مجله نماوا، علی اصغر کشانی

«یوگی خرسه»، این ماجرای مهیج از کمپانی برادران وارنر در ژانر جذاب و سرگرم کنندهِ کمدی فانتزی، خوانش تازه‌ای از شخصیت‌های پرطرفدار «یوگی و دوستان» ساخته هانا – باربرا است که این بار در قالب فیلمی سینمایی به کارگردانی اریک برویگ و پس از تجربه «ماجراهای راکی و بولوینکل» (۲۰۰۰) و موفقیت فیلم «آلوین و سنجاب‌ها» (تیم هیل ۲۰۰۷) بر پرده سینماها نقش بست، کاراکتر یوگی و وَردستش بوبو، اول بار در سال ۱۹۵۸ به صورت یک شخصیت فرعی در انیمیشن «هاکلبری هاند» با تکنیک نقاشی متحرک خلق و بعد از مدتی از خودِ «هاکلبری هاند» محبوب‌تر شدند، طوری که جوزف باربرا و ویلیام هانا در سال ۱۹۶۱ انیمیشن «نمایش یوگی خرسه» را با حمایت شرکت کلاگز تهیه کردند که مجموعه‌ای شامل سه شخصیت محوری اسنگلپوس، باکی دودل و یوگی خرسه می‌شد و موفقیت این مجموعه هم باعث شد یک فیلم بلند از این مجموعه به نام «هی بفرمایید این یوگی خرسه است!» ساخته شود. اما داستان بیشتر انیمیشن‌های یوگی که ماجرایش در پارک «جلی استون» می‌گذرد بر اساس کارهای عجیب و خنده دار یوگی و بوبو (به صورت عمده به خاطر پُر اشتهایی کش رفتنِ سبد پیک‌نیک گردشگران) در آن پارک جنگلی مشهور بود و همین شاخصه موجب شد تا اریک برویک هم محور «یوگی خرسه» (محصول ۲۰۱۰) را همین خصیصه سنتی و مشهور کاراکترهای اصلی‌اش قرار دهد.

اتفاقا ماجرای «یوگی خرسه» هم با همین «ایده» آغاز می‌شود، وقتی او‌ و بوبو در تلاش برای دست پیدا کردن به سبد خوراکی‌های ریچل (دختر جوان و عاشق طبیعت که برای ساخت مستندی از یوگی و بوبو به جلی استون آمده)، سر از کلبه رفیق قدیمی‌شان سرجنگل‌بان اسمیت در می‌آورند، باب آشنایی میان این سه ضلع داستان که هر سه شیفته و شیدای جلی استون هستند آغاز می‌شود. مانیفست حفظ «جلی استون»، آرمان نگهداری از طبیعت، محیط زیست و احترام به زیستگاه دیگر موجودات است، چیزی که کمپانی هانا باربرا از دهه طلایی ۱۹۶۰ به آن اشاره داشتند و در طلیعه هزاره جدید دوباره با همان نقطه نظر تکرار می‌شود.

بَدمن این اکوسیستم، در عین ناباوری، شهردارِ شهرِ مایربراون است که بر خلاف دیدگاه، رویکرد و شیفتگی یوگی، اسمیت و ریچل، تعلقی به طبیعت، جنگل، محیط زیست و گردشگری ندارد و فاصله‌اش با دنیای زیبا، مدهوش‌کننده، شگفت‌آور، حیرت‌انگیز و پرنشاط پیرامونش بسیار زیاد است. کسی که به علت بی‌لیاقتی، بلاهت، فرصت‌طلبی، سبک‌سری و سوءمدیریت، بدهی‌های زیادی بالا آورده و می‌خواهد با حقه بازی، فریب‌کاری، نیرنگ و طمع‌کاری و با قطع درختان یکی از زیباترین مناظر طبیعی ایالت و تبدیل آن به زمین‌های زراعی و فروش این زمین‌ها به دیگران با وعده کمک به اقتصاد شهر، بدهی خود را بپردازد.

کشمکش و گره‌های روایت از آنجا آغاز می‌شود و اندک اندک به هم می پیچد و بالاخره بالا می‌گیرد که پس از درخواست مهلت یک هفته‌‌ای اسمیت از مایر برای اثبات درآمدزایی «جلی استون»، تدارک برنامه جشن صد سالگی جلی استون آغاز می‌شود، چیزی که می‌تواند مانع رسیدن مایر به خواسته‌های منفعت‌طلبانه‌اش شود. در حقیقت اسمیت می‌خواهد با راه افتادن برنامه آتش‌بازی، قایق‌سواری، ساحل‌گردی و ایجاد اقامتگاه‌های تفریحی، مردم را جذبِ جاذبه‌های پارک زیبای جنگلی شهر کند تا با فروش کارت‌های عضویتِ یک ساله، جلی استون را به منبع درآمد خوبی برای شهر تبدیل کند.

اما در این فراگرد پُر اما و اگر، دو کاراکتر با دو زاویه دید متفاوت، برای خراب کردن ایده اسمیت دست به کار می‌شوند تا مسیر روایت دچار پیچ و خم‌های بیشتری شود. یکی مایر شهردار بی‌کفایت شهر است که با خدعه‌ها و نیرنگ‌های جورواجورش (وعده ریاست جلی استون به دستیار اسمیت و…) در پی به هم زدن نقشه اسمیت است و دیگری یوگی است که با خوش قلبی و با هدف کمک (همان دوستی خاله خرسه) تمام آنچه اسمیت رشته کرده را پنبه می‌کند. همان خرس محبوبِ شکموی شیطانِ سربه هوای غیرقابل کنترلی که با اعتماد به نفس، سماجت و زیرکی به شکل افسارگسیخته‌ای هم عاشق جلی استون و هم شیفته ربودن خوراکی‌های خوشمزه و وسوسه‌انگیز از گردشگران است؛ هم شیدای کمک به برنامه اسمیت و هم واله خودنمایی برای شرکت‌کنندگان انبوه حاضر در جشن است.     

این داستان پر کش و قوس از محصولات برادران وارنر به مانند همه قصه‌ها و روایت‌های جذاب برای کودکان که در اوج ناامیدی از موفقیت قهرمانان و پیروزی تبهکاران، به یک‌باره شروع به باز کردن قفل‌های روایی خود می‌کند، آنجا که دوربین نصب شدهِ ریچل، روی پاپیون یوگی که برای ساخت مستندی از او کار گذاشته شده، تبدیل به وسیله‌ای برای افشای حقایق می‌شود.

 نتیجه این پیچ و خم‌های روایی، نجات جلی استون و بازگشت موجودات باارزش (مثل لاک‌پشت دهان قورباغه‌ای ماقبل تاریخ و…) به حیات وحش پارک و البته شکست انتخاباتی مایر در مبارزه انتخاباتی شهرداری است. اما این بار یوگی نه آن‌چنان که در جشن صد سالگی با برنامه اسکی روی آب مسخره‌اش باعث آتش گرفتن شنل و به هم خوردن ناگهانی موشک‌های آتش بازی جشن و شلیک شدن‌شان به سمت مردم می‌شود بلکه او با تلاش‌هایش برای افشای حقایق و چهره واقعی شهردار سودجو، باعث نجات زیباترین پارک جنگلی شهر می‌شود.

اریک برویگ با «یوگی خرسه» نه تنها مانیفست احترام به طبیعت را به کودکان و نوجوانان می‌آموزد که در پی نشان دادن این حقیقت برای بزرگسالان است که گاهی منابع قدرت، دولت‌ها و حاکمیت در یک اقلیم به جای وظیفه «تسهیل‌گری» و «نظارت»، به راحتی می‌توانند تبدیل به مانع عمده و گسترده‌ای برای رشد، توسعه، نوآوری و رفاه شوند.  

تماشای این فیلم در نماوا