مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

هیچ تضمینی نیست که یک داستان اولیه خوب، یک اقتباس خوب به همراه داشته باشد، همان‌طور که یک اثر درجه دو لزوماً به چیزی درجه دو در رسانه‌ای دیگر منجر نمی‌شود. فیلم رمز داوینچی با بازی تام هنکس شاید بهترین کار او نباشد، اما بدتر از منبع اصلی آن نیز نیست (همچنین به «گرگ و میش» و «پنجاه طیف خاکستری» مراجعه کنید).

در تلویزیون، شاید بهترین نمونه این دیدگاه، بسیاری از اقتباس‌های موفق‌ از کتاب‌های آگاتا کریستی باشد – به‌ویژه تلاش‌های اخیر سارا فلپس، نویسنده و تهیه‌کننده اجرایی، در اقتباس‌‌های تلویزیونی از آثار کریستی که نسخه‌های غنی و تاریک او از معماهای جنایی، همیشه محبوب بوده است. اقتباس‌های فلپس از کریستی (که کار خیلی خوب «و سپس هیچ‌کس نبود» در ۲۰۱۵ یکی از آن‌هاست) عالی از کار درمی‌آیند چون شما در مقام یک نویسنده واقعاً فقط می‌توانید به کریستی اضافه کنید. او دن براون نیست، اما به‌عنوان یک ماشین طرح داستان که شخصیت‌های اصلی، رمزهایی در خدمت آن هستند، خیلی جلوتر از دیگران به خط پایان نزدیک می‌شود.

 سارا گرین و کیلیان اسکات در  سریال قتل‌های دوبلین
سارا گرین و کیلیان اسکات

در مسیر امواج ویرانگر

سریال قتل‌های دوبلین (Dublin Murders) که اکتبر تا نوامبر ۲۰۱۹ از بی‌بی‌سی وان، استارز و آر‌تی‌ای پخش شد، یکی دیگر از اقتباس‌های تلویزیونی فلپس است؛ مجموعه‌ای هشت اپیزودی که از روی دو کتاب خیلی خوب «در جنگل» و «شباهت»، نوشته تانا فرنچ، نویسنده‌ آمریکایی-ایرلندی ساخته شد. این دو کتاب، اولین (و بهترین) تریلرها در مجموعه کتاب‌های برنده جایزه ادگار «جوخه قتل دوبلین» هستند و به لحاظ پی‌رنگ، سبک نگارش و روان‌شناختی، جزو دقیق‌ترین نمونه‌های این ژانر به‌حساب می‌آیند. به چنین کارهای ظریفی چیزهای زیادی نمی‌توان اضافه کرد، اما خیلی چیزهای آن را می‌توان از دست داد. فرنچ، سازنده سنجیده و دقیق دنیای درونی شخصیت‌هاست، یک نقشه‌کش دقیق چین و شکن‌های بی‌اندازه جذاب ذهن‌های معمولی و ذهن‌های جنایتکار. هیچ‌یک از این‌ها به‌راحتی در قاب تلویزیون یا سینما قابل ترجمه نیست. این یک عیب نیست؛ به ذات دو رسانه برمی‌گردد: یکی در درجه اول بصری است، دیگری نه.

 سارا گرین در  سریال قتل‌های دوبلین

سریال قتل‌های دوبلین در یک زیرزمین با مردی در آستانه فروپاشی شروع می‌شود که زنی جوان با چهره‌ای بی‌حالت مقابل او نشسته است. مرد ناامیدانه زمزمه می‌کند: «اگه اون‌هایی که کشته شدن، خوش‌شانس باشن چی؟ برگزیده‌ها… و بقیه ما اصلاً خوش‌شانس نباشیم؟» وقتی حرف‌های مرد تمام می‌شود، زن پاسخ می‌دهد: «ما دیگه همدیگر رو نمی‌بینیم» و بلند می‌شود و می‌رود. بعد به چهار ماه قبل برمی‌گردیم تا داستان را از ابتدا دنبال کنیم.

این دو، راب رایلی (کیلیان اسکات) و کَسی مدوکس (سارا گرین)، کارآگاه‌های گاردا (سرویس پلیس ملی جمهوری ایرلند) هستند که وقتی جنازه یک دختر ۱۳ ساله به نام کیتی دِوِلین در جریان یک حفاری باستان‌شناسی در جنگل‌های محلی پیدا می‌شود، مسئولیت تحقیق درباره قتل او را عهده‌دار می‌شوند‌. همه به این فکر می‌کنند که آیا این قتل با ناپدید شدن سه کودک – آدام، پیتر و جیمی – در ۲۰ سال قبل در همین جنگل ارتباط دارد؟ ما در فلاش‌بک، بچه‌ها را قبل از ربوده شدن احتمالی، در حال بازی در جنگل می‌بینیم که بعد از هم جدا می‌شوند. از بین آن‌ها، فقط آدام پیدا می‌شود، غرق در خون که متعلق به خودش نیست و با تی‌شرتش که عمداً بریده شده است. دو نفر دیگر هیچ‌وقت پیدا نشدند و آدام هرگز نتوانست به کسی بگوید چه اتفاقی افتاد یا آن‌ها ممکن است کجا باشند. به قول پیرزنی که بچه‌ها را می‌شناخت، «اون‌ها رفتن زیر تپه‌ها، پیشِ قدیمی‌ها». این تمام توضیحی است که درباره گم‌شدن بچه‌ها داریم.

 سریال قتل‌های دوبلین

درحالی‌که در پس‌زمینه، فضا به شکل ماهرانه‌ای، لحظه‌به‌لحظه ترسناک‌تر می‌شود، پرسش‌های کوچک و بزرگ، یکی بعد از دیگری به ذهن می‌رسد. چرا کَسی اصرار دارد او و راب نمی‌توانند این پرونده را بیشتر از مرحله مقدماتی بررسی کنند؟ در خانواده ناآرام دولین دقیقاً چه می‌گذرد؟ مردی که در اطراف آپارتمان کَسی پرسه می‌زند، کیست؟ رؤیاهای راب درمورد گرگ‌هایی که شب‌ها او را در جنگل‌ها تعقیب می‌کنند، چه معنایی دارد؟ آیا آقای دولین با معترضان به احداث بزرگراه که جنگل‌ها را نابود می‌کند، ارتباط معناداری دارد؟ چه ارتباطی بین مرد بی‌خانمان که با رنگ روی بیلبوردها می‌نویسد «او برمی‌خیزد. او برمی‌خیزد» و تاجری که او را تهدید می‌کند اگر رازهایی را که آزارش می‌دهد فاش کند، با تیر به زانویش می‌زند، وجود دارد؟ و چند نفر از تماشاگران، چرخش داستانی آخرین صحنه‌های اپیزود اول را از قبل حدس زده‌اند؟

 سریال قتل‌های دوبلین

تصاویر آب در «قتل‌های دوبلین» جلوه‌ای بارز دارد، از باران دائمی در ایرلند تا نما‌هایی از دریای ایرلند. حالتی رمزآلود ایجاد می‌کند، اما هدف بزرگ‌تری را هم دنبال می‌کند: یادآور این است که امواج دور می‌توانند به امواج ویرانگر تبدیل شوند.

مقدمه‌چینی غریزی سریال پیچیدگی‌های دیگری نیز دارد و این پیچیدگی‌ها هستند که «قتل‌های دوبلین» را به‌طور قابل‌توجهی فراتر از سریال‌های پلیسی معمول می‌برد. رایلی و مدوکس، هر دو رازهای خیلی بزرگی دارند که برای حفظ شغل خود – و سلامت عقل خود – باید پنهان نگه دارند. این یک مبالغه دراماتیک نیست؛ کل سریال مراقبه‌ای درمورد تأثیر طولانی‌مدت آسیب روحی و روانی بر کودکان است؛ یک تریلر روان‌شناختی همدلانه است و این واقعیت را تأکید می‌کند که زمان نمی‌تواند همه زخم‌ها را التیام بخشد.

نیازی به گفتن نیست، «قتل‌های دوبلین» که در بلفاست – با گروهی که تازه‌کار در سریال «بازی تاج و تخت» را به پایان رسانده بودند – تصویربرداری شد، می‌تواند با فهرستی از هشدارها همراه باشد: در معرض خطر قرار گرفتن کودک، تجاوز، خشونت پلیس و بقیه موارد، اما دیدن سریال خیلی سخت نیست چون اسکات و گرین هر دو بازیگرانی کاریزماتیک هستند. آن‌ها در نقش دو همکار پلیس باهوش که آتش به آتش سیگار می‌کشند، بارقه‌هایی از نگرانی و اضطراب را به نمایش می‌گذارند. این قابلیت به‌طور جداگانه به آن‌ها اجازه می‌دهد با وجود انتخاب‌های عمیقاً خودویرانگر شخصیت‌های خود، حس همدردی تماشاگر را حفظ کنند.

کیلیان اسکات در  سریال قتل‌های دوبلین

وقتی نقاب کنار می‌رود

اسکات در توصیف شخصیت راب می‌گوید: «او تماماً روی کار خود متمرکز است که این به ضرر هر چیز دیگر در زندگی‌اش تمام می‌شود. او وسواسی و در عین حال خیلی بااستعداد است. هم او و هم همکارش، کَسی به‌واسطه این پرونده خاص، چه ازنظر شخصی و چه ازنظر حرفه‌ای، از مرزهای همیشگی عبور می‌کنند. ما همچنین می‌بینیم که آدم‌ها برای رسیدن به چیزی که تصور می‌کنند حقیقت است تا کجا پیش می‌روند. می‌توانم بگویم دغدغه واقعی راب رسیدن به حقیقت است و بی‌رحمانه آن را دنبال می‌کند.»

به اعتقاد اسکات، آنچه «قتل‌های دوبلین» از دیگر سریال‌های پلیسی متمایز می‌کند، «این است که شخصیت‌های اصلی، متلاشی و درهم‌شکسته‌اند و با تمرکز شدید روی زندگی حرفه‌ای‌ خود تلاش می‌کنند اجازه ندهند این مشکلات روی آن‌ها تأثیر بگذارد، اما با همه این لایه‌های زیرین، به‌جایی می‌رسند که ناچار هستند نقاب خود را کنار بزنند.»

اسکات می‌گوید: «تنها کسی که راب در کل دنیای خود دارد، همکارش، کَسی است؛ وگرنه او یک گرگ تنهاست. راب گذشته بسیار پردردسری دارد که او را مجبور کرد مثل یک جزیره باشد. شما در او هیچ نشانه واقعی از یک زندگی اجتماعی فعال یا علایق شخصی نمی‌بینید. بااین‌حال، به نظر می‌رسد راب از این جهان نسبتاً راضی است.»

 سارا گرین در سریال قتل‌های دوبلین

در همین حال، گرین شخصیت کَسی را فردی مصمم، سرسخت و در عین حال فریب‌کار توصیف می‌کند و می‌گوید: «کَسی خودش را می‌شناسد. او در گذشته، آسیب روحی و روانی بزرگی را متحمل شد؛ بنابراین، شخصیت او دو سمت دارد و با تکامل داستان، او را در حال مبارزه با سمت تاریک‌تر خود می‌بینیم.»

گرین در توصیف رابطه کَسی و راب می‌گوید: «آن‌ها دوستان بسیار نزدیک هستند. واقعاً همکاران خوبی هستند و جملات هم را تمام می‌کنند، اما فکر می‌کنم هر دو یک گناه مشترک دارند و آن زنده ماندن است. هر دو از یک تروما در گذشته خود جان سالم به دربردند که آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد. محرم رازهای هم هستند، اما شخصاً فکر می‌کنم سالم‌ترین رابطه را ندارند.»

 سریال قتل‌های دوبلین

شخصیت‌هایی که هم می‌توانند غرق شوند و هم می‌توانند شنا کنند

گرایش نهفته «قتل‌های دوبلین» به‌‌ مسائل تا حدی فراطبیعی، به طرز ماهرانه‌ای در دنیای تاریک سریال گنجانده شده است، اما هرگز به سمت پرش‌های ترسناک معمول منحرف نمی‌شود. همه این‌ها به فضای رمزآلود پرپیچ و تاب رمان‌های اصلی وفادار می‌ماند. فرنچ در سراسر آثارش اشاراتی به اساطیر سلتیک و داستان‌های عامیانه دارد. جنگل‌ها زمانی که ظاهر می‌شوند و در مه فرو می‌روند، جلوه‌ای باهیبت و باشکوه دارند، اما این واقعیت هرگز ازنظر دور نمی‌ماند که انسان‌ها حیواناتی هستند که در آنجا کمین کرده‌اند و تهدید واقعی آن‌ها هستند.

 سریال قتل‌های دوبلین

تنها اشکال واقعی سریال قتل‌های دوبلین، انتخاب ترکیب «در جنگل» و «شباهت» در یک داستان است. درحالی‌که فرنچ به شکلی ماهرانه‌ شخصیت اصلی کتاب بعدی مجموعه خود را در رمان فعلی معرفی می‌کند، در یک مجموعه تلویزیونی، ‌سخت‌تر می‌توان این کار را انجام داد. «در جنگل» داستان رایلی است؛ «شباهت» داستان مدوکس؛ و هر دوی این‌ها روایت‌های متراکم و پر از شخصیت‌های غیر قابل اعتماد و لوکیشن‌های عبوس و گرفته هستند. «قتل‌های دوبلین» به شکلی بین این دو داستان ورق می‌زند که حس ارگانیک ندارد؛ بیننده‌ وارد جریان داستان رایلی می‌شود و بعد به مدوکس بازمی‌گردد. خط داستانی مدوکس در استخوان‌های شما رخنه می‌کند و بعد کنش به رایلی بازمی‌گردد.

نکته مثبت این است که هر دو پی‌رنگ ماهرانه روایت می‌شوند. درحالی‌که رایلی و مدوکس با موج گذشته مدفون خود مبارزه می‌کنند، شما پشت آن‌ها درمی‌آیید. از شانس خوب ما، «قتل‌های دوبلین» با شخصیت‌هایی خوش می‌گذراند که هم می‌توانند غرق شوند و هم می‌توانند شنا کنند.

منبع: گاردین، ایندی‌وایر، بی‌بی‌سی

تماشای سریال قتل‌های دوبلین در نماوا