مجله نماوا، آزاده کفاشی

فیلم مانیبال بیش‌تر از این‌که یک درام ورزشی باشد، داستان بیلی بین سرپرست تیم بیس‌بال اوکلند اتلتیکز است که وقتی در حلقه‌ی مشاورانش قرار می‌گیرد، می‌پرسد: «اصلاً مشکل چیه؟»

از نظر آن مشاوران کهنه‌کار صورت مسئله روشن است؛ تیم چند بازیکن اصلی‌اش را از دست داده و باید با بودجه‌ای که در توان دارد بازسازی شود؛ ولی بیلی بین سؤال مهم‌تری می‌پرسد: «در این رقابت ناعادلانه ما اصلاً کجای کاریم؟» و این درست قبل از استخدام مشاور جدیدش اتفاق می‌افتد؛ پیتر برند، جوانی که پوستری از افلاطون بالای سرش آویزان کرده، در دانشگاه ییل اقتصاد خوانده و مثل یک حساب‌دار اعداد را بالا و پایین می‌کند تا ارزش یک بازیکن را تشخیص دهد و برسد به آن بازیکنانی که باید کنار هم در جاهای خودشان قرار بگیرند تا از اتلتیکز تیمی برنده بسازند. آن مشاوران ظاهراً مجرب یکی بعد از دیگری راه‌حل‌های همیشگی و قدیمی‌شان را روی میز می‌گذارند و فاکتورهایی را در برنده شدن و در ارزش‌یابی در نظر می‌گیرند که مدت‌هاست معیار بوده و جواب داده؛ این که چه بازیکنی ضربه‌ی قشنگ‌تری می‌زند، چهره‌ی بهتری دارد و احتمالاً با دوست دختر زیباترش اعتماد به نفس بالاترش را هم به رخ می‌کشد؛ و این‌ها همه یعنی این‌که توجه استعدادیاب‌ها را به خود جلب کرده تا بازی‌اش بدهند.

فیلم بر اساس کتاب مایکل لوئیس «مانیبال: هنر برنده شدن در یک بازی ناعادلانه» ساخته شده؛ داستان تیمی که قواعد بازی را تغییر داده و توانسته در تاریخ بیس‌بال امریکا رکورد بزند. از نظر بیلی مشکل دقیقاً همین است؛ که بازی ناعادلانه است و نکته این‌جاست که برای بردن بازی که با طرف مقابل‌تان در کفه‌ی مساوی قرار ندارید، باید از راه دیگری وارد شوید. باید قواعد بازی را تغییر دهید. بیلی بین خودش هم بازیکنی بوده که طبق معیارهای استعدادیاب‌ها برگزیده شده و پا به لیگ حرفه‌ای بیس‌بال گذاشته؛ به خاطر بیس‌بال قید درس خواندن و بورسیه‌ی کامل استنفورد را زده؛ و حالا که به عقب برمی‌گردد و روزی را نگاه می‌کند که بیس‌بال را به عنوان حرفه‌اش انتخاب کرده؛ به این فکر می‌کند که حتماً یک جای کارش می‌لنگد. چرا هیچ وقت برنده نشده؟ او که هم هر پنج فن بیس‌بال را بلد بوده و هم چهره‌ی خوبی داشته؟ خیلی‌ها به زور یکی دو فن را بلدند و امید دارند که شاید بتوانند یکی دیگر را هم یاد بگیرند. پس چطور کارشان را پیش می‌برند و حتی موفق‌ترند؟

برد پیت در فیلم مانیبال

جواب سؤالی را که بیلی بین می‌پرسد، مشاور جوانش (پیتر برند) با ترکیب ییل و اقتصاد و بیس‌بال و ریاضیات می‌دهد. از هدف برنده شدن در پایان فصل می‌رسد به مجموع امتیازهایی که تیم اتلتیکز نیاز دارد و از آن‌جا با کمک معادلات و اعداد و آمار، ارزش هر بازیکن را تنها با یک عدد تعیین می‌کند. تنها راهی که می‌توان به کمک آن معیارهای غلط ارزش‌یابی مثل سن و ظاهر و شخصیت را کنار زد و دقیقاً رسید به همان ویژگی‌هایی که در بازی و در وسط میدان بیس‌بال به کار می‌آید. همیشه بازیکنانی هستند که به خاطر تفکر قدیمی بیس‌بال دست‌کم گرفته می‌شوند؛ ممکن است بازیکنی بهترین پرتاب‌گر ذخیره باشد؛ ولی فقط به دلیل این‌که خنده‌دار پرتاب می‌کند نادیده گرفته شود. این همان جوابی است که بیلی دنبالش می‌گردد. وقتی بازی ناعادلانه است، چیدن تیمی از ستاره‌های همه چیز تمام چاره‌ی کار نیست و این همان دامی است که بیلی تمام عمر توش افتاده و حالا که در چهل‌وچهار سالگی برمی‌گردد و به پشت سرش نگاه می‌کند، می‌فهمد که شاید در امضای اولین قرارداد عمرش اشتباه کرده باشد. همیشه قرار نیست وقتی همه چیز خوب و به سامان و عالی به نظر می‌رسد، همین‌طور هم پیش برود. همان‌طور که برای بیلی بین به عنوان یک استعداد نادر در بیس‌بال حرفه‌ای پیش نرفت.

با این‌که بیس‌بال با ذهن و قلب امریکایی‌ها پیوند خورده و بیش‌تر از هر ورزش دیگری می‌تواند نشان بدهد که امریکایی بودن چه شکلی است، و با وجود این‌که بیش‌تر صحنه‌های فیلم در زمین بیس‌بال و در رختکن و در راهروهای باشگاه می‌گذرد، به نظر می‌رسد مسئله‌ی فیلم بازی یا سرگرمی یا حتی برنده یا بازنده شدن نیست؛ مسئله همان سؤالی است که ذهن بیلی را به خودش مشغول کرده و او را به مرور زندگی‌اش می‌کشاند. چیزی که از اساس فهمیده نشده و همه در موردش اشتباه می‌کنند. همان نقل قولی که از میکی منتل، بازیکن بیس‌بال، بر پیشانی فیلم نشسته؛ آدم حتی باورش هم نمی‌شود چقدر از بازی که تمام عمرش انجام داده، اطلاعات کمی دارد. بیلی وقتی برای بار دوم در زندگی‌اش با پیشنهادی روبه‌رو می‌شود که می‌تواند همه چیز را زیر و رو کند، دیگر بازی را می‌شناسد و آن بیلی نوجوان نیست که مانده بود بین دوگانه‌ی بیس‌بال حرفه‌ای و بورسیه‌ی دانشگاه استنفورد؛ حالا می‌تواند تصمیم درست‌تری بگیرد یا به عبارت دیگر، بهتر بازی کند.

تماشای فیلم مانیبال در نماوا