مجله نماوا، آرش عنایتی

تاریخچه

باورش سخت است، اما طنزِ غریبی دارد که یکی از پررمز و رازترین -و اکنون با قطعیت می‌توان گفت کثیف‌ترین- عملیات‌های مربوط به جنگ جهانی دوم از محتویاتِ درون یک کاسه توالت آغاز شد! زمانی که یک تکنسین لهستانی، بقایای فهرستی را در آن محلِ مذکور یافت.

پس از شکست عملیات بارباروسا (تهاجم آلمان به اتحاد جماهیر شوروی) تکنسین‌ها و دانشمندان آلمانی طی فراخوانی از سوی دولت رایش احضار شدند. اینان پس از احراز هویت‌ و اطمینان از صحت و اعتبار سیاسی‌شان در پست‌های استراتژیک به کار گمارده شدند تا متحدا و بی‌گمان به تقویت زرادخانه‌ی آلمان در برابر دُول متفق بپردازند.

آن‌چه آن تکنسین لهستانی در آب‌ریزگاه یافته بود، آبی بود که به سوراخ مورچگان افتاد. بخش‌هایی از فهرستی که به سیاهه‌ی اوزنبرگ(Osenberg) موسوم بود. سیاهه‌ای، حاوی نام‌های همان نخبگانِ علمی و تکنسین‌هایی که توسط دولت رایش فراخوانده شده بودند.

اندکی بعد JIOA (آژانس اهداف و اطلاعات مشترک) بر پایه‌ی همین اطلاعات، عملیاتی را طرح‌ریزی کرد که ابتدا Camp Overcast نام نهاده شد و سپس، به سبب بروز حساسیت‌هایی به نام Operation Paperclip( عملیات گیره کاغذ) مشهور شد. هدف عملیات در وهله‌ی نخست، جمع‌آوری حداکثری و انتقال این نخبگان به سرزمین آمریکا بود.

روزنه‌ای به یکی از سویه‌های تاریک جنگ جهانی دوم

آن چه تا این‌جا در مقابل دیدگان شما قرار گرفت، اطلاعاتی بوده است که تا چند سال پیش داشته‌ایم اما «کمپ محرمانه: نازی‌های مخفی آمریکا» مستندْ انیمیشنی به کارگردانی مشترک زوج فیلم‌سازی (دنیل سیوان و مور لوشی) است که روزنی بر بخش‌های پنهان مانده‌ی این واقعه گشوده‌‌اند. محققین انجمن The National Park Service در سال ۲۰۰۶ مصاحبه‌هایی کرده‌اند با چند تن از افرادی که در این پروژه‌ی فوق سری هم‌کاری داشته‌اند. پروژه‌ای که قریب به نیم قرن بر همگان پوشیده بود و به قصدِ کتما‌ن‌اش بنیان محل‌اش با بولدوزر تخریب شد و اسنادش امحا شدند تا بل‌که به آتش نسیان گرفتار آید. پروژه‌ای که این شاهدان، به عنوان «صندوق پستی ۱۱۴۲» از آن یاد می‌کنند و اشاره به اردوگاهی است که بیش‌تر‌ شبیه کمپ ورزشی بوده .

«کمپ محرمانه: نازی‌های مخفی آمریکا» بسان اغلب فیلم‌های مستند تاریخی این سال‌ها و به اقتضای مدارک و اسنادش، ترکیبی از تصاویر و اصوات کهنه‌سربازان پیشین در هیبت و هیئت ام‌روزین به همراه تصاویری آرشیوی است. دنیل و مور، این قالب آشنا را با المانی خلاقه -استفاده از انیمیشن برای بازسازی وقایع گذشته- پیوند زده‌ و اثری تماشایی خلق کرده‌اند. آن‌ها به درستی از بازسازی مستندگونه‌ی گذشته، گذشته‌اند و در عوض آن وقایع را، به رنگ و لعابی خاص و قابل کنترل، مزین کرده‌اند. هم‌چنین،  تنها درچند بخش اندک از تصاویر آرشیوی بهره برده‌اند. تصاویری که هرچند در ظاهر با موضوع محوری فیلم ارتباط مستقیمی ندارند اما به زیبایی، پیامدهای همان موضوع را به تصویر می‌کشند.

سیاه، قرمز و زرد/ پرچم آلمان

تصاویر انیمشین، علاوه بر آن که مملو از نشانه‌های زیباشناسانه هستند (برای نمونه، قطع صدای پرندگان به محض ورود اتومبیل آلمان‌ها به محوطه کمپ؛ و له شدن جوانه‌های سبز در زیر لاستیک همان اتومبیل که استعاره‌ای از وضعیت کنونی و آینده‌ی این سربازان است) حاوی دو ویژگی خاص هستند. یکی آن که به وضوح از تصاویر انیمیشن‌های کودکانه فاصله می‌گیرند و  دیگر آن‌که کل نماهای انیمیشنِ فیلم، در بخش های نخست و میانی در سیطره‌ی سه رنگ سیاه، قرمز و زرد قرار دارند. سه رنگی، که هر کدام معنای خاصی را القا می‌کنند (برای نمونه، قرمزی چهره‌ی دژبان که ناشی از بازتاب نور چراغ ترمز اتومبیل است و یا بازسازی شب‌های بلورین) و در کنار هم، یادآور نمادینی از پرچم کشور آلمان هستند. با این تمهید و این ترتیب، علاوه بر حرکت دراماتیک در راستای ماجراهای واقعی، لحظه‌ای ذهن تماشاگر به نقطه‌ای دیگر، جز آلمان نازی کوچ نمی‌کند.

حسِ نوستالژیک صدا

باند صوتی فیلم شاملِ حداقل ۱۰ صدا مربوط به کهنه‌سربازان است که با دو صدای راوی تصاویر آرشیوی و دو صدا دیگر( که به عنوان  Army Vesternیک و دو) همراهی می‌شوند. آن‌چه سبب می‌شود تا درون این دریای اصوات غرق نشویم، ارتباط تماتیک و شماتیکی است که از طریق انیمیشن‌ها، ترکیب و بازسازی صداها به وجود آمده است. برای نمونه، از روایت مهاجرتِ «جُرج» به داستان «رودولف» می‌رسیم و ادامه‌اش را از زبان «آرنو» می‌شنویم. بنابراین علاوه بر این که هر کدام از راویان بخشی از داستان کلی را بیان می‌کنند، بر روایت‌های قبل و بعد خود صحه می‌گذارند. روایت‌هایی که به این شیوه منسجم‌تر شده و به رغم راویان متعدد و داستانک‌های تکه تکه ، کلِ یک‌پارچه‌ای را می‌سازند که بر تجربه‌های مشترک بنا شده و به سبب همسانی‌شان، باورپذیرتر و متقن‌تر به نظر می‌رسند.

مصاحبه‌های صوتی که در فیلم می‌شنویم در سال ۲۰۰۶ و مطمئنا با دستگاه‌ها و امکانات ام‌روزین انجام شده‌اند. دنیل و مور، برای باورپذیری بیش‌تر مخاطب، هم‌سو با حس و حالِ دورانی که وقایع فیلم در آن زمان می‌گذرند صدای گفت‌وگوها را دست‌کاری-به لحاظ فنی/ تغییر در فرکانس صداها- کرده‌اند تا شبیه صداهایی  که از طریق ضبط‌های قدیمی می‌شنیدیم (ناگرا و ریل‌های صوتی‌شان) شوند. به همین علت، در چند بخش تصاویری از یک دستگاه ضبط و پخش نوارهای ریلی قدیمی را می‌بینیم. این تصاویر که هر بار از زاویه‌ای جدید از این دستگاهِ صوتی گرفته شده‌اند در ۸ بخش مختلف نمایش داده می‌شوند و شبیه پلی، برای ورود به داستانی دیگر و گذر از پیچی تازه در روایت هستند. به بیان دیگر، هر بار که فیلم‌سازان قصد گشودن مسیر  تازه‌ای در روایت داستان را دارند تصاویر مربوط به این دستگاه صوتی را می‌بینیم و پرسشی جدید را از مصاحبه‌گر می‌شنویم. پرسشی که روایت فیلم را در مسیر دیگری حرکت می‌دهد.

نافرمانی درست زیر گوش رئیس جمهور

هری ترومن رئیس جمهور آمریکا دستور اکیدی صادر کرده بود تا سازمان‌های دولتی، از استخدام افرادی که سابقه حضور در حزب نازی را داشته‌اند، اجتناب کنند. لیکن عاملانِ «عملیات گیره‌ کاغذ» با دست‌کاری در پرونده‌های سوژه‌هایشان، بیش از ۱۶۰۰ نفر را به استخدام خود درآوردند. به همین دلیل در چند بخش، نمایی از بنای یادبود جُرج واشنگتن را می‌بینیم. این نماها هم بر مکان این وقایع اشاره دارند و هم بر این نکته‌ی نمادین تاکید می‌کنند که کل این لاپوشانی‌ها در نزدیکی کاخ ریاست جمهور اتفاق می‌افتند. هم چنان که با باورهایی که جرج واشنگتن (نخستین رئیس جمهور آمریکا) برای آن‌ها مبارزه کرد منافات دارند. 

بازجو/ کارچاق کن/ غسل تعمید شیطان!

فیلمِ «کمپ محرمانه: نازی‌های مخفی آمریکا» در حقیقت، روایت بخش مقدماتی عملیاتی است که به نام «گیره کاغذی» مشهور شد. آن‌چنان که دنیل و مور تبیین کرده‌اند این مقدمه را به سه بخش می‌توان تقسیم کرد. بخش نخست، بازماندگان در نقش بازجوها، که مهم‌ترین دست‌آوردش عملیات Peenmunde است. بخش دوم، تغییر بازجوها به «کارچاق کن»؛ و نتیجه‌اش ابتذال شر،  بخش سوم اما، اصالت بخشیدن به شیطان است. با این بهانه‌ی قدیمی و واهی که دشمنِ دشمنِ من، دوستِ من است!

دو بخش پسین، با تمرکز بر کاراکتر «ورنر فون براون» شکل گرفته‌اند. براون، اگر نه مهم‌ترین، به طور حتم شناخته‌شده‌ترین فرد در سیاهه‌ی اوزنبرگ و «عملیات گیره کاغذ» و مغزِ متفکرِ ساخت موشک‌های V۱و V۲بود. به همین دلیل در پنج بخش از فیلم‌های آرشیوی استفاده شده است. چهار بخش نخست تصاویری سیاه و سفید دارند (اولی تصاویری مربوط به ویرانی‌های به جا مانده از برخورد موشک در لندن، دومی مرتبط با اردوگاه اسرای یهودی، محلی که با اطمینان می‌توان گفت- براون از وجودشان مطلع بوده- سومی پایان جنگ و اشاره به آغاز جنگ از لهستان- برای درک چرایی‌اش بازگردید به بخش ابتدایی این یادداشت-و چهارمی تصاویری از فون براون) بخش پنجم این تصاویر، مربوط به لحظه‌ی پرتاب موشک آپولو ۱۱ است. این تصاویر، دو سرِ طیف حرکتِ براون را در این سال‌ها مصور ساخته‌اند. از موشک‌هایی که جان می‌ستاندند و جهان را به ویرانی می‌کشاندند تا موشک‌هایی که جانی تازه به جهان آدمیان می‌بخشیدند. رنگی بودن تصاویر بخش آخر؛ و سیر تصاویر  از سیاه و سفید به رنگی، مبین این نکته هستند که در انتخاب و ترتیب استفاده از این بخش‌های آرشیوی، تنها منوط به پیشرفت تکنولوژی در این سال‌ها نبوده، بل‌که فیلم‌سازان از طریق این گزینش و چینش، اشاره‌ای به سیر سمبلیک وقایع دارند. جایی که جنایتکاری جنگی، بر دوش مردم و سر سفره‌ی‌ رنگینی که برایش تدارک دیده اند، می‌نشیند.

کوری علم نسبت به سیاست آری، کوری عالم هرگز

فیلم به درستی نشان می‌دهد که کوری علم نسبت به سیاست نباید مسبب کوری عالِم در برابر سیاست شود. اما بحث مهم‌تر، تبیین فاجعه‌ای است که از عواقبِ «توجیه وسیله به یاری هدف» منتج می‌شود. به گونه‌ای که حتی بازماندگان هولوکاست، طعمه‌هایی برای جذب صیادان قدیمی‌شان؛ و جانیان سابق، بانیانِ دانشِ نوین ام‌روز می‌شوند. هوشمندی زوج فیلم‌ساز جایی است که قربانیان هولوکاست را هم از قضاوت بی‌نصیب نمی‌گذارند. «مایر» و همکاران‌اش با شور و حرارت از بازجویی افسر آلمانی سخن می‌گویند( عملی که موجب موفقیت عملیات Peenemunde می‌شود). خواسته و ناخواسته، شکنجه( همان روشی که نازی‌ها برای کشتن یهودیان به کار می‌بردند)  را توجیه اما اندکی بعد، از همان سیاست توجیه هدف به هر وسیله‌ای از سوی حاکمان‌اش، اظهار انزجار می‌کند.

رسم مرسوم در سینما آن است که فیلم‌ساز پیش‌تر از طریق ساخت فیلم کوتاه و تجربه در این عرصه، به ساخت فیلم بلند مبادرت می‌ورزد لیکن این زوجِ فیلم‌ساز، پیش از ساختن این فیلم، چند فیلم بلند ساخته‌اند و درست پیش از آغاز این پروژه مشغول ساخت سریالی با همین مضمون – جنگ جهانی دوم و پیامدهایش- بوده‌اند. با این همه، فیلمِ «کمپ محرمانه: نازی‌های مخفی آمریکا» را در فرمت کوتاه تهیه کرده‌اند. روایتی که بالقوه پتانسیل بسط بیش‌تری داشته و حتی می‌شد در قالب چند اپیزود یک سریال نمایش داده شود تا حد امکان فشرده‌اند تا به قول دنیل سیوان، چون مشتی بر سینه‌ی تماشاگر عمل کند. شوکی که او را دچار شَک کند تا از نو، بر جهانی که سیاست‌پیشه‌گان برایش ساخته‌اند نظری دوباره اندازد.

●            شب بلورین،  شب نهم و دهم ماه نوامبر ۱۹۳۸ بودند. شب‌هایی که به بهانه‌ی یهودی بودن عامل سوقصد به منشی سفارت آلمان در پاریس، به خانه‌ها، مغازه‌ها و کنیسه‌های یهودیان در لایپزیگ و دیگر شهرهای آلمان و اتریش حمله شد. این حمله‌ها، با خرد کردن شیشه‌های ساختمان‌ها و به آتش‌ کشیده شدن آن‌ها همراه بود. با توجه به اینکه خیابان‌ها در روزهای بعد پر از خرده‌شیشه بود، این شب‌ها به شب‌های بلورین یا شب شیشه‌های شکسته معروف شدند.

تماشای «کمپ محرمانه: نازی‌های مخفی آمریکا» در نماوا