مجله نماوا، شهرام اشرف ابیانه
ایرج طهماسب برای بچهها فقط آقای مجری نیست. با صدای آرام و به ظاهر نصیحتگری که طی این سالهای صحبت با عروسکهای جورواجور بهش عادت کردهایم، انگار دارد زمینهی وقوع داستان و ماجرایی تازه با عروسکهایی که دورش را گرفتهاند تدارک میبیند. کسی که طی این سالها هر وقت میبینمش مطمئنیم آمده شیطنت تازهای را برایمان راه بیندازد؛ با یک عالم شخصیت عروسکی جورواجور که دورهاش کرده، از سر و کولش بالا میروند.
گولِ ظاهر و لحنِ پدرانه و بزرگانهاش را نخورید. بیشتر شبیه بچهای است که گریم کرده و سبیل گذاشته و اَدایِ آدم بزرگها را درمیآورد، اما بچهها میدانند این همه یک بازی است. پشت این چهرهی بزرگسالانه، بچهای است که آمده شیطنت و خرابکاری راه بیندازد و همهی قوانین سخت و عبوس دنیای بزرگترها را به بازی بگیرد. گاهی اوقات به سرمان میزند نکند خودش یک عروسک بازیگوش دیگر باشد که با جادویی چیزی در شکل و شمایل آقای مجری جسمیت پیدا کرده. دلیل ماندگاری این همه سالش میان برنامههای بیرمق تلویزیونی کودکانه همین است.
شگفتی دیگر، استعداد غریبش است که باعث شده با کاراکترهای عروسکی دور و برش چنان جفت و جور شود انگار خودش یکی از آنها است. به نظر میرسد برنامههای عروسکی تلویزیونیاش، فیالبداهه و در لحظه خلق میشود. چیزی به نام داستان و متن وجود ندارد. همه چیز با یک ایده شروع و این ایده نقطهی شروع بازی شده است. خیلی زود میفهمیم پیام اخلاقی که قرار است به بچهها داده شود خود موضوع این بازی شده. همین است که برنامههای تلویزیونیاش، حوصلهسَربَر و بیرنگوبو نیست.
کار او حتی در بازسازی نسخهی سینمایی برنامههای تلویزیونیاش، قصهگویی نیست. او با شخصیتهای آمده از دنیای قصهها بازی میکند. انگار زنگ تفریحی داده باشد تا برای لحظهای هنر روایتگری فراموش شود. شخصیتها، گرد هم بیایند تا دقایقی با خودشان و مخاطبان ناپیدایشان خوش بگذرانند. برای همین پیدا کردن خطی از داستان در کارهای سینماییاش کاری بیفایده است. معمولاً این خطِ داستانی، میان انبوه شوخیهای کلامی و موقعیتی گم میشود. چیزی غیر این بود بچهها رغبتی به دیدن دنیای عروسکی این استاد بزرگ خیمهشببازی نداشتند و درست به همین دلیل بزرگترهایی که به دنبال ردی از قصه و روایت در کارهای سینمایی اویند معمولاً سرخورده و دست خالی برمیگردند. از آنها بپرسی، اینها مجموعهای از چیزیهای بیسرو ته است که چیزی شبیه قصه و روایت نیست تا به هم وصلشان کنند.
در نگاه طهماسب، این خود بازی است که اهمیت پیدا میکند. روایت و داستان، در پشت این بازی پنهان و بخشی از این بازی بزرگ کودکانه میشود. منطقِ نمایشی طهماسب، بیشتر به مذاق بچهها خوش میآید که در بازی به دنبال ردی از چیزی بزرگتر نیستند. بازی، قرار است آنها را در لذتی کودکانه اسیر کند. هر چیز دیگر این میان، فرعی و بیاهمیت است. دلیلِ اقبال به کارهای سینماییاش را از این منظر دید.
شاید هم چیز جادویی دیگری در کار است. سحری که از کودکِ خفتهی طهماسب میجوشد. همان عشق و علاقهای که به نمایش و دنیای عروسکها دارد. انگار او هنرمندِ نمایشگرِ دورهگردی باشد که به کمکِ دستگاه غریبی چون تلویزیون دوره افتاده تا با عرسکهایش تیپهای رنگارنگ اجتماعی دوروبرمان را بازآفرینی کند.
همه چیز از عروسکگردانی در مجموعهی عروسکی پرطرفدار مدرسهی موشها شروع شد. مجموعهای با کلی تیپهای متنوع که به بهانهی حضور در یک مدرسه از نوعِ موشانهاش دور هم آمده بودند تا نقطهی تلاقی تیپها و رفتارهای جامعه را به نمایش بگذارند. طهماسب یکی از جان دهندگان عروسکهای این نمایشِ تلویزیونی محبوب بود. همان جا فهمید کنار چه دنیای غنی و جادویی زندگی میکند. او راهی یافته بود تا نقبی میان دنیای قصه و واقعیت سخت و عبوس اطرافش بزند.
شاید همین بود که باعث شد نقشِ آقای مجری در مجموعهی عروسکی کلاه قرمزی را به عهده بگیرد تا همزیستی دنیای قصهها و واقعیتهای به ظاهر انعطافناپذیر را ممکن کند. همین دلیل محبوبیت او و کاراکترهای عروسکیاش شد. انگار عروسکها و آدمبزرگها، جایی برای تفاهم و باز کردن بابِ گفتوگو با بزرگترهای پیش از این عبوس را پیدا کرده باشند، اما همانطور که قبلاً گفتیم، بیشتر این عروسکها بودند که آقای مجری را وارد بازی خود میکردند نه برعکس. این واقعیت بود که اسیر خیال میشد و بدل به چیزی از جنسِ خیال میشد. آقای مجری اصلاً خلق شده بود تا واقعیتِ بیرون برای لحظهای روی صحنهی عروسکگردانی به بازی دنیای قصهها تن دهد. همین راز جذابیت و محبوبیت برنامه ی او و دلیل شهرت عجیب شخصیت آقای مجری بود.
آقای مجری را میتوانید یک ژپتوی ایرانی بدانید. ژپتویی که کلی پینوکیوی جورواجور را به حرف زدن وا میدارد. آقای مجری باعروسکهایش بحث و جدل راه میاندازد. دعوایشان میکند، همراهشان میخندد، یا کنارشان به داستان آدمهایی گوش میدهد که گاه به عنوان مهمان به برنامهشان دعوت میشوند. جالب آنکه مهمانان برنامه یا باید به قاعدهی بازی عروسکی برنامه تن بدهند یا آنکه خود بخشی از شوخی بزرگتری شوند که شخصیتهای عروسکی راه انداختهاند. جز این باشد منطق دنیای بیرون دستمایهی شوخی عروسکها میشود و آقای مجری با پادرمیانی ظاهری، آتشِ این بازی را تیزتر میکند.
طهماسب، کارنامهی سینمایی هم دارد. جز فیلمهایی که برای کودکان ساخته، بازیگر فیلمهای بزرگسالانه هم هست. این چهرهی او، کمتر قوت و جادوی حضور تلویزیونیاش را دارد. تلویزیون، برایش وسیلهای است که میتواند با مخاطبش، ارتباط بیواسطهتری داشته باشد. نگاه خیرهاش به دوربین نوعی فاصلهگذاری نمایشی را به یاد میآورد. انگار همهی آنچه میبینیم بخشی از بازی بزرگتری است که مخاطب آنسوی جعبهی خانگی تلویزیون به آن دعوت شده.
آن نگاه خیره و صمیمانه به دوربین فقط از این دستگاهِ مستطیل شکل دراز خانگی میآید. جور دیگری نمیشود تجربهاش کرد. انگار در شکل و شمایلِ آقای مجری باید برای لحظهای سرگرداند و به آنسوی این بازی خیره شد. جایی که آدمهایی نشستهاند خیره به این جعبه، که آدم و عروسک و کلی چیز دیگر نمایش میدهد. انگار جام جهاننمایی باشد که آدمها را مفتون این نگاه سحرانگیز میکند. جایی که شنیدن نام آقای مجری کلی ذوق و شوق در دلهای کودکانه میاندازد.