هم بر آن تأکید می‌شود. جورج اوروِل نویسنده‌ی مشهور، نامِ ارباب سابق «مزرعه‌ حیوانات» مشهور خودش را آقای جونز گذاشته و خانم آندریا شالوپا نویسنده‌ی داستان و فیلمنامه «آقای جونز» که خود روزنامه‌‌نگار است و پژوهشگر آثار اورول و کتابی نیز با عنوان «اورول و آوارگان: داستان ناگفته‌ی مزرعه‌ی حیوانات» نوشته، در این فیلم چنین القا می‌کند که اریک بلر یا همان جورج اورول (جوزف ماولی) برای گرامی‌داشت دوستی به نام آقای جونز که اتفاقاً از لحاظ شخصیتی نقطه‌ی مقابل کاراکتر موجود در داستان اوست، شاید با نوعی طعنه و کنایه از نام او در داستانش استفاده کرده است. مورد دیگری که در فیلم با او اشاره نشده –شاید چون با زمان رخ دادن داستان این درام تاریخی هماهنگی نداشته- ترانه‌ای است با عنوان «چکامه‌ی مرد لاغراندام» از تنها ترانه‌سرای برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبی، باب دیلان که تماشای این فیلم و پی بردن به رازهای داستانش احتمالاً به شنونده‌ی این ترانه – که نام آقای جونز در ترجیع‌بند آن تکرار می‌شود- کمک می‌کند تا از بعضی از بخش‌های آن ابهام‌زدایی کند و سر در بیاورد.

قهرمان فیلم آقای جونز روزنامه‌نگاری اهل ولز بریتانیا است که در سال‌های آغاز دهه ۱۹۳۰ میلادی در سمت مشاور امور خارجی با دیوید لوید جورج، نخست‌وزیر وقت انگلستان همکاری می‌کند و بعد از مصاحبه‌ای با آدولف هیتلر که به‌تازگی در آلمان روی کار آمده، قصد دارد نخست‌وزیر را متقاعد کند که مقابل هیتلر بایستد و قول صلح‌طلبی او را باور نکند (مسئله‌ای که طی یک دهه و تا زمان روی کار آمدن چرچیل به کوتاه آمدن و عقب‌نشینی گام به گام دولت‌های اروپای غربی و به ویژه انگلستان در مقابل آلمان نازی، اشغال چند کشور اروپا و بالاخره درگرفتن جنگ خانمان‌سوز جهانی دوم انجامید) او همچنین نسبت به اتحاد جماهیر شوروی خوش‌بین است و حکومت استالین را متحدی خوب برای کشور خودش می‌داند؛ با این حال نسبت به منابع مالی برنامه‌های بلندپروازانه‌ی استالین مشکوک است تا آن‌که پیغامی از دوست روزنامه‌نگارش پل کلِب (مارسین چارنیک) در روسیه دریافت می‌کند و به امید مصاحبه با استالین عازم مسکو می‌شود، اما آن‌جا با واقعیتی تکان دهنده به نام «هولودومور» (واژه‌ای اوکراینی به معنای «مرگ از شدت گرسنگی») روبه‌رو می‌شود که برنامه‌ی مخفیانه‌ی نسل‌کشی مردم اوکراین –مشهور به انبار غله شوروی و جهان- از طریق ایجاد قحطی مصنوعی برای تأمین غذای شهروندان روسیه شوروی و منابع برنامه‌های اقتصادی است. تصاویر تکان‌دهنده‌ای که او از گرسنگی و مرگ دسته‌جمعی مردمان سرزمین یخ‌زده می‌بیند، وادارش می‌کند واقعیت را به اطلاع مردم دنیا برساند اما دولت شوروی با همکاری یک روزنامه‌نگار انگلیسی-آمریکایی برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر به نام والتر دورانتی (پیتر سارسگارد) تلاش می‌کند از افشای حقیقت جلوگیری کند…

بازتاب نیمه‌ی اول داستان را می‌توان در بندهای اول این ترانه از باب دیلان احساس کرد: 

چکامه‌ی مرد لاغراندام

مداد به‌دست وارد اتاق می شوی

مردی را عریان می‌بینی و می‌پرسی: «آن مرد کیست؟»

خیلی تلاش می‌کنی؛ اما نمی‌فهمی

وقتی به خانه می‌رسی هم دقیقاً همین را خواهی گفت

چون چیزی اینجا اتفاق می افتد؛ اما نمی‌دانی چیست

می‌دانی، آقای جونز؟

سر بلند می‌کنی و می‌پرسی: «همین‌جاست؟»

و یکی به تو اشاره می‌کند و می‌گوید: «اینجا مال اوست.»

و تو می‌گویی: «چی مال من است؟» و یکی دیگر می‌گوید، «خب، چیست؟»

و تو می‌گویی: «آه ای خدا، آیا من اینجا تنها هستم؟»

و چیزی اینجا اتفاق می‌افتد؛ اما نمی‌دانی چیست

می‌دانی، آقای جونز؟

بلیت خود را تحویل می‌دهی تا نمایش موجود عجیب‌وغریب را تماشا کنی

که تا می‌شنود حرف می‌زنی به سمت تو می‌آید

و می‌گوید: «اینقدر عجیب و ترسناک بودن چه احساسی دارد؟»

و وقتی او استخوانی به دستت می‌دهد، می‌گویی «محال است!»

چون چیزی اینجا اتفاق می‌افتد اما نمی‌دانی چیست

می‌دانی، آقای جونز؟

و آنچه در نیمه‌ی دوم بازگونشده‌ی داستان فیلم رخ می‌دهد، شباهتی با بندهای آخر همین ترانه دارد که برای طولانی‌تر نشدن یادداشت و البته لو نرفتن انتهای داستان از نوشتن ادامه‌ی آن پرهیز شده است. (جالب این‌که برای درک مفهوم «موجود عجیب‌وغریب» سیرک این ترانه هم می‌توانید به فیلم دیگری که اخیراً ساخته شده و مارتین اسکورسیزی آن را «هشدارآمیز» خوانده، یعنی فیلم «کوچه‌ کابوس» گی‌یرمو دل تورو مراجعه کنید که در سایت فیلم نماوا می‌توانید ببینید.)

آگنیشکا هولاند که کار در سینما را بیش از پنجاه سال پیش با کارگردانی فیلم‌های کوتاه شروع کرد و با همکاری با فیلمسازانی مانند کریشتوف زانوسی، کریشتوف کیشلوفسکی ادامه داد، بیش از سی عنوان فیلمنامه نوشت و بیش از چهل عنوان فیلم سینمایی و تلویزیونی بلند و کوتاه و سریال تلویزیونی کارگردانی کرد و فیلم‌هایی مانند «اروپا اروپا»، «باغ مخفی» و «در ظلمت» را در کارنامه دارد، در این فیلم نامزد خرس طلایی جشنواره‌ی برلین ۲۰۱۹ البته داستان‌گویی را در اولویت قرار داده است و به یک داستان نسبتاً سرراست پرداخته که فقط در چند مورد معدود با دیدگاه جورج اورول نقطه‌گذاری می‌شود تا شکل نوعی بازگویی ماجرا از زاویه‌ی دید آن نویسنده (راوی سوم شخص محدود) را پیدا کند.

کارگردان در پرداخت تصویری فیلم داستان‌محورش هم روش شسته‌رفته، بی‌نقص و در مجموع آبرومندی در پیش گرفته که تا اندازه‌ای یادآور شیوه‌ی کاری فیلمساز هم‌کار و هم‌وطن او آندری وایدا است ولی چندان تازگی هم ندارد و نمی‌توانیم آن را سبک ویژه‌ی خانم هولاند تلقی کنیم. فضا، نورپردازی، رنگ‌مایه‌های صحنه، قاب‌بندی‌ها به فراخور داستان و البته در بستری واقع‌گرا در هماهنگی با احساسات شخصیت‌ها تغییر می‌کند. قاب‌های خاصی که کاملاً در چارچوبی رئالیستی توجیه می‌شوند، حس درونی شخصیت‌ها را تشدید می‌کنند، به‌ویژه قاب‌های پنجره‌ای که تنگنای ذهنی و اجتماعی شخصیت‌ها را مورد تأکید قرار می‌دهد یا آینه‌ها و شیشه‌هایی که یک شخصیت را چندوجهی یا تکثیرشده به نمایش می‌گذارد. حاشیه صوتی فیلم، موسیقی و افکت‌ها هم در جهت تثبیت حس شخصیت، گاه به شیوه‌ای کاملاً سوبژکتیو و به نوعی اکسپرسیونیستی عمل می‌کند. بازی‌های بازیگران کاملاً استاندارد و بی‌نقص است ولی چندان فراتر از حیطه‌ای که برایشان تعریف شده است، نمی‌رود. در این میان پیتر سارسگارد و جوزف ماولی به اقتضای نقش خودشان شخصیت اندکی پیچیده‌تری نسبت به سایر شخصیت‌های تک‌بعدی می‌سازند اما بیشتر به اتکای فیلمنامه موفق به این کار می‌شوند تا توانایی‌های خاص بازیگری خودشان.

اگر فیلم‌ها را به تعبیری، نوعی رؤیای برساخته‌ی فیلمسازان بدانیم و نکته‌ای را مورد توجه قرار دهیم که فروید و یونگ در تعبیر رؤیاها در نظر داشته‌اند؛ که شخصیت هم‌جنس در رؤیا معرف خود شخصی است که رؤیا می‌بیند، جمله‌ی هشدارآمیزی که از زبان قهرمان هم‌جنس نویسنده (آندریا شالوپا) و کارگردان (آگنیشکا هولاند) در ابتدای داستان بیان شد، احتمالاً یکی از مهم‌ترین گفتارهای این فیلم است. ممکن است دنیای جدید هم در این چرخه، بار دیگر به آنجا برسد که به قول والتر دورانتی «در دنیایی آشفته و دیوانه، آشفتگی و دیوانگی را چگونه می‌توان تعریف کرد؟» و آینده‌ نیز به خطر بیفتد؛ همچنان‌که جورج اورول در فیلم خطاب به خوانندگانی که نمی‌تواند آن‌ها را ببیند، می‌نویسد: «آینده در معرض خطر است، بنابراین آنچه در بین خطوط نوشته‌ام، به دقت بخوانید.»

تماشای فیلم آقای جونز در نماوا