مجله نماوا، فریبا اشوئی

خویشتن خویش چیست؟ من واقعی انسان چه تعریفی دارد؟ فلاسفه معتقدند «من واقعی هرکس همان روح و روان اوست». احساس هرکس از مختصات روحی خودش، همان من واقعی اوست که می‌شناسدش. حالا این من واقعی کم‌کم بزرگ شده و وارد اجتماع می‌شود. از نقطه ورود انسان به جامعه، دیگر این مردم پیرامونت هستند که علاقه‌مندند تا تو را بشناسند. تو در ذهن آنها مشخصات و تعاریفی داری که مردم با آن مشخصات و تعاریف است که تو را می‌شناسند و این همان هویت یا کُدی است که دیگران به تو داده‌اند. دِرِک دِلگادیو قصه‌گو و شعبده‌باز معروف، در مستندی به نام «سرگذشت درک دلگادیو» (زندگینامه خودش)، به کارگردانی فرانک اوز به سراغ این موضوع رفته ودر پرفورمنسی جذاب، دراماتیک و تاثیرگذار، زندگی و هویت واقعی خودش را به دیگران نشان داده است. او برای سوال رایج و پرتکرار «من کیستم؟!» با اجرای یک تله‌تئاتر دیدنی، پاسخی معقول و درخور تامل ارائه می‌کند.
او در این مکاشفه، از بازشناسی خودش آغاز می‌کند و از ملاقاتش با کسی می‌گوید که منِ واقعی او را درست شناخته بود. از یک بازی روسی به نام رولت روسی رمزگشایی می‌کند و از دریانوردی روسی می‌گوید که آن‌قدر این بازی را تکرار کرد، تا به او لقب رولتیستا دادند. این لقب درواقع همان هویتی است که مرد دریانورد از مردم و تماشاچیان قمار مرگ و زندگی‌اش به دست آورده بود و با آن هویت خود را تعریف و به زندگی بازگردانده بود. اما همین هویت به دست یکی از همین مردم، که او را نمی‌شناخت، مخدوش شد و قصه مرد دریانورد و هویت پوشالی‌اش به اتمام رسید. مکاشفه دلگادیو در ادامه، همچنان متمرکز بر همین برچسب‌ها و هویت‌های کاذب و روزشمار پیش می‌رود. وقتی بر چیزی برچسب می‌زنیم به عنوان مثال وقتی بر روی شیشه گیاهان دارویی یا ادویه‌جات برچسب می‌زنیم، کار را برای خودمان آسان‌تر کرده‌ایم. با زدن این برچسب‌ها به خودمان و دیگران، دسترسی آسان‌تری در ذهن وعمل می‌دهیم؛ اما حقیقت این است که ما آن برچسبی که دیگران به ما می‌زنند، نیستیم. یک انسان غُرغُرو، یک انسان شیاد یا یک پرستار، تمام هویتش آن چیزی نیست که تحت عنوان این برچسب تعریف شده است. هیچ‌کس از جزئیات و لایه‌های درونی زندگی هیچ‌کس باخبر نیست؛ اما متاسفانه انسان‌ها در طول زندگی زمینی‌شان مدام درحال نگارش قصه و ماجرا برای یکدیگرند. قصه‌هایی که از لابه‌لای آن انسان ایده‌آل ذهن خودشان خلق می‌شود و آن انسان بخت برگشته هم موظف است که درچارچوب همان تعاریف زندگی کند و زندگی‌ش را پیش ببرد.

دلگادیو در روایتش از بارگذاری صفات وهویت‌های برچسبی، اشاره‌ای ظریف هم به واژه گرگ و میش دارد. پیشینیان درتعریف این واژه، به وقتی از روز اشاره دارند که نور در آسمان در کم‌ترین درجه و میزان روشنایی خود است و تشخیص گرگ از میش با چشم بدون ابزار ممکن نیست. این زمان، زمانی خطرناک است چون اگر آن قدر حیوانات درنده، به تو نزدیک بشوند (در تعریف یعنی برچسب جزئی از هویت ما بشود)، دیگر برای هر اقدامی خیلی دیر شده است. در واقع پذیرش هویتی که دیگران به ما می‌دهند و ادامه زندگی با این برچسب‌ها، به همین اندازه خطرناک و آسیب‌زا خواهد بود. درباره ما انسان‌ها، احساسات، نگرش و مهم‌تراز همه واقعیت‌هایی وجود دارند که دیگران، قادر به دیدن آنها نیستند. اجازه بدهیم این برچسب‌ها در قالب توهمات آنها، باقی بماند. همیشه حقایق درونی انسان، با خورشید عیان نمی‌شوند. درلایه‌های تاریک وجودی ما (نیمه تاریک-دبی فورد) رازها و حقایقی است که وقتی پشت به خورشید می‌کنیم، عیان می‌شوند، آن زمان است که دسترسی و شناخت این لایه‌ها ممکن خواهد بود. خود واقعی ما اسرار پنهان درونی ماست که دیگران از آن بی‌خبرهستند. ما باید بیاموزیم که هر رازی در زندگی شخصی‌مان وزنی دارد. وزن آن را بشناسیم و باورش کنیم. این وزن در درون هرکدام از ماست و دیگران با آن بیگانه‌اند مگر این که آن راز را از درونمان به بیرون ببریم. آن وقت است که بر آن چوب حراج زده‌ایم، و مستمسک قضاوت و برچسب زدن به خودمان را، با بهره‌بری از این راز به آن دیگران بیرون از خودمان، داده‌ایم.

دِلگادیو تعاریف و تعابیری متفاوت در این بخش نیز ارائه کرده است. از آجری می‌گوید که هویتش در حالت عادی برای دیگران همان هویت و کارآیی یک آجر است؛ اما اگر برای همان آجر سرگذشتی تعریف می‌کنی و قصه‌دارش می کنی دیگر سخت است که دیگران به آن آجر به چشم یک آجر معمولی نگاه کنند.
انسان‌ها در آستانه ورودشان به جهان هستی و عالم مادی خالص و آکنده از صفات برترِ روح الهی هستند. اما بعد از چندی و در پروسه تکامل، آرام آرام دانسته‌ها و تشخیص دیگران بر سرشان آوار می‌شود و هویت کاذب آنها را ساخته و سمت‌وسو می‌دهد. مثال مشهور این اتفاق هم همان شعر داستانی مولانا درباره تفسیر دیگران از فیل در تاریکی است. آنجا که می‌گوید:
پیل اندرخانه‌ی تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی
اندر آن ظلمت همی شد هر کسی
نکته مهم و کلیدی داستان فیل این است که هیچ‌کس تصویر کلان فیل را ندیده است. درعین حال که هیچ‌کدام از آن افراد هم حرف نادرستی نمی‌زنند. چرا چون تنها بخشی از آن موجود را دیده‌اند و تجربه و دانسته خودشان را از این تجربه به میدان آورده‌اند. شناخت انسان از رازهای دور از دسترس دیگران، او را در این میدان قضاوت پیروز خواهد ساخت. به شرط آن که، مالک و صاحب آن رازها و ناگفتنی‌ها تنها خودش باشد. راز و ناگفتنی وقتی عیان شد، دیگر از دست صاحبش خارج شده و با تجارب دیگران بازآفرینی خواهد شد.
در توضیح این بخش دلگادیو از قدرت تخیل و قصه‌پردازی حاضران در نمایش بهره برده و دفتری را تهیه کرده تا تماشاگران یافته‌های خودشان از پرفورمنس را در آن با قدرت و تخیل خودشان مکتوب کنند و چه حکایت‌ها و داستان‌های متفاوتی که از این جریان، در این دفتر نگاشته نشده است.
دِرِک، در ادامه روایتش از کارت‌هایی می‌گوید که مخاطبان نمایش پیش از شروع پرفورمنس از تابلویی خارج از نمایش، آنها را انتخاب و با خود به داخل سالن آورده‌اند. واژه متداول برای معرفی به دیگرانی که نمی شناسیم‌شان. «من هستم» (I AM)
در آکسسوار صحنه نمایش، ترازویی تعبیه شده که نمادی از ترازوی هویتی انسان‌هاست. آن زمان که مهره تعریف شده (I AM) به کفه دیگر ترازو اضافه می‌شود، توازن برقرار می‌شود. کارت‌های تعریف شده هویتی که در آغاز کار، توسط مخاطبان پرفورمنس انتخاب شده‌اند به تعبیر دلگادیو یا اتفاقی و یا از سر علاقه‌مندی توسط آنها برگزیده شده‌اند؛ این کارت‌ها همان هویت آدم‌ها هستند. هویتی که دوست دارند با آن شناخته بشوند.
اما دِرِک درادامه این هویت را کاذب دانسته و آن را همان برچسب‌های مورد بحت می‌خواند. او در نتیجه‌گیری نهایی از روایت‌های مختلف و حکایات شنیدنی و جذابش، یادآور می‌شود هویت واقعی انسان‌ها این عناوین برچسبی نیستند. هویت هر انسان همان حقیقت شناخته شده توسط ما و با ابزار قلبمان است. چیزی که از قلب‌مان می‌آید خواندنی است. (در این سکانس دلگادیو با حضور در بین تماشاگران نمایش، هویت‌های قلبی‌شان را با نگاه برای آنها آشکار کرده و باعث هیجان و تعجب مخاطبان می‌شود)
در پایان باید گفت «سرگذشت دِرِک دِلگادیو» درواقع، روایتی از عادت نکوهیده برچسب زدن است‌. افراد با مشاهده رفتاری در خود یا دیگران، صفت یا ویژگی منفی اغراق شده‌ای را به آنها نسبت می‌دهند و در این حالت ناپایدار، (مشاهده رفتاری خاص در شرایط خاص) یک صفت کلی و اغراق‌شده منفی که هویتی غلط و مخدوش است را به خود یا دیگران هدیه می‌کنند و فرد را محکوم به ادامه زندگی‌اش با این هدیه نامیمون می‌کنند. (قضاوت و برچسب ناعادلانه).
این خطای بزرگی است که باید برآن واقف باشیم. درواقع دلگادیو در روایتش تصریح می‌کند که این اتفاق رفتارهایی است که فرد در شرایط خاص از خود نشان می‌دهد و نباید آن را با ویژگی‌های شخصیتی وهویتی آن فرد اشتباه بگیریم.
پرفورمنس درک دلگادیو تحت عنوان خویشتن خویش، بیش از ۵۵۰ بار در سالن بزرگ نمایش نیویورک به روی صحنه رفته است. شکل مستند این پرفورمنس نیز به کارگردانی فرانک اوز، از جذابیت‌های تصویری و شنیداری فوق‌العاده‌ای مثل طراحی‌صحنه، نور، صدا، موسیقی، میزانسن، دکوپاژ عالی و توالی موضوعی درخور و شایسته برخوردار است. دِرِک دِلگادیو به عنوان تک قهرمان تراژدی زندگی خودش، از آغاز تا پایان بر اوضاع صحنه‌اش به طور کامل مسلط است. او نبض احساسی تماشاگرش را به خوبی و با مهارت در دست می‌گیرد و پایان احساسی و تاثیرگذاری برای روایتش رقم می‌زند. پایانی که شاید ساعت‌ها بلکه روزها مخاطب را درگیر خود نگاه می‌دارد. دیدن این مستند برای بازنگری و بازآفرینی شماری از باورهای پوسیده و خطا که می‌تواند سال‌ها میهمان هرکدام از ما انسان‌ها بوده باشد، توصیه می‌شود.

تماشای این مستند در نماوا