مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
سریال پروانههای سیاه (Black Butterflies) به نویسندگی و کارگردانی اولیویه ابو و برونو مرل، بیانگر تاریکی پوشیده روان انسان است. انگیزههای تاریک قلب انسان شاید بهطور کامل قابل درک نباشد و داستان مظهر این مسئله است.
آدرین (نیکولا دووشل)، رماننویس مشهور فرانسوی که با نام مستعار مودی شناخته میشود در مرکز جنون قرار دارد. او که زمانی معتاد، آشفته، خشن و محبوس بود، ظاهراً آن زندگی را پشت سر گذاشته است تا خود را وقف کلمات کند. فقط یک مشکل کوچک هست: سد نویسنده، مانعی که او را ناآرام و پریشان کرده است. از زمانی که آخرین کتاب موفق آدرین به بازار آمد هیچ اتفاق کاری خوبی برای او نیفتاده است.
به همین دلیل وقتی یک غریبه مسن از آدرین میخواهد کتاب خاطرات او را با نام شخص دیگری بنویسد، نویسنده بلافاصله پیشنهاد او را قبول میکند. آدرین بهآرامی اما با اطمینان به داستان عاشقانه آلبر (نیلس آرستروپ) کشیده میشود که از سالهای پس از جنگ جهانی دوم شروع میشود. پیرمرد ادعا میکند او و دختری به نام سولانژ (الیزه کوست) از کودکی مثل یک روح در دو بدن بودند. مادر سولانژ یک فاحشه بود که به خاطر ارتباطش با نازیها علناً بیآبرو شد. آلبر و سولانژ بهواسطه شرایط خود به هم پیوند میخورند و آلبر از او در برابر حملات کلامی و فیزیکی بچههای مدرسه دفاع میکند.
قطع به دهه ۱۹۷۰، حالا این دو یک سالن کوچک را اداره میکنند و مشتریان همیشگی خود را دارند. یک روزِ سرنوشتساز در ساحلی متروک، بهسرعت از حال و هوای رمانتیک به خشونت تبدیل میشود – سولانژ برای دفاع از خود مردی جوان را که قصد تجاوز به او را دارد میکشد. آلبر هم برادر مرد را که سعی میکند از صحنه فرار کند، به قتل میرساند. این حادثه یک واکنش زنجیرهای به همراه دارد. زوج جوان در سفرهای کوتاه به ریویرای فرانسه، فعالانه به دنبال مردانی میگردند (بیشتر آدمهای بد) که درنهایت خود را به سولانژ تحمیل میکنند و بعد آلبر برای کشتن آنها وارد عمل میشود.
در لحظهای از اوایل سریال، آدرین از خانه آلبر بیرون میزند؛ او نمیتواند یک کلمه از حرفهایی را که شنیده است باور کند. پرسشهای معمول او درمورد چگونگی و چرایی این اتفاقات با پاسخهای قانعکننده مواجه نمیشود. «دهه ۱۹۷۰ بود… آن موقع تجزیه و تحلیل دیانای امکانپذیر نبود.» و پاسخهای آلبر به این سؤالها برای آدرین قابل قبول نیست. احساس میکند او را احمق فرض کردهاند و یک شیاد برای نوشتن داستانهای غیر قابل باور خود او را فریب داده است، اما وقتی مطالب آرشیوی را زیر و رو میکند و متوجه یک پرونده قتل حلنشده میشود، این حس را نمیتواند از خود دور کند که داستان عاشقانه این قاتلان زنجیرهای به همان اندازه که عجیب است واقعی هم هست.
این کشش مغناطیسیِ پرتگاه، صرف نظر از این که آدرین چقدر از گذشته خود فرار میکند، موضوع اصلی سریال شش اپیزودی فرانسویِ تولید آرته است که اولین بار ۸ سپتامبر ۲۰۲۲ از این شبکه پخش شد و از ۱۴ اکتبر در نتفلیکس به نمایش درآمد.
«پروانههای سیاه» در عین حال پیچیدگی یک ذهن بهشدت خلاق را بررسی میکند. اعترافات دیوانهوار آلبر در ابتدا آدرین را کنجکاو میکند، اما در ادامه هرچه جذابیت داستان او بیشتر میشود، برای آدرین سخت است که آن را به یک قطعه ادبی برای خودش تبدیل نکند. لعنت به حقیقت، لعنت به خاطرات آلبر، یک رمان مثل این میتواند او را به چشمانداز ادبی بازگرداند. دوستدختر آدرین که متخصص اپی ژنتیک است و ناشر او، هر دو از منشأ این رمان بیخبر هستند. تنها چیزی که آدرین مدام میشنود این است که یک کتاب عالی در دست دارد. او با وجود شجاعت ظاهری تنها چند قدم با خطاپذیری هنری و انسانی خود فاصله دارد.
اگرچه شخصیتپردازی سریال بینقص نیست، اما همان چیزی است که تماشاگر را گیر میاندازد و تکنیک آرامسوز بهکاررفته در بخش زیادی از نیمه اول سریال باعث گسترش شخصیتها میشود. آلبر با تکیه بر برخی اصول اخلاقی تحریفشده کارهای خود را توجیه میکند. (این که آن مردان متجاوز به عنف بودند و سزاوار اتفاقی که برایشان افتاد.)
حتی صحنهای هست که آدرین برای آلبر تعریف میکند به خاطر ضرب و شتم یک مرد که بیرون یک بار مزاحم زنی شده بود، ۹ ماه زندانی بود. وقتی آلبر میگوید آنها شخصیتهایی شبیه هم دارند، آدرین بهسرعت واکنش نشان میدهد و میگوید: «ما هیچ شباهتی به هم نداریم.» این استعاره مردان بد در دل داستان جاری است و آلبر و آدرین از آن برای توجیه واکنش توأم با خشونت خود به شرایط مختلف استفاده میکنند. «پروانههای سیاه» با شخصیتهای محوری خود که دچار انحراف اخلاقی شدهاند و برای رستگاری بیشازحد لطمه خوردهاند، رفتار انسانی را در تاریکترین شکل خود به نمایش میگذارد.
گفتوگو با خالق، کارگردان و نویسنده
«پروانههای سیاه» یک داستان معمایی پر پیچ و خم، یک روایت تاریخی و یک نگاه نافذ به روح و روان شکنجهشده است. اولیویه ابو یکی از دو خالق، نویسنده و کارگردان سریال فرانسوی درباره آن بحث میکند.
«پروانههای سیاه» یک سریال پر پیچ و خم است. از این که تماشاگر را تحت تأثیر قرار دهید لذت میبردید؟
میخواستم چیزی معادل یک کتاب جذاب و خواندنی بسازم و درنهایت درباره یک راز بزرگ با تماشاگر دیالوگ برقرار کنم. اعتقاد دارم ما اغلب در مقابل سریالهای تلویزیونی منفعل هستیم و بهنوعی حالت نباتی داریم. همیشه – بهویژه درمورد «پروانههای سیاه» – برای من اهمیت دارد که تماشاگر درگیر داستان شود و تقریباً بهاندازه یک بازیگر لذت ببرد. درمورد این سریال مردم نهتنها میخواهند بدانند بعد چه اتفاقی میافتد، بلکه ماجراهای اپیزود بعدی را حدس میزنند. یک جنبه بازیگوشانه دارد، انگار چه به لحاظ احساسی و چه ازنظر فکری سوار یک ترن هوایی شدهاند.
تصویربرداری مقاطع زمانی مختلف از طریق حماسه جنایی این زوج برای شما لذتبخش بود؟
مسلماً! ما میخواستیم از فرانسه بگوییم و بهویژه از طریق شخصیت سولانژ آن را تعریف کنیم. در این سریال وضعیت زنان بخصوص در ارتباط با سقط جنین و همچنین روابط زن و مرد بحث میشود. ضمن این که میخواستیم درباره یک نوع پرانتز جادویی که بیانگر دهه ۱۹۷۰ است صحبت کنیم، اما به روشی که تا حدی مبهم است.
البته آلبر راوی فلاشبکها است، اما آیا روایات او واقعی هستند؟ یا تفسیر آدرین هستند که به داستان آلبر گوش میدهد؟ آیا ما از قبل در رمان او هستیم؟ سریال همهچیز را به چالش میکشد. این رویکردِ تا حدی کارتپستالی به زمان، نظر بیننده درمورد معنای تصاویر را زیر سؤال میبرد. درنهایت متوجه میشویم هر چیزی دلیلی دارد.
تصور میکنم ارجاعات سینمایی زیادی به آن دهه داشتید؟
حتماً. دههای است که در آن به دنیا آمدم و خیلی آن را دوست دارم. فیلمهای موج نو هالیوود و فیلمهای ژانریِ اوایل دهه ۱۹۷۰ خیلی سیاسی و خیلی آزاد بودند. خیلی کم درجهبندی میشدند. اغلب کثیف، خشن و زننده بودند. فضای آن سالها به من اجازه داد برای صحنهپردازی «پروانههای سیاه» به ژانر فرعی جالو (تریلرهای ایتالیایی بسیار گرافیکی در دهه ۱۹۷۰) نزدیک شوم. مطمئناً پیچیدهترین و اروتیکترین ژانر این دوره است.
توجه به این نوع جزئیات هزینه تولید سریال را بالا برد؟
سریال ما هزینه زیادی نداشت! تولید آرته است که یک شبکه پولدار نیست! اگر تولید یک پلتفرم بود شاید بودجه آن چهار میلیون بیشتر میشد، اما لزوماً به ما اجازه نمیداد بهتر باشیم. احتمالاً فقط کمی زمان بیشتری داشتیم. فکر میکنم با کار و استعداد میتوانیم پروژههایی به تماشاگران ارائه کنیم که ارزش تولید بالایی دارند، بدون این که این مسئله مستقیماً با بودجه فیلم مرتبط باشد.
یک پیرنگ پازلوار مثل «پروانههای سیاه» تا رسیدن به مرحله تدوین قابل اصلاح است؟
ساختار متن سریال خیلی دقیق بود و تغییرات کمی داشت. برونو مرل و من سالها روی این داستان کار میکردیم. یک مکانیسم شبکهای بود. بااینحال وقتی روی داستان بزرگی مثل این کار میکنید، واقعاً نمیدانید وقتی به مرحله تدوین برسد چه شکلی خواهد شد. راستش را بخواهید حتی با داشتن تصاویر زیبا و سکانسهای زیبا با حضور بازیگران بینظیر هیچوقت نمیدانید وقتی همهچیز در کنار هم قرار گیرد چه چیزی به دست میآید.
این حسی است که من در هر پروژه دارم، چون ما چیزهای زیادی را امتحان میکنیم، اما نمیدانیم جواب میدهد یا نه. باید مواد مختلف را با هم ترکیب کنیم، اما نمیدانیم وقتی آنها را در فِر میگذاریم خوراک خوبی درست میشود یا نه. من تصویر فرانکشتاین را خیلی دوست دارم: مخلوقی پر از تکههای مختلف که کنار هم قرار گرفتهاند تا یک چیز منسجم شکل بگیرد.
در این سریال هم چنین موقعیتی داشتیم. ازنظر روایی و سبکی کاملاً بلندپرواز بود. دوران معاصر و گذشته با هم آمیخته میشود، لحن گسست پیدا میکند و اینهمه با تماشاگر بازی میکنیم. آیا ما انصاف را رعایت میکنیم؟ زیادهگویی میکنیم؟ یا کافی نیست؟ خیلی روی جزئیات کار کردیم تا تماشاگران بار دوم که به تماشای سریال نشستند، چیزهایی کشف کنند. سریال پر از سرنخهایی است که رازهای داستان را به ما میگوید.
انتشار کتابی که قهرمان سریال مینویسد ازاینجهت بود که مرز بین داستان و واقعیت بیشتر محو شود؟
ایدهای بود که در همان اوایل کار به ذهنمان رسید. من از سال ۲۰۱۸ در فکر شکستن دیوار چهارم بودم. سریال از طریق شخصیت آدرین درمورد خلقت صحبت میکند: چگونه میتواند ما را تسخیر کند، این حس را بدهد که وقتی داستانی مینویسیم یا فیلمی میسازیم، نه در واقعیت بلکه در دنیایی تخیلی زندگی میکنیم. کل داستان این بُعد را داشت: «روایت» به چه معناست؟ چطور به زندگی خود جهت میدهید؟ کنار هم قرار دادن داستان یک فرد چه معنایی دارد؟ تبدیل کردن آن به یک کتاب چطور؟ چقدر به او خیانت میکنیم؟
با تمام این مضامین درهمتنیده، برای ما مشخص بود که این رمان درواقع رمان قهرمان است و باید به واقعیت برخورد کند. میخواستم بگویم چطور ممکن است یک نفر به کار خود آلوده شود. تنها مورد مشابه که به ذهنم میرسد دفتر خاطرات لورا پالمر در سریال «تویین پیکس» است. آن نوشتهها دیدگاه منحصربهفردی از قربانی ارائه میدهد که جنازهاش در اپیزود اول کشف میشود.
منبع: سینما اکسپرس، L’Éclaireur Fnac
تماشای سریال پروانههای سیاه در نماوا