مجله نماوا، هومن منتظری
سریال ددوود
اگر هنوز تماشای این سریال را آغاز نکردهاید، این مطلب بخشهایی از داستان را لو میدهد
ساطوری بالا میرود، گوشتی شقه میشود و خونی شتک میزند. چرخ گاری در گل فرو میرود. کابویی تکه ریز درخشندهای در لابهلای سنگریزهها را به نیش میکشد تا از طلا بودنش مطمئن شود. شبها ژتونی در هوا چرخ میخورد، برگی رو میز انداخته میشود و گیلاسهایی که در سالنها و بارها پر میشوند. این بخشی از زندگی روزمره و در جریان شهر ددوود است. چیزی که در تیتراژ ابتدایی سریال ددوود هم تصویر میشود. شهری در سال ١٨٧۶ که قانونی در آن وجود ندارد و با دستان خالی میتوان در دل رودخانهها، کوهها و تپههای اطراف آن طلا پیدا کرد. مرد زندانی پشت میلههای ابتدای سریال ددوود هم همین را میگوید و آرزو میکند کاش به آنجا رفته بود. ولی دیگر دیر شده است، کلانتر بولاک به عنوان آخرین اعمال قانون دوره کاریاش او را اعدام میکند و به همراه رفیقش به سرزمین موعود، ددوود میروند تا در آنجا کاسبی راه بیاندازد. آنها تنها نیستند، آدمهای زیادی از نقاط مختلف دنیا در سودای پولدار شدن و لذت از دنیای بدون قانون به آن شهر سفر میکنند. هرچند که این شهر هم در ادامه باید خودش را برای رفتن به زیر چتر قانون آماده کند.
ددوود پر از آدمهای جورواجور است، از قومها و نژادها و ملیتهای متفاوت، هرکس رویایی را در سر دارد. شهری شبیه به بازار مکاره، آدمها در شهر وول میخورند و هرکسی در کنار خیابان چیزی را برای فروش بساط کرده است. اسبها و گاریها به سختی از میانشان راه باز میکنند. دوربین هم به جای لانگ شاتهایی که به نوعی خصیصه سینمای وسترن است، نماهای بستهتر را ترجیح میدهد و سعی میکند کادرهایی را ببندد که از وجود آدمها چگالتر باشد تا این شلوغی و حضور را بیش از پیش نشان دهد. گاهی در یک نمای متوسط پنج تا شش نفر در پس زمینه و پیش زمینه تصویر حاضر هستند. در نماهای نزدیک هم اغلب شاهد قابهای اورشولدر هستیم تا بازهم حضور شخصی دیگر در کادر احساس شود. گویی جامعهی تنگ و تلی تصویر میشود که باید برای ماندن در آنجا و جا باز کردن جنگید. هفت تیرکش معروف کلانتر هیکاک وقتی به شهر میرسد در هتل دو اتاق برای خودش و همراهش میخواهد، ولی هتل یک اتاق خالی بیشتر ندارد. هتلدار بابت چاره کار و البته به شوخی پیشنهاد میکند که یکی از مهمانهای هتل را بکشند!
از طرفی دیگر این نماهای نزدیک از آدمها و دوربینی که در بین آنها حرکت میکند و در هنگام دیالوگ از یک نمای اورشولدر به نمای روبه رو و اورشولدری دیگر کات میخورد حکایت از روایتی دارد که بیش از هر چیزی بر اساس روابط آدمها است. خرده داستانهایی بر پایه روابط دو یا چند نفر از آدمهای شهر در ابتدا به صورتی مستقل بر روی پرده اصلی داستان جان میگیرند و روایتگر همچون پرده خوانی ماهر تار و پود این داستانها را در هم میتند. داستان قتلعام خانوادهای نروژی در خارج از شهر، داستان قمارکردنهای مدام هیکاک، داستان انداختن تکهای زمین به ظاهر خالی از طلا به مرد جوینده نیویورکی، داستان افتتاح سالن جدیدی در رقابت با سالن قدیمی شهر، داستان تیر خوردن هیکاک، داستان برادر و خواهری که در جستجوی پدرشان به شهر میآیند، داستان اپیدمی بیماری در شهر و… اگر داستانی هم در دل داستانهای دیگر به سرانجام میرسد، قصهای دیگر از نو بر روی پرده جان میگیرد.
سریال ددوود هرچند شمایلهای ژانر وسترن را در خود دارد ولی با همه وسترنهای کلاسیکی که در ذهن دارید متفاوت است. برخلاف وسترنهایی خلوت و مردانه با آدمهایی که کمتر حرف میزنند و بیشتر رو به هم اسلحه میکشند یا اینکه یکدیگر را به دوئل در وسط شهر دعوت میکنند و هر روز چندین چند جنازه پهن زمین میشود، آدمهای سریال «ددوود» زیاد حرف میزنند و روایت بیش از هرچیزی در دل دیالوگها شکل میگیرد و پیش میرود. خشونت اغلب در خفا و در دل روابط پدید میآید و همیشه پای منافعی در میان است. اگر گلولهای هم شلیک میشود، خیلی وقتها بیهوا و از پشت سر است. یا اگر بخواهند از شر کسی خلاص شوند او را شبانه در خواب خفه میکنند و جنازهاش را میاندازند جلوی خوکهای مزرعه آقای ووی چینی تا اگر کسی هم دنبالش گشت، پیدایش نکند. در ددوود زنها به اندازه مردها در قصه و اتفاقات شهر دخیل هستند. جین زنی است که ششلول به کمر میبندد و کلاه کابوی بر سر میگذارد. مثل مردها بد دهان است، مست میکند و زود آتیشی میشود و از کوره در میرود. رفاقتش هم با هیکاک مثل رفاقت دو مرد با هم است. یا خانم گرت زن پولدار و صاحب نفوذی که حضورش در شهر موجب رقم خوردن خیلی از ماجراها میشود. یا بالاخره خود تریکسی که هر چند از زنان بدکاره سالن جم است ولی با هوش و ذکاوتی که دارد صاحب کارش را بازی میدهد و خیلی از اتفاقات را آن جوری که میل خودش هست پیش میبرد. اولین برخوردمان با او در سریال مربوط به لحظهای است که یک گلوله در سر مردی که قصد داشته او را کتک بزند خالی کرده است!
«ددوود» بنا به حال و هوای خرده داستانهایی که روایت میکند تا به آخر در یک ژانر باقی نمیماند. ال سورینجن شخصیت منفی ولی در عین حال پیچیده و جذاب سریال، صاحب سالن جم است. سالنی که هر تازه واردی به شهر هم پیدایش میکند. درآمد ال در گرو خوش بودن و عیش شبانه مردم شهر است. وقتی خبر میرسد سرخ پوستها خانوادهای را در خارج از شهر به طرز وحشیانهای قتلعام کردهاند و عدهای از مردم هم تهییج شدهاند که شبانه بروند و بانیان امر را پیدا کنند، فورا همه را به نوشیدنی رایگان دعوت میکند تا آنها را از رفتن باز دارد. او به نوعی صحنهگردان همه اتفاقات شهر است. ال از طرز میگساری مهمانهای داخل سالن حالشان را تشخیص میدهد و میداند چه کسی را، چه زمان میتوان سرکیسه کرد. مار خوش خط وخالی از تخم و ترکه انگلیسیهای اشرافزاده که به قول خودش حسابی عوضی است. جاهایی که سریال به ال نزدیکتر میشود و قصه با او پیش میرود، لحنی گنگستری به خود میگیرد. در سالن و بار تاریک ال و اتاق شخصیاش که همه نقشههایش در آنجا طرحریزی میشود. تریکسی هم که برایش کار میکند کاملا شمایل زنهای اغواگر نوآر را دارد، هر چند که در روند داستان نقش عوض میکند. اصلا در یکی از خرده روایتها وقتی آدمهای ال همسر خانم گرت را سر به نیست میکنند، خانم گرت کلانتر پولاک و بیل هیکاک را در هیبت کاراگاه خصوصی استخدام میکند تا از مرگ مشکوک شوهرش پرده بردارند.
روایت در «ددوود» به طور مداوم، هیچ یک از شخصیتهایش را همراهی نمیکند و بنا بر داستانهایش به یکی از شخصیتها نزدیکتر میشود. شاید در برخورد اول به نظر بیاید «ددوود» قهرمان شاخصی ندارد ولی بیش از هرکس شهر قهرمان سریال است. خود پرده اصلی اتفاقات. گویی روح شهر همچون همان اسب تیتراژ ابتدایی آزاد و رها در لابهلای روزمرگیهای مردم شهر پرسه میزند و شاهد همه آن سوداهای ذهنی، روابط آدمها و از پشت خنجر خوردنهاست. شاهد آن ساطورهایی که بالا میرود و شاهد قطعههای تکه شده بدن آدمها در لای ملحفههای خونین که خوکها میبلعند.
تماشای سریال ددوود در نماوا