مجله نماوا، علیرضا نراقی
ختم دیر اتفاق میافتد، آدمیان به سادگی تمام نمیشوند، چرا که پایان نزدیکی وجود ندارد. رفتگان در درون بازماندگان ادامه دارند و بخشی از وجود آنها میشوند و تا در خاطری زندهاند، هستند. بودنی که دیگر حتی کالبدی جدا ندارد، خود است؛ یگانه است. اینجاست که از قضا بودن معنایی وسیعتر و فراتر از مرگ و زندگی پیدا میکند؛ معنایی که به رؤیا میماند و کجاست آن یقینی که مرزی برای رؤیاها تعیین کند و پرواز خیال را اسیر واقعیت فیزیکی هر روزه سازد؟ حال آرزوهای رفتگان تبدیل به آرزوهای بازماندگان میشود و بسیاری از رؤیاهای دسته اول در دسته دوم تحقق پیدا میکند. این فرایند با شکوه از پیوستگی و ارتباطِ زندگی با مرگ، نشان دهنده آن است که انسان چه دنیای عمیق و پر قدمتی در درون خود حمل میکند. ما به قدمت همه رفتگانمان هستیم، به اندازه زندگیهای کرده و ناکرده آنها، سرگذشت و سرنوشتی از تمام رفتگانی که در ما به زیستن ادامه میدهند. انسان در فرایند باززایی درونیِ پس از سوگواری، به طور غریزی رابطه تازهای را با ازدسترفته شروع میکند و اینگونه ضمن بالا بردن تابآوری خود در مواجهه با مرگهای پیشرو، معرفت تازهای نسبت به زندگی و روابط خود پیدا میکند. اینجاست که عشق تازه میشود، گذشت و بخشش معنای دیگری مییابد و زندگی در حُزنِ درسآموزِ این مسیرِ باشکوه، گونهای شادیِ خدشهناپذیر را به انسان میچشاند.
فیلم کوتاه «یک خداحافظی ایرلندی» ساخته تام برکلی و روس وایت، که برنده جایزه اسکار بهترین فیلم کوتاه ۲۰۲۳ بوده است، درباره تورلو و لورکان دو برادر روستایی ایرلندی است که مادرشان را از دست دادهاند و حالا از او یک مزرعه و خاکستری در یک چایدان باقی مانده است. کشیش به دو برادر میگوید که کنار جسد مادر کاغذی از آرزوهای او پیش از مرگ وجود داشته و لورکان که مبتلا به سندرم داون است اصرار دارد که تا پیش از ترک مزرعهی مادری، این آرزوها را با برادرش برآورده سازد. لورکان در پی ماندن است، راضی به کنده شدن از مزرعه و به طور کلی فضایی که مادر در آن زیسته است نیست. اما تورلو میخواهد هرچه سریعتر فرار کند و به زندگی خود در انگلستان ادامه دهد. این تنش دو برادر، دو نوع مواجهه با مرگ را نشان میدهد. از قضا آنکه میخواهد بماند در پی گذر از مرگ به زندگی است، اما برادر فراری درپی ختم و پایان است. در حقیقت این برادر فراری، تورلو است که از مرگ ترسیده و در پی انکار آن است وگرنه لورکان حقیقت سادهی مرگ را پذیرفته است.
نقطه عطف اثر تحقق بخشیدن شیرین و سرخوشانه دو برادر به آرزوهای مادر است که در حقیقت آرزوهای لورکاناند، یا تبلور آرزوهای مادر در لورکان و یا ظهور آرزوهای لورکان در وجود تازه مادری که در درون او به حیاتش ادامه میدهد… برآوردن آرزوهای مادر، در راستای تحقق معنایی است که چشمانداز زندگی فرزندان را روشن میکند. فرایند اجرای آرزوها همچون آیینی است که گویی مادر را احضار میکند و از سوگواری به جشن میلاد او در وجود فرزندان تبدیل میشود. این فیلم شیرین که برانگیزاننده احساساتی چون مهر و شفقت در تماشاگرش است، به شکلی آیرونیک زبانی گزنده دارد. فیلم با کمدی ایرلندی خاصی آمیخته شده است که حاوی شوخیهای خشن و گروتسکی است که ما را یاد نمایشنامهنویس و فیلمساز شهیر ایرلندی، مارتین مکدونا میاندازد. اما در عین این خشونت جاری در شوخیهای تیز و تهاجمی و بیپروا، فیلم صاحب یک لطافت ذاتی گرمابخش و پر از امید است. این امید و نیکبینی از همان ابتدا در کنار آن گزندگی و تلخی عیان است و اصلاً با همین زبان ساخته میشود. البته در اینجا تصاویر وسیع طبیعتی روستایی به شکلی نرم به حس و حال اثر کمک کرده است. فیلم از رهگذر سامان دادن ارتباط و مواجهه شخصیتها با مرگ مادر، رابطه و شناخت آنها از یکدیگر را نیز دگرگون میکند و با ایجاز خاص یک فیلم کوتاه درست و اندازه، به روایتی کامل از یک دگرگونی اساسی و عمیق دست پیدا میکند.