مجله نماوا، نیما بهدادی مهر

فیلم «جنگ جهانی سوم» به کارگردانی هومن سیدی و با سرمایه‌گذاری نماوا و نماآگهی رویکردی جالب را به گفتمان مکتبی زر، زور و تزویر داشته و بن‌مایه‌ای ایدئولوژیک برای بررسی حلقه مفهومی استثمار، استعمار و استحمار دارد. فیلم برای آنکه صورت بندی گفتمانی خود را بهتر به مخاطبان بقبولاند شخصیت شکیب و روند تحول تدریجی وی از یک موش آزمایشگاهی فرمان‌بر به هیولایی بی‌رحم را به خوبی در خلال تراژدی هولناک میانه فیلم نمایش می‌دهد.

شکیب کارگری روزمزد، بی‌خانواده، بی‌جا و بی‌مکان و در یک کلام فردی بی‌هویت در آن شهر شمالی است. سناریوی فیلم در ابتدا رابطه او با لادن زن ناشنوا و ظاهرا بدکاره را برای مخاطبان توضیح می‌دهد و سپس پازل‌های شناخت مخاطبان از شکیب را ذره ذره و به تدریج تکمیل می‌کند.

شکیب در پلات اولیه سناریو یک کارگر روزمزد توسری‌خور و حمال است که زن و بچه خود را در زلزله از دست داده و اکنون برای گذران زندگی مجبور به ترک دیار خود شده و تصمیم به سکونت در شهری شمالی گرفته است و به دلیل نداشتن جا شب‌ها را در مغازه رفیقش می‌خوابد. به واقع شکیب از همان ابتدا با شمایلی به مخاطبان معرفی می‌شود که چندان جذب‌کننده نیست و حکایت فلاکت و حقارت او را بازنمایی می‌کند. یعنی فردی که باربری می‌کند و برای به دست آوردن پول حاضر است همه‌گونه کاری را به جان بخرد اما تراژدی استحاله شکیب درست از زمانی رخ می‌دهد که روزی به عنوان کارگر وارد لوکیشن یک فیلم می شود و پس از چندی که بازیگر نقش هیتلر در آن فیلم سکته می‌کند، گروه فیلمساز به دلیل استخوان بندی صورت شکیب و شباهت‌های میمیکی با هیتلر، او را به جای بازیگر هیتلر بر می‌گزینند.

در نظر گرفتن چنین جایگاهی برای شکیب با توجه به روحیه آرام و تردید و ترسی که همیشه با اوست سبب شکل‌گیری یک تناقض مهم در قلب‌پذیری پرسونا می‌شود. یعنی شکیب به ناگاه از پرسونای حقیقی خودش به عنوان یک کارگر روزمزد جدا می‌شود و نقاب بازیگری بر کاراکتر خود می‌پوشاند و پذیرای شمایل دیکتاتوری چون هیتلر می‌شود.

البته این قلب‌پذیری و دگرگونی شمایلی به سادگی رخ نمی‌دهد و شکیب هنگامی که در یک سکانس به صورتی کم‌رمق بر صورت اسیران سیلی می‌زند با توضیحات کارگردان متوجه ابعاد نقش می‌شود و گویا اژدهای درون و هیولای مخوف خفته در وجودش را پس از آغاز سکانس و با شلیک تیر به اسرا بیدار می‌سازد. اگرچه این صرفا یک بازی است و شکیب هم تحت تعالیم کارگردان به چنین نقش‌پذیری می‌رسد اما گویا خود او به تدریج و رفته رفته به این نتیجه می‌رسد که در جهان امروز که گفتمان زر و زور و تزویر مسلط شده و همه ارتباطات پیرامون محور«تصاحب نفع بدون لحاظ رویکردهای اخلاقی» شکل گرفته، شکیب نیز لاجرم به بازی در همین زمین است.

شکیب به اجبار، گفتمان مسلط را می‌پذیرد و به بازی کردن ادامه می‌دهد، اما نمی‌تواند آن تراژدی رخ داده در لوکیشن فیلمبرداری را فراموش کند و چنین بزنگاهی است که هیولای درون او را بیدار و شکیب را از یک فرد ترسوی ضربه پذیر به فردی منتقم و کنشمند بدل می‌سازد.

سرنوشت شکیب و کنش پایانی او در فیلم «جنگ جهانی سوم» آینه‌ای حقیقی به روی اشخاصی می‌گیرد که بازیچه و سرباز اجرای اوامری تهی از اخلاق و خالی از نگرش‌های انسانی هستند و فرجام گوش سپاری به ندای هیولای وسوسه‌های درونی، شنیدن طنین خشم مفلوکانه و لبیک به عصیان جنون‌وار را به عینه نشان می‌دهد.