مجله نماوا، یزدان سلحشور

*در جهان ساپکوفسکی هر کسی اربابی دارد؛ ارباب ویچر، ارباب حلقه‌هاست!

اول از اینجا شروع کنم که «ویچر» به خاطر علاقه‌ی سرمایه‌گذاران آمریکایی به ادبیات فانتزی لهستان ساخته نشد! دو دلیل عمده وجود داشت و دارد:

یک. «ویچر» پیش از آنکه با مجموعه کتاب‌هایش به قلم آندری ساپکوفسکی برای مخاطبان عام آمریکایی شناخته شود با بازی «ویچر» شناخته شد و می‌دانیم که بازی‌های رایانه‌ای غیر از آنکه برای خودشان بازارسازند برای آثار سینمایی و تلوزیونی هم جاده‌صاف‌کن تجاری هستند!

دو. جهانِ ساخته شده در مجموعه کتاب‌های «ویچر» [که لااقل دو ترجمه از این مجموعه به فارسی منتشر شده است یکی با ترجمه سینا طاوسی مسرور و دیگری با ترجمه امیرحسین خداکرمی که در اولی نام نویسنده به عنوان آنجی سیکوفسکی (احتمالاً آنجی به عنوان معادل آوایی آندژِی مورد استفاده قرار گرفته) و در دومی به عنوان آندره ساپکوفسکی آمده است] و همین طور در «اسپین‌آف‌های ادبی»‌اش [مجموعه ۸ داستان از ۸ نویسنده‌ی فانتزی‌نویس روسی و اوکراینی (از جمله آندری بلیانین و ولادیمیر واسیلیف) که با اجازه ساپکوفسکی توسط انتشارات لهستانی سولاریس در سال ۲۰۱۳ منتشر شد و مجموعه ۱۱ داستان کوتاه از ۱۱ نویسنده که از منتخبان رقابت در مجله فانتاستیکا بودند و توسط سوپرنووا در سال ۲۰۱۷ منتشر شد و ظاهراً، پایه‌ی اصلی فصلِ اول مجموعه «ویچر» (که وقایع پیش از حماسه «ویچر» را در بر می‌گیرد) بر اساس همین داستان‌هاست] و البته در «کمیک»هایش، به دلیلِ شباهت‌های فرهنگی و فولکلوریک میانِ اروپای غربی و شرقی، یادآور «ارباب حلقه‌ها»ی تالکین است که کتاب نخست‌اش «هابیت» ۵۶ سال قبل از کتاب نخست ویچر «آخرین آرزو» منتشر شده بود و این تشابه، با موفقیت سری سینمایی رمان تالکین و خیزِ بلند و پرهزینه‌ی تلویزیون برای ساخت نسخه‌ی تلویزیونی‌اش (آمازون در نوامبر ۲۰۱۷ حقوق تلویزیونی ارباب حلقه‌ها را به مبلغ ۲۵۰ میلیون دلار خرید و تعهد تولید پنج فصل را به ارزش حداقل ۱ میلیارد دلار بر عهده گرفت. این امر آن را پرهزینه‌ترین مجموعه تلویزیونی می‌کند که تا به حال ساخته شده‌است) باعث شد که مجموعه تلویزیونی «ویچر» حتی از لحاظ بصری هم شباهت‌های ناگزیری به آثار سینمایی «ارباب حلقه‌ها» داشته باشد.

ویچر پوستر

دلایلی برای دیدن «ویچر»

من به این دلایل رفتم سراغ «ویچر» شما می‌توانید دلایل خودتان را داشته باشید:

الف. خُب من اصلاً قرار نبود که این مجموعه را از اولش ببینم که چون کلاً با دنیای بازی‌های رایانه‌ای بیگانه‌ام [باید اعتراف کنم که در آغاز، اطلاعی هم از منشاء ادبی کار نداشتم که باعث شرمندگی‌ست!] دوست سینماگر جوانی دارم که معمولاً علایقِ سینمایی مشترکی داریم (به جز سینمای فرانسه و سینمای اروپای شرقی که من طرفدارشان هستم و او نه) او اصرار داشت که فصلِ اول را ببینم که با دلخوری دیدم! به نظرم فصل اول، کُند و از لحاظ روایی، چندپاره و فاقدِ «شخصیت‌پردازی چندجانبه» و «انگیزه‌های قوی روایت» بود [الان که فکر می‌کنم طبیعی هم بوده چون بر اساس «اسپین‌آف‌های ادبی» شکل گرفته بود نه بر اساس رمان اصلی] و البته صحنه‌پردازی و جلوه‌های ویژه و بازی واقعاً خوب بازیگران مخاطب را وادار می‌کرد که وسط کار عقب‌نشینی نکند. دوستِ جوان سینماگرم معتقد بود که چون در فصلِ اول، قرار است «جهانی تازه» ساخته شود، ریتم، کُند است و از فصل دوم همه چیز تغییر می‌کند و من می‌گفتم که حتی اگر بنا بر این باشد که به شیوه رمان‌های قرن نوزدهمی، ۱۰۰ صفحه منتظر بمانیم که پایه و مایه رمان شکل بگیرد، در همان جلد اول [در مورد مجموعه تلویزیونی بخوانید فصل اول] باید شکل بگیرد. هنوز هم فکر می‌کنم که فصل اول مشکل دارد، اما قضیه فصل دوم متفاوت است. در مورد فصل دوم، حق با دوست جوان سینماگرم بود.

ب. گرچه بازی‌های این مجموعه، در کلاسِ یکِ بازیگری‌ست، اما باید به این واقعیت معترف بود که غیر از هنری کویل ستاره ندارد و این در آغاز کار می‌توانست یک اقدام خطرساز از طرف سرمایه‌گذارانِ مجموعه باشد. [به نظرم سرمایه‌گذاران مجموعه به راحتی می‌توانستند نقش ینیفر را به پنه‌لوپه کروز بدهند و از گارانتی شدن کار مطمئن باشند تا اینکه روی بازی آنیا چالوترا خطر کنند و او هم به بخواهد یادآور جوانی‌های کروز باشد! البته این خطر کردن جواب هم داد و بازی چالوترا واقعاً به مجموعه کمک کرده.] شاید هم فکر می‌کردند که حضور هنری کویل، به تنهایی می‌تواند غیابِ ستارگان دیگر را پوشش دهد. اگر چنین فکری کرده باشند که درست فکر کرده‌اند! من خودم از طرفداران کویل‌ام گرچه زیاد از بازی‌اش در نقشِ سوپرمن راضی نیستم [لااقل به آن اندازه که از بازی کریستوفر ریو در همین نقش و در فیلم ریچارد دانر و حتی بهتر از آن، در فیلم دوم به کارگردانی ریچارد لیستر (من البته هنوز Superman II: The Richard Donner Cut را ندیده‌ام که دو سال بعد از مرگ ریو به نمایش درآمد و احتمالاً باید نسخه‌ی بهتری باشد)] اما کویل مثل ریو ثابت کرد که در نقش‌هایی غیر از سوپرمن توانایی یک بازیگر حرفه‌ای شش دانگ را دارد [به نظرم باید برای درک بهتر نوع بازی ریو فیلم Deathtrap  به کارگردانی سیدنی لومت را دید که اصلاً مقابل مایکل کین کم نمی‌آورد] از نظر من کویل از آن دسته بازیگرانی‌ست که حتی اگر زحمت بازی کردن هم به خودشان ندهند، مخاطب و دوربین و سرمایه‌گذاران فیلم را میخکوب می‌کند!

ج. کویل در این مجموعه نقش گرالت را بازی می‌کند و من از این نقش خوشم آمد و نمی‌دانستم چرا؟! یک جورهایی یاد کسی یا شخصیتی می‌افتادم که محو بود بعد جایی مطلبی خواندم که به فارسی نبود و نویسنده‌اش این شخصیت را شبیه فیلیپ مارلو می‌دانست در رمان؛ بنگ! خودش بود با مختصری اختلاف زمانی! واقعیت امر این است که فقط پست‌مدرن‌های ادبیات داستانی آمریکا [مثل پل استر و مارگرت اتوود]، خودشان را مدیون ریموند چندلر نمی‌دانند من هم اگر هر ماه، دو سه داستان‌اش را با حضور مارلو، از نو نخوانم حالم از آن موقع‌هایی که مارلو مشت می‌خورد و جا می‌ماند بدتر می‌شود! چه کنم که از نظر من سینما و ادبیات، فقط نوآر!

د. ارباب حلقه‌ها جهانی کاملاً مردانه داشت نوآر هم جهانی مردانه است، اما ظاهراً کم‌کم دارد بازار پارودی‌های نوآر -با جهانی زنانه- داغ می‌شود [اگر  Bound ساخته واچوفسکی‌ها را دیده باشید متوجه می‌شوید که یک نوآر زنانه هم می‌تواند به اندازه یک نوآر مردانه معرکه باشد] و حالا فصل دوم «ویچر»، با جهانی کاملاً زنانه به میدان آمده است که مردان در آن دردسرسازند [معکوس کردن قواعد بازی نوآر که در آن، زنان یا منفعل‌اند یا باعث بحران] می‌دانیم که در تلویزیون، حرف اول را کارگردان نمی‌زند بلکه تهیه‌کننده است که بافت و بیان هنری اثر را حفظ می‌کند؛ در یک مجموعه تلویزیونی، هر قسمت می‌تواند یک کارگردان و حتی یک نویسنده‌ی جدا داشته باشد و در این مورد خاص، فضای به شدت فمینیستی ویچر مدیون لورن اشمیت هیسریچ در جایگاه تهیه‌کننده است. [جمله‌ی معروف ریچارد برتون در نسخه‌ی سینمایی نمایشنامه ادوارد آلبی که یادتان هست: «چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسه؟!» خُب! دنیا عوض شده آقایان! باید از ویرجینیا وولف ترسید!]

و همه چیز با شکسپیر آغاز شد

«جادوی یکم: درود، مکبث! درود بر تو، سپهسالار گلامز!

جادوی دوم: درود، مکبث! درود بر تو، سپهسالار کودور!

جادوی سوم: درود، مکبث! که از این پس پادشاهی خواهی کرد.» [برگردان: داریوش آشوری]

فصل دوم، به شکل مشهودی متأثر از «مکبث» است با این تفاوت مشهود که سه زن جادوگر به جای فریفتن مکبث، خود، فریفته‌ی قدرت می‌شوند. «اجرا»ی این «پیرنگ» کاملاً به شیوه شکسپیر پیش می‌رود، اما مسئله این است که آن جهان تقسیم شده میان نیکی و بدی [که حتی ارباب حلقه‌ها هم متأثر از آن است] در ویچر معنایی ندارد. در ویچر، جایگاه اخلاقی خوبی و بدی، دائم در حال تغییر است و این همان تفکری‌ست که شما در آثار اگزیستانسیالیست‌های متقدم و متأخر می‌بینید و مخصوصاً به شکل مشهودی در آثار داستانی و همین طور نمایشنامه‌های سارتر مثل «شیطان و خدا». ظاهراً جهان قرن بیست و یکم، به پیوند سارتر و شکسپیر رسیده است که البته انتظار هم می‌رفت. از این جهان لذت ببرید!

تماشای سریال «ویچر» در نماوا