مجله نماوا، سحر عصرآزاد

«اینجا چراغی روشن است» فیلمی است که نگاهی چالش‌برانگیز به کاربردی شدن مفاهیم دینی-مذهبی در زندگی بشر امروز دارد و برای این منظور جامعه کوچک و ایزوله یک روستا و مردمانش را مورد آسیب‌شناسی قرار می‌دهد.

سومین فیلم سینمایی رضا میرکریمی پس از «کودک و سرباز» و «زیر نور ماه» بر اساس فیلمنامه‌ای از خودش در سال ١٣٨١ ساخته شد و در جشنواره بیست و یکم فجر نیز سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی، بهترین فیلمبرداری، بهترین بازیگر نقش اول مرد و جایزه بین‌المذاهب را به خود اختصاص داد.

فیلمی که امروز با گذر ١٩ سال از ساخت؛ قابل قیاس با «قدمگاه» محمدمهدی عسگرپور و «یک تکه نان» کمال تبریزی به جهت تم و نگاه دغدغه‌مند و غیرسفارشی است که هر سه فیلم به فاصله کوتاهی از هم در دهه هشتاد ساخته شدند.

دهه‌ای که بازار فیلم‌های معنایی که نگاهی شخصی به مفاهیم و اعتقادات مذهبی در جوامع کوچک سنتی داشتند، گرم بود. این سه فیلم نمونه‌های قابل تأمل و بدون شعار، اغراق و نمادگرایی‌های کلیشه‌ای هستند که بعد از آنها رواج یافت. هنوز هم با اینکه تاریخ مصرف این نمادگرایی کلیشه‌ای به اتمام رسیده، همچنان (بخصوص در تلویزیون) ساخته و فراموش می‌شوند.

«اینجا چراغی روشن است» موضوع جسورانه‌ای را محور قرار داده که طرح آن همچنان در سال پرمخاطره ١۴٠٠ مهم و مبتلابه است: نقد باورها و جلوه‌های کلیشه‌ای، غیر کاربردی و دافعه برانگیز مذهب در جامعه‌ای که اگر در سال ٨١ ذهنی به نظر می‌آمد، امروز می تواند تصویری واقعی از ما باشد.

طرح این موضوع از سوی میرکریمی در سال ٨١  از آن جهت اهمیت داشت که او در فیلم قبلی‌اش، «زیر نور ماه» نگاهی آسیب‌شناسانه به جایگاه و موقعیت روحانی در جامعه معاصر داشت و با ظرافت سیر درونی تردیدهای شخصیت محوری را با عبور از دل تجربه‌های زندگی رئال به تصویر کشید تا کاربردی شدن آموزه های دینی- مذهبی را مجوز مشروعیت جایگاه روحانی؛ حداقل نزد وجدان قهرمان فیلم معرفی کند.

فیلمساز با این پس‌زمینه این بار سراغ جلوه‌های دین و مذهب در جامعه سنت‌زده روستایی رفت که تنها امامزاده‌اش؛ سلطان عزیز دیگر برکاتی ندارد و متولی امامزاده (مش رحیم) این را نتیجه کم ایمانی مردم می‌داند.

مواجهه مش رحیم به عنوان نماینده خشک و متعصب مذهب که بدل به مأمور مالیات برای دریافت کمک‌های اجباری روستائیان شده با برادرزاده ساده دلش (قدرت/ حبیب رضایی)، موتور محرکه درام است و اجباری که او برای ترک چند روزه روستا و سپردن امامزاده به قدرت دارد، پیش‌برنده قصه است.

قدرت نمونه آشنای کاراکترهای مرتبط با عالم معنا و ماورا است که در «قدمگاه» و «یک تکه نان» هم با رنگ‌آمیزی‌های کمی متفاوت شاهد هستیم. کاراکترهایی که برای مستعد شدن جهت پیوند با عالم معنا واجد جلوه‌ای از ساده‌دلی هستند که این ویژگی با تنهایی، انزوا و گاه کم‌حرفی رنگ‌آمیزی می‌شود تا تمایزشان با آدم‌های پیرامونی برجسته شود.

فیلم پس از معرفی قدرت و تنها ماندن او در امامزاده، موقعیتی برای به چالش کشیدن جایگاه امامزاده به عنوان نماد و جلوه مذهب در روستا فراهم می‌کند. بخصوص که قدرت از سوی عمو توصیه به اجرای قوانینی می‌شود که ریشه در ذهن بسته و خوانش شخصی و سلیقه‌ای متولی دارند نه آموزه‌های مذهبی. توصیه‌هایی مثل شب نماندن مردم در امامزاده، نیامدن گله گوسفند به نزدیکی حریم امامزاده، دست نخوردن به وسایل داخل امامزاده و نذورات مردمی که قرار است هزینه سقف طلای امامزاده شوند و …

فیلمساز تلاش کرده بدون موضع‌گیری، جهانی در اثر خود ترسیم کند که مخاطب را به ارزیابی و تفکر و بازخورد وادارد و از خلال سکون ظاهری که قصه در بخش میانی دچار آن است، ذهن را به نمادها و اشارات معنایی و ماورایی درونی اثر جلب کند.

طبعاً در چنین فیلمی پرداختن به مولفه‌های معنایی اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌آید و اینجاست که ظرافت پرداخت این مفاهیم در زیرلایه فیلم اهمیت پیدا می‌کند به گونه‌ای که خط رئال داستانی را نیز تحت تأثیر قرار داده و به نوعی خوانشی متمایز از آن داشته باشد.

ذهنی شدن از پیامدهای این نوع پرداخت است که در ادامه فیلم را تبدیل به اثری نمادین می‌کند که مفاهیم فرامتنی آن برجسته‌تر شوند و این ویژگی در هر سه اثر یادشده با پرداخت‌های مختلف به چشم می‌خورد. البته که این لحن و نوع نگاه انتخاب فیلمساز است و با عناصر بالقوه‌ای که در اختیار داشته و در طول قصه پرورانده، تلاش کرده به خوانش شخصی خود از سینمای نمادگرایانه و معنایی نزدیک شود.

همان‌طور که اشاره شد ماجرا از جایی آغاز می‌شود که قدرت پس از رفتن عمو، ممنوعیت‌های او را زیر پا می‌گذارد بدون آن‌که عدول از این موازین، پیامدی به دنبال داشته باشد. همان هنگام که روح معدنچی (سعید پورصمیمی) وارد امامزاده و واسطه برقراری ارتباط سلطان عزیز با خانواده بی‌سرپرست خود می‌شود و کاراکتر قدرت فاعل این ارتباط است.

همان هنگام که چوپان روستا (کوکب/ فلامک جنیدی) گوسفندانش را برای چرا به حریم امامزاده می‌آورد. همان هنگام که پارچه‌های امامزاده تن پوش بدن خالکوبی شده دلال می‌شوند، غذای قدرت او را سیر می‌کند و عتیقه‌های امامزاده در گونی‌اش جای می‌گیرند و این دیالوگ دلال برجسته می‌شود (سلطان عزیز احتیاجی به این خرت و پرت‌ها نداره!)

تصویر نمادین امامزاده وقتی نهادینه می‌شود که اسکلت بی‌سقف آن تبدیل به پناهگاه کوکب و گوسفندانش می‌شود و به واسطه این تعامل است که می‌توان بر چهره مردمی امامزاده به عنوان نماد مذهب صحه گذاشت. همان مفهوم کاربردی شدن جلوه‌های مذهب و دین در زندگی روزمره مردم و برقراری ارتباط دو طرفه که مرهمی بر رابطه اجباری و مخدوش مردم روستا با امامزاده در زمان حضور مش رحیم است.

پروسه‌ای که امامزاده را از نمادی کلیشه‌ای و نمایشی به مکانی کاربردی در راستای آموزه‌ای دینی بدل می‌کند که  تصویری آرمانی از نگاه متعادل و انعطاف‌پذیر به مذهب در جهان مدرن امروز است.

نگاهی به نحوه حضور کاراکترهای مرتبط با عالم معنا و ماورا در سه فیلم اشاره شده، یک نقطه اشتراک را بین آنها نهادینه می‌کند. آن‌چه به عنوان نمود رفتاری این سه شخصیت برای متمایز کردن آنها از اطرافیان انتخاب شده، تنهایی و انزوای برآمده از نوعی نگاه ساده دلانه نه ساده لوحانه به زندگی است. 

قدرت ساده‌دلی است که درک عینی از اتفاقات اطراف خود ندارد و به نوعی رویازدگی معنوی دچار است. تنها است و این تنهائیِ مزمن در سنگ زدن بچه‌ها به او برجسته می‌شود. حتی معصوم‌ترین قشر جامعه (کودکان) او را پس می‌زنند و در چنین موقعیتی است که او چاره را در این می‌بیند که سوار بر قطار شود و به دنبال نجات‌دهنده‌ای برود که به زعم او دیر کرده است!

رحمان «قدمگاه» به شکلی درونی تنها است. ظاهراً همه مردم روستا خانواده‌اش هستند اما وقتی به ریشه‌های رفتار مردم با خودش بازمی‌گردد، می فهمد عذاب وجدان یک گناه جمعی آنها را واداشته تا پناهش دهند.

قیس «یک تکه نان» علاوه بر تنهایی و انزوا دچار نوعی کم‌حرفی است که به عمیق بودن پهلو می‌زند. شخصیتی که ناظر منفعل اتفاقاتی است که از کنارشان عبور می‌کند و نمی‌تواند تأثیری بر آنها بگذارد و در واقع کنش و واکنشی ندارد.

جامعه روستایی کوچک «اینجا چراغی روشن است» را می توان اجتماع رو به زوال دنیایی تعبیر کرد که به روز موعود نزدیک شده و این تعبیر، عجیب به حال و احوال امروز جهان ما نزدیک است. جهانی که رابطه مردمانش با منابع معنا گسسته و خدشه‌دار شده و نیازمند بروز نشانه‌ای از امید برای عبور از این برزخ درونی و بیرونی است. پرسشی که قدرت در اولین سکانس فیلم مطرح می‌کند، پرسش تکراری هر لحظه بشر امروز است: «کی می‌رسیم به آخرش؟!»

تماشای این فیلم در نماوا