مجله نماوا، آزاده کفاشی
سردرآوردن از آنچه درون مغز آدمها میگذرد به سادگی به دغدغه و وسواسی تبدیل نمیشود که از همان کودکی در ذهن کسی بیفتد و دیگر ولش نکند. سیوان از همان اول هم بچهای طبیعی نبود؛ در برابر اتفاقهای دنیای بیرون عاطفهاش درگیر نمیشد و مادرش فکر میکرد که همیشه باید کنارش بماند و مراقبش باشد. ولی اتفاقی درست جلوی چشمهای سیوان رخ میدهد که او را تبدیل میکند به دکتر برینی که از یک جایی به بعد به این فکر میافتد که چه طور میشود به خاطرات دیگران دست پیدا کرد و با همگامسازی امواج آنها را به ذهن خود منتقل کرد. ولی چیزی که سیوان هیچ وقت به آن فکر نکرده این بوده که خاطرات دیگری با زندگی ما چه میکند. خاطرات فقط یک مشت اطلاعات است که با یک سیم از سر یک آدم برود و در سر دیگری جا خوش کند و هیچکاری با عادتها و روزمرگی و احساس و عاطفهاش نداشته باشد؟
سریال کرهای جراح مغز (دکتر برین) فقط از ور علمی تخیلی به ذهن و خاطرات نزدیک نمیشود؛ معمایی در کار است که زندگی سیوان، همسر و پسرش به آن گره خورده است. اینجاست که کرهایها داستانی عجیب و غریب را با ژانر جنایی و پلیسی و حتی ابرقهرمانی میآمیزند و فضایی سرد و سیاه میآفرینند که همهی گرههایش درون ذهنهای بههمپیوستهی آدمها باز میشود. نکتهی مهم در مورد این سریال شاید بیش از تلفیق ژانرهای مختلف در آن و ساخت تریلری پرتعلیق، کاری است که با خاطرات و آن قسمت روانشناختی قضیه میکند؛ سیوان را از نقش دانشمندی بیعاطفه و بیاحساس تبدیل میکند به پدری که سرکشیده به درون گذشتهی خانوادهاش تا از طریق همنشینی تصویرهای ذهنی و خاطرات همسر و پسرش و دیگر آدمهایی که هیچوقت ازشان خبری نداشته بفهمد که دقیقاً چه اتفاقی افتاده و در این مسیر، قهرمانی خلق میکند که خیلی هم با الگوهای تعیین شدهی ژانری جور درنمیآید.

ناخودآگاه جمعی یونگ و یادآوری کهنالگوها
تفاوت سریال جراح مغز (دکتر برین) با فیلمها و سریالهای پلیسی و جنایی آمریکایی این است که پلیسهایش نه تنها اصلاً باهوش نیستند، بلکه همیشه چند گام هم از ماجرا عقباند. آنها از اول به سیوان مشکوکاند و ذرهای هم از تئوری کلیشهای خود یعنی مرد حسودی که به زنش شک کرده و دست به جنایت زده کوتاه نمیآیند. البته این که کرهایها با قانون و کلیشهها چقدر درگیری دارند، مسئلهی سریال جراح مغز (دکتر برین) نیست.
در اپیزود سوم، پلیسها سیوان را روی صندلی دروغسنجی مینشانند و سؤالهای سادهای از او میپرسند که با بله و خیر جوابشان را بدهد؛ غافل از این که ذهن انسان تا چه اندازه پیچیده است و در آن، خاطرات مختلف و تصاویر و حتی آدمهای گذشته چه ردپایی از خود به جا میگذارند. سیوان حتی نمیتواند توضیح بدهد که چرا آدمی را که هرگز ندیده به خوبی میشناسد و به همهی تجربیاتش دسترسی دارد. این جا نمیشود یاد ناخودآگاه جمعی یونگ نیفتاد؛ آن کهنالگوهایی که از نسلها و آدمهای گذشته به ذهن و زندگی ما راه پیدا میکنند. چرا که همگامسازی مغزی دکتر سیوان هم هر چه که هست فقط با مردهها جواب میدهد. تنها شرط این آزمایش یا این باز شدن دریچهی ذهن همین است: مرگ. اصلاً مهم نیست که آدم خوب یا بدی باشی که اصلاً خوب هم در دنیای این سریال مطلقاً بیمعنی است. جهان «جراح مغز» (دکتر برین) یا سیاه است یا خاکستری. خاطرات و تصاویر ذهنی هم فقط منحصر به انسانها نیست، گربهای هم در میدان دید خودش اطلاعاتی دارد که همیشه از دسترس آدمها دور مانده و ممکن است به کار حل معمای سیوان بیاید.
امتیاز دکتر سیوان فقط دسترسی به ذهن مردهها نیست، این است که این امکان را هم پیدا میکند که از زاویههای مختلف به معما نزدیک شود. یکبار از درون ذهن قربانی، یکبار کارآگاه خصوصی، یکبار همسرش و آدمهای دیگری که نقششان خیلی هم واضح نیست. این زاویهها و رویکردها در ذهن سیوان با همهی همگرایی و واگراییشان بالأخره راهی برای حل معما پیدا میکنند. مهم نیست که سیوان در مسیری که میرود چه تواناییهای خارقالعادهای پیدا میکند و در پایان چه تصمیمی میگیرد و چطور به یک قهرمان تبدیل میشود، آنچه اهمیت دارد این است که دیگر آن پسربچهی بیعاطفهای نیست که در برابر مرگ مادرش واکنشی نشان نداده بود.