مجله نماوا، آزاده کفاشی

اگر این فیلم را ندیده‌اید، این نوشته می‌تواند بخش‌هایی از داستان را لو دهد

بررسی و خلاصه فیلم مرز

پوستر فیلم مرز

چه می‌شود اگر با آدم‌ها غریبه باشی چون در ظاهر شبیه‌شان نیستی. غریبه‌ای باشی مثل تینا که ایستاده در مرز دنیای آدم‌ها و حیوانات. تینایی که گاهی به دنیای آدم‌ها سرک می‌کشد و گاهی با گوزن‌ و روباه و حشره ارتباط برقرار می‌کند. اصلاً پابرهنه راه می‌افتد توی جنگل تا نزدیک‌تر باشد به طبیعت و خاک و هر حشره‌ی کوچکی که توی خاک هست. البته که تینا زندگی طبیعی‌اش را هم مثل هر آدم دیگری دارد. شغل و خانه و ماشین دارد. همخانه دارد، چون دلش می‌خواهد کسی دوروبرش باشد. دوست و همسایه دارد. پدری دارد که گاهی بهش سر می‌زند. ولی خوب می‌داند که یک جای کار می‌لنگد و همه‌ی عمرش فکر می‌کند این به خاطر آن جهش کروموزومی‌ای است که ممکن است برای هر کسی پیش بیاید و مثل او زشت و عقیم شود.

پرسش «من کی هستم؟» برای تینا در تمام زندگی‌اش پیش نمی‌آید. همیشه فکر می‌کند که آدمی است خیلی زشت با یک توانایی غیرعادی. تینا بوی گناه را می‌شنود. با همین توانایی هم توانسته شغلی پیدا کند و بایستد توی گمرک و بو بکشد تا ببیند کی پایش را کج گذاشته و دارد خلاف می‌رود. بوی شر پره‌ی بینی تینا را مثل یک حیوان به‌واکنش وا می‌دارد. همه‌ی این‌ها تا روزی است که تینا یکی شبیه خودش را ببیند و مشامش تحریک شود. ولی تینا هرچه می‌گردد نمی‌فهمد چرا بوی گناه را حس کرده. از این‌جاست که سفر درونی‌اش برای خودشناسی و هویت‌یابی آغاز می‌شود. تینایی که به شر و گناه حساس است و اصلاً کارش همین است؛ با موجودی دیگر از جنس خودش روبه‌رو می‌شود که در طرف شر ایستاده؛ وورو، و اصلاً با دیدن اوست که ریتم زندگی‌اش از دست می‌رود. کسی که بیفتد دنبال این که چه کسی است و از کجا آمده بعید است که روی آرامش را ببیند.

 فیلم مرز درام فانتزی ترسناکی است که از همه‌چیز کلیشه‌زدایی می‌کند. اصلاً نمی‌توانید حدس بزنید که فیلم با موجوداتی که خلق کرده می‌خواهد به‌کجا برود. موجوداتی که بین دنیای آدم‌ها و حیوانات ایستاده‌اند و در جهان آن‌ها هم خیر و شر دوباره تعریف می‌شود. کار مهمی که علی عباسی می‌کند این است که همه چیز را در ارتباط تینا و وورو دوباره می‌سازد. دنیایی که می‌توانست ترسناک باشد، فانتزی می‌شود و از دل دنیای فانتزی ماجرایی رمانتیک بیرون می‌آید که با هیچ‌کدام از کلیشه‌هایی که ذهن‌مان پیش از این به آن عادت کرده جور درنمی‌آید. سینما این امکان را به او می‌دهد که تمام کلیشه‌هایی که درباره‌ی عشق و خیال هست را دور بریزد و همه را از نو به تصویر درآورد. موجود عجیب‌الخلقه‌ای مثل تینا می‌تواند هویتش را در این ارتباط عجیب و رمانتیک با وورو بازشناسد. بفهمد که بالاخره می‌خواهد کی باشد؟ خودش و آنچه دلش می‌خواهد باشد یا آن‌چه دنیای آن بیرون و اطرافیان از او انتظار دارند؟

علی‌عباسی در مصاحبه‌هایش تأکید می‌کند که «مرز» درباره‌ی اقلیت‌هاست. درباره‌های آدم‌های متفاوت در جامعه. با میل‌ها و خواسته‌ها و تمایلات و توانایی‌هایی گوناگون. ولی مرز بها دادن به این تمایلات کجاست؟ تا کجا می‌شود دنبال فردیت رفت و صرفاً دنباله‌رو دیگران نبود؟

   وورو تینا را ترغیب می‌کند که حشره بخورد. همان‌طور که دوست دارد و از آن لذت می‌برد.

   تینا می‌گوید: «نباید این کار رو بکنی، چندشه.»

   وورو: «کی اینو می‌گه؟»

   تینا: «همه.»

   وورو: «خودت می‌دونی که اینو می‌خوای.»

همین صحنه‌هاست که تجربه‌ی تماشای «مرز» را دشوار می‌کند. فیلم تماشاگرش را به چالش می‌کشد. این که تا چه اندازه می‌تواند تفاوت‌ها را تاب بیاورد و این که آیا مسئله فقط سر تفاوت‌هاست؟ پس تکلیف خیر و شر و ارزش‌های انسانی چه می‌شود؟

علی عباسی برای این‌که روشن کند که این مرز تاب‌آوری تا کجا می‌تواند پیش برود خرده‌پیرنگی را به درون روایت آورده. زن و مردی با ظاهری کاملاً عادی که کودک‌آزاری می‌کنند و به کمک توانایی خاص تینا رسوا می‌شوند. از آن‌طرف وورو نیز که موجودی است غیر انسان نیز چنین تمایلی دارد. او هم به بچه‌ی آدمیزاد رحم نمی‌کند. در پایان انتخاب می‌ماند برای تینا. و انتخاب آخر انتخاب بین آدم و موجودی غیر آدم نیست. بین آدم و وورو نیست. بین دیگری و معشوق نیست. بین خیر و شر است. انتخابی که همیشگی است.

ولی ماجرا این‌جا تمام نمی‌شود. تینا می‌تواند ادامه داشته باشد. نسل موجوداتی با تغییرات ژنتیکی، موجوداتی متفاوت، اقلیت‌ها می‌توانند زاد‌وولد کنند و هرجور دل‌شان می‌خواهد تغذیه کنند. حتی مثل وورو با حشره. تینا هم دیگر با همه‌ی ماجراهایی که از سر گذرانده مرز را می‌شناسد و ناچار نیست که به نوزادی از جنس خودش چیزی را تحمیل کند. وقتی که مرزها شناخته شوند دیگر هیچ اقلیتی و هیچ موجود متفاوتی زجر نمی‌کشد.

تماشای فیلم مرز در نماوا