مجله نماوا، یزدان سلحشور
مشکل بتوان باور کرد در کشوری با سه زبان مسلط [فرانسوی در جنوب، هلندی در شمال و آلمانی در مجاورت مرز مشترک با آلمان] و آوازهی اندکِ سینمایی در اروپا [اگر بتوان از دو نخل طلای برادران داردن به خاطر ساخت «رزتا» و «بچه» چشمپوشی کرد (نام کارگردانانی مانند فرانسیس فورد کاپولا، بیله اوگوست، امیر کوستوریتسا و شوهی ایمامورا در باشگاه دارندگان دو نخل طلا به چشم میخورد) و همین طور از فیلم «کلهشق» ماتیاس خونارتس و «انسان سگ را گاز میگیرد» ساختهی رمی بلوو] بتوان شاهد سریالی بود به زبان هلندی که امتیاز ۸.۳ داشته باشد در IMDb [به نظرمن لیاقتاش حداقل ۸.۵ است]؛ شما از سینمای بلژیک چه میدانید؟ زیاد به ذهنتان فشار نیاورید! احتمالاً کلِ چیزی که از سینمای بلژیک میدانید این است که بازیگری دارد به نام ژانکلود وَن دام! تصور هم نکنید که باقیِ مردم دنیا، از سینمای این کشور چیزی بیشتر از آثار گاه متوسط و اغلب زیرِ متوسط وَن دام چیزی میدانند! مشکلِ اصلی سینمای بلژیک مسئلهی «زبان» است [مخصوصاً آثاری که به دو زبان فرانسوی یا آلمانی نیستند (زبان هلندی-بلژیکی متفاوت است با زبان هلندی داخلِ کشور هلند و ظاهراً هلندیها هم، چندان با این گویش خاص ارتباط برقرار نمیکنند)] مشکلی که دامنگیر سریال آن روز هم شده است که در قیاس با سریالهای انگلیسیزبان یا آلمانیزبان یا فرانسهزبان، نتوانسته در سطح جهان برای خودش به اندازهی کافی تماشاگر دست و پا کند [دلیل اینکه نسخهی بینالمللی این مجموعه، دارای زیرنویس چسبیدهی انگلیسیست، احتمالاً همین بوده (البته خوشبختانه نسخهی نماوای مجموعه، این زیرنویس چسبیدهی مزاحم را ندارد گرچه این زیرنویس انگلیسی، در مواردی که زیرنویس فارسی منطبق نیست میتواند کمکی برای تماشاگر باشد اما در نهایت دیدن فیلم یا مجموعهای، با دو زیرنویس همزمان، تجربهی بهشدت ناخوشایندیست)]؛ اعتراف میکنم که اگر اصرارِ یکی از دوستان سینماگر نبود، خودِ من هم علاقهای به دیدنِ سریالی با یک زبان زمخت [دارای کمترین انعطافِ آوایی] نداشتم اما با دیدن همان قسمت اول، مخاطب متوجه میشود که این اثر، از لحاظ ایده و اجرا و فیلمنامه، بالاتر از بخش اعظم مجموعههای انگلیسیزبانِ مشهورِ این روزها میایستد.
مجموعهای برای غافلگیرشدن از هر جهت!
آثاری با ایدهی سرقت بانک و گروگانگیری، اغلب با استقبالِ مخاطبان مواجه میشوند شاید این استقبال تا حدی برگردد به موفقیتِ جهانی «بعد از ظهر سگی» سیدنی لومت [اثری که پس از نمایش ۱۹۷۵اش، آن قدر در سینما و آثار تلویزیونی موردِ گرتهبرداری قرار گرفت که دیگر به راحتی نمیتوان با اعدادِ مشخص، به این گرتهبرداریها اشاره کرد! (در سینمای ایران، فیلم آژانس شیشهای ابراهیم حاتمیکیا نمونهی شاخص آن است)] که به موقعیت «انسان تنهای معاصر» اشارهای روشن داشت. سریال «De Dag» (آن روز) ساختهی مشترک «Jonas Geirnaert» (با تلفظ هلندی «یوناس خیرنارت» که ابتدا با ساخت انیمیشنِ کوتاه در سینما شناخته شد با آثاری چون «Flatlife») و «Julie Mahieu» (با تلفظ هلندی «یولی مایو») [ساخت مشترک چه در اجرا و چه در نگارش فیلمنامه] دارای چنین ایدهایست اما متفاوت با آثاری مشابه؛ نه فقط به این دلیل که در ۱۲ قسمت خود، یک بخشاش از نگاه پلیس است و قسمت بعدی از دیدِ سارقانِ بانک، بلکه به این دلیل مهمتر، که بیش از هر اثر دیگری که با چنین ایدهای ساخته شده، دارای «ایدههای پشتیبان» است و مخاطبان را بدون آنکه در سکانسهای پیشین فریبشان داده باشد [امری رایج در ساختِ چنین آثاری] با نشان دادن بخشِ تازهای از واقعیت، غافلگیر میکند. سریال آن روز تقریباً شبیه یک مستند است یعنی همه چیز روالِ طبیعیِ خودش را دارد؛ اشتباه نشود! بنا نیست شما ۱۲ قسمت مستند ببینید! این مجموعه، تریلری با فیلمنامهای دقیق است که به نوبهی خود میتواند یک کلاس فیلمنامهنویسی کامل باشد. میتوان جنس بازیهای مجموعه را هم، در عینِ تنوع، در کلاس بالای بازیگری جهانی طبقهبندی کرد مخصوصاً بازی «Maaike Neuville» [بازیگر و همچنین کارگردان فیلم و استاد هنرهای دراماتیک بلژیکی] را در نقش «فریا»، که در مسیر داستان، سه شخصیت کاملاً متفاوت و در عینِ حال متقاعدکننده را به نمایش میگذارد. کارگردانی اثر، در عینِ سادگی ظاهری، تأمینکنندهی ریتمِ اثر و همچنین، بدونِ حتی یک نمای اضافیست. [وقتی سریال به پایان رسید و تیتراژ شروع به بالا آمدن کرد، لطفاً فرض نکنید که کار تمام شده! تا آخرش پای کار بایستید چون این نمای بلند، در انتها، هم داستان را کامل میکند هم شما را غافلگیر خواهد کرد!]

اخلاقگرایی حرف اول را میزند
شخصاً با اخلاقگرایی متظاهرانهی آثار سینمای بدنهی هالیوود مشکل دارم البته به نظرم شیوهی اروپاییها هم زیادی بیپرواست و اغلب به همان اندازهی اخلاقگرایی هالیوود از قاب بیرون میزند اما سریال آن روز نوعی اخلاقگرایی متقاعدکننده دارد که در بافتِ داستان است. در پایانِ کار، هر کسی به قدر سهماش از تقدیرش دریافت میکند و البته سرنوشتِ «فریا» در یک «پایانِ بازِ هوشمندانه»، نامشخص اما قابلِ حدس زدن میمانَد. سازندگان اثر، طیِ روایتِ خود بارها و بارها قضاوتِ شخصیِ مخاطبان را محک میزنند. [از این جهت، شاید این مجموعه بیش از آنکه از «بعد از ظهر سگی» لومت تأثیر پذیرفته باشد، متأثر از اثر درخشان دیگری از این کارگردان است: «دوازده مرد خشمگین»؛ که این فیلم، با گرتهبرداریهای پرشماری از ۱۹۵۷ تا اکنون در سینما و تلویزیون مواجه بوده.] جهانبینی اثر بر این اصل استوار شده: آن چه را فکر میکنید واقعی نیست و آن چه که واقعیست، به آن فکر نمیکنید!
چرا زبان هلندی؟
شاید طبیعیترین حدسی که میتوان زد در موردِ انتخابِ زبان هلندی اثر، برگردد به منطقهی وقوع داستان اما همهاش این نیست. با یکی از دوستان که ۲۰ سالیست ساکن بلژیک است تماس گرفتم. گفت که هلندیزبانهای بلژیک، بخشِ اعظمِ ثروت و قدرت کشور را در اختیار دارند و نه فرانسهزبانها تفاهم فرهنگی با آنها دارند نه آنها با فرانسهزبانها و حتی فرانسهزبانها را به عنوان «جماعت بخور و بخواب» تمسخر میکنند و اخلاق زمخت و خشکی هم دارند. واقعیتِ امر این است، آنچه که در مجموعه میبینیم غیر از این نیست یعنی انتخاب زبان و منطقه، در شخصیتپردازیِ اثر، نه وجه تزیینی، که تأثیری ساختاری دارد و فضایِ حاکم بر روابط اجتماعی مجموعه هم تابعِ همین رویکرد است و فرقی هم نمیکند که شخصیتهای مورد نظر، درستکار باشند یا خطاکار. [کلاً «آن روز»، اثری دربارهی نسبیتِ درستکاری و خطاکاریست.]
تماشای آنلاین سریال آن روز در نماوا