مجله نماوا، نیما بهدادی مهر

حمید فرخ‌نژاد اگرچه کار خود در سینما را با دستیاری کارگردان آغاز کرد و در ادامه علاوه بر بازیگری در حیطه‌هایی چون مدیریت تولید، تهیه‌کنندگی، کارگردانی و فیلمنامه‌نویسی نیز فعالیت کرد، اما او را بیشتر باید از منظر نقش‌آفرینی‌هایش به ویژه در سینما مورد توجه قرار داد.

اولین باری که به عنوان بازیگر جلوی دوربین رفت در فیلم «کوچه‌های عشق» به کارگردانی خسرو سینایی بود و تقدیر این بود که بازی بعدی‌اش در سینما هم در فیلمی از این کارگردان باشد. فیلم «عروس آتش» چون سکوی پرتاب برای فرخ‌نژاد عمل کرد و ایفای نقش فرحان آغازی بر مسیر یکی از بازیگران خوش استایل سینمای ایران بود.

بازیگری که از بازی در ژانرهای مختلف ترسی نداشت و همین ریسک‌پذیری بالا در او سبب شد تا از نقش‌آفرینی در فیلم‌های کمدی هم استقبال کند. البته راه‌های بازیگری همواره برای فرخ‌نژاد خوش گذر نبود و او برای اثبات توانایی‌های بازیگری خودش با چالش مهمی چون کلیشه شدن دست و پنجه نرم می‌کرد.

اگرچه ریسک‌پذیری او به عنوان بازیگر برای ایفای نقش‌های متنوع ستودنی است، اما تصویر کنونی بازیگری‌اش نشان می‌دهد که او تا حدودی مغلوب نگرش‌های جاری در صنعت فیلمسازی حوزه سرگرمی شده و حضورهای یکنواخت او در اغلب کمدی‌های ساخته شده یک دهه اخیر این نکته را به وضوح نشان می‌دهد که حتی اگر یک بازیگر قدرتمند در ایفای نقش‌های جدی، بخواهد همان معیارها و فرم بازی را در نقش‌های کمدی هم اعمال کند شاید تقدیری جز کلیشه شدن نداشته باشد.

در این مطلب از تصویر نسبتا یکنواخت و تا حدودی کلیشه شده فرخ‌نژاد عبور می‌کنم و نگاهی می‌اندازم به برخی از مهم‌ترین نقش‌آفرینی‌های سینمایی او؛ و اینکه فقط به نقش‌های سینمایی او توجه می کنم به این دلیل است که نقش‌های ایفا شده از سوی او در تلویزیون و شبکه نمایش خانگی نسبت به کیفیت بالایی که فرخ‌نژاد در سینما از خود نشان داده مرتبت پایین‌تری می‌یابند.

حمید فرخ نژاد در فیلم عروس آتش

مرد عشیره

فرخ‌نژاد در دومین همکاری خود با خسرو سینایی در فیلم «عروس آتش» یکی از مهم‌ترین نقش‌های سینمایی کارنامه خود را ایفا می‌کند. فرحان مردی متعلق به عشیره و پایبند به سنت‌های قومی و قبیله‌ای است. نگاهش به هر فرد و موضوعی از فیلتر عشیره و سنت‌های قومی و قبیله‌ای می‌گذرد و در مورد قانون و عرف برآمده از پیوندهای عشیره‌ای به هیچ وجه اهل مسامحه نیست.

همین تعصب نسبت به عشیره سبب می‌شود که حتی عشق به احلام را نیز از این فیلتر عبور دهد و هر سخنی که احلام می‌گوید با یک کلام پاسخ می‌دهد؛ عشیره.

همین رویکرد سبب می‌شود که تصویر برجای مانده از فرحان بیش از آنکه با کهن الگوی عاشق تطبیق یابد بیشتر تداعی‌گر فردی گیرافتاده در سنت‌ها باشد؛ فردی که آنچنان بر قانون عشیره پافشاری می‌کند که سرانجام احلام را به دست می‌آورد، اما فرجام این وصال، عروسی سوخته در آتش تعصبات و خنجری بر قلب فرحان است.

حمید فرخ نژاد به زیبایی درون پرتلاطم فرحان را درک می‌کند و در آن نگاه‌های تیز و پک‌های عمیق به سیگار التهاب یک عاشق را که پای‌افزار سنت‌ها، بینش او را تحت تاثیر گرفته به زیبایی نشان می‌دهد.

حمید فرخ نژاد در فیلم ارتفاع پست

قاسم فرزند ابراهیم

شخصیتی که حمید فرخ‌نژاد در فیلم «ارتفاع پست» ایفای آن را بر عهده گرفت، مابه ازای بیرونی داشت. ماجرای واقعی گروگانگیری در خط پروازی اهواز که یکی از مهم‌ترین پرونده‌های اجتماعی و امنیتی به شمار می‌آمد دستمایه‌ای برای ساخت فیلم «ارتفاع پست» شد.

ابراهیم حاتمی‌کیا با نگاهی مهربانانه و متاثر از همکاری با اصغر فرهادی در نگارش سناریوی این فیلم، تلاش کرد تا رفتار قاسم مقدس را نه تقبیح کند و نه توجیه؛ او این رفتار را صرفا برآیندی از سختی‌های زندگی قاسم و شرایط زیستی نامناسب پس از دوران جنگ در سرزمین‌های جنوبی ایران دانست.

حمید فرخ‌نژاد نیز درک درستی از قاسم داشت. او میان چهره مظلوم یک فرد جنوبی که دل‌زده از سختی‌های زندگی پساجنگ است و چهره یک گروگانگیر به ته خط رسیده که تنها آرزویش رسیدن به زندگی بی‌دغدغه کنار خانواده‌اش است و از اینرو هواپیما را به قصد نشاندن در سرزمین مطلوب خود می‌رباید توازنی هنرمندانه را در ادراک و احساس بروز می‌دهد. بازی فرخ‌نژاد در همه پلان‌ها و سکانس‌ها از قاعده و منطقی درست بهره می‌برد. او آنجا که باید خود را یک انسان مظلوم و بی‌حاشیه و بدون خطر برای گارد امنیت پرواز جا بزند کاملا از لحن و صورت خود به خوبی استفاده می‌کند مانند لحظه‌ای که گارد پرواز به او می‌گوید که تفنگ را تحویل دهد و او در مکثی لحظه‌ای هم بازتابنده تعجب و هم منعکس کننده تشویشی درونی از طریق تغییراتی است که در صورتش و بیانش نشان می‌دهد و وقتی متوجه می‌شود که منظور تفنگ اسباب بازی فرزندش است در حالی که بر هیجانش غلبه کرده، خونسردانه تفنگ را تحویل می‌دهد.

قاسم در ادامه چنان خشونتی در خلع سلاح گارد پرواز به کار می‌گیرد که از تصویر اولیه خودش کاملا دور می‌شود. در اینجا نیز حمید فرخ‌نژاد تسلط خود در بازتاب احساس و ادراک هیجانی قاسم را نشان می‌دهد و می‌تواند برای مدتی کوتاه کنترل هواپیما را در دست بگیرد. در ادامه هم که حرکت قاسم و برادران همسرش مغلوبه شده و آنها از سوی یکی از ماموران مخفی گارد پرواز خلع سلاح می‌شوند، با چهره دیگری از قاسم آشنا می‌شویم که از سوی همسرش بیان می‌شود.

او قاسم را قهرمان زندگی خود و خانواده می‌نامد و واکنش همسرش را تنها یک عکس‌العمل منطقی به مشکلات و چالش‌هایی می‌داند که پس از جنگ بر او و خانواده‌اش تحمیل شده است. در اینجا قاسم از چهره یک جنگ‌زده مظلوم یا گروگانگیر به تصویری تمثیلی از افرادی بدل می‌شود که خود را فدای آرمان خانواده شان می‌کنند.

حمید فرخ نژاد در فیلم چهارشنبه سوری

شمایل شاخص خیانت

مرتضی در فیلم چهارشنبه سوری درنگاه اول از مخاطبان غمخواری و همدلی می‌خرد. خانه به‌هم ریخته، همسر شکاک و چهره پریشان مرتضی سبب می‌شود تا مخاطبان در ابتدا برای او دل بسوزانند و زندگی کنار زنی پرتشویش و شکاک را مانند زندانی برای مرتضی ببینند. به واقع مرتضی بدون آنکه سخن خاصی بگوید یا رفتار ویژه‌ای از او سر زند در ترازوی مهربانی مخاطبان قرار می‌گیرد. همین نکته است که سکانس دیدار مرتضی و سیمین در ماشین را به مثابه یک تلنگر شدید یا شاید رودست خوردن مخاطبان از سناریو می نمایاند.

به واقع مرتضی چنان در نظر مخاطبان معقول و حق به جانب به نظر می‌رسد که کدهایی چون درددل مژده با خواهرش در حمام نیز نمی‌تواند نظر مخاطبان را برگرداند و کفه ترازوی جانبداری مخاطبان به سمت مرتضی سنگینی می‌کند. اما سکانس دیدار با سیمین همه چیز را به‌هم می‌ریزد. مخاطبان چهره دیگری از مرتضی می‌بینند که با دیتاهای اولیه سناریو ناسازگار است و با وجود رودستی که خورده‌اند اما شاید ته دلشان از مرتضی ناراحت نمی‌شوند و او را تنها به مثابه مردی می‌بینند که در دالان سردِ خانه و زندگی خود شور و رنگی از جنس سیمین را کم دارد و به همین دلیل سفره خیانت خود به مژده را بر بستری از شورطلبی درونی خود پهن می‌کند و شاید بدینگونه هم خودش و هم مخاطبان را توجیه و اقناع می‌کند. مرتضی شاخص‌ترین شمایل تثبیت شده از مرد خائن در سینمای ایران است که با بازی هنرمندانه حمید فرخ نژاد در حافظه سینمایی مخاطبان ثبت شد.

حمید فرخ نژاد در فیلم به رنگ ارغوان

سرگردان میان انتخاب عشق یا تعهد

هوشنگ ستاری یا همان شهاب ۸، مامور ورزیده و کاردان امنیتی است که با ابلاغیه نیروهای مافوق خود برای زیرنظرگرفتن ارغوان کامرانی دانشجوی محیط زیست به شمال می‌رود و در پوشش دانشجویی ممتاز در روبروی منزل ارغوان مستقر می‌شود.

لباس‌هایی که پوشیده، کمی گیجی و گنگی که در رفتارش وجود دارد و لنگ زدنش هنگام راه رفتن سبب می‌شود تا مخاطب در دقایق ابتدایی او را دست کم بگیرد، اما وقتی که او در اتاق بالایی یک رستورانِ محلی جاگیر می‌شود و با آن دقت، مهارت و سرعت عمل تجهیزات شنود و دوربین کنترل را جانمایی می‌کند مخاطب با هویت واقعی او به عنوان یک مامور امنیتی آشنا می‌شود.

تصویر قبرستان روی صفحه لپ تاب او نشان دهنده این نکته است که احساسات در وجود او راهی ندارد و انسانی سخت دل و بسیار جدی در انجام ماموریت است. همین کوشا بودن سبب می‌شود تا او پس از مدتی زیرنظر گرفتن ارغوان و پیدا نکردن هیچ نکته مشکوکی درخواست پایان ماموریت را ارسال کند.

ارسال تصویر شفق پدر ارغوان و از نیروهای خاص فکری و مبارزاتی در دهه شصت سبب می‌شود تا او به ارغوان از منظر طعمه‌ای روی یک قلاب ماهی‌گیری بیندیشد که قرار است شهاب ۸ را به شفق برساند. از اینجا به بعد تعقیب و مراقبت ارغوان به یک کار اساسی برای هوشنگ بدل می‌شود.

شهاب ۸ در جریان یکی از همین رصدها و هنگام مشاهده ورود نیروهایی برای آسیب زدن به ارغوان و برخلاف نظر مافوق، با فرستادن ارغوان به قرار ملاقاتی نمایشی، خود وارد کارزار می‌شود و یکی از نیروها را به هلاکت می‌رساند، دیگری را زخمی می‌کند و خودش به شدت مجروح می‌شود.

از اینجا به بعد از شدت و جدیت کارورزی امنیتی و اطلاعاتی هوشنگ کاسته می‌شود و او در دریای متلاطم عشق به ارغوان شناور می‌شود و تا آنجایی پیش می‌رود که گزارش‌های روزانه اش به نیروهای مافوق را تعطیل می‌کند.

تغییر رویکرد هوشنگ سبب می شود تا مافوق او (رضا بابک) بی‌خبر به پیش او بیاید و با خواندن آیه استرجاع (انا لله و انا علیه راجعون) به طور تلویحی پایان ماموریت و شاید هم انتهای مسیر او به عنوان یک مامور قابل اطمینان را به او اطلاع دهد و درخواست کند که خودش به زندگی‌اش پایان دهد، اما وقتی هوشنگ با جدیت ماشه را می‌چکاند متوجه می‌شود که مافوقش پوکه‌ها را از تفنگ خارج کرده و از آنجا بیرون رفته است.

در انتهای شب و هنگام شنود مکالمه میان ارغوان و شفق، پدر که پی به ماموریت شهاب ۸ برای شکار خودش برده از او درخواست می کند که فقط شرایط را برای مردن در آغوش ارغوان برای او فراهم کند. فردا می‌آید و در کارزار گلوله‌ها، شهاب ۸ به قول خود عمل می‌کند، شفق در آغوش ارغوان می‌آرامد و در غباری از دودها شهاب ۸ ناپدید می‌شود و مدتی بعد در کارزار حمایتی دانشجویان از جنگل، شهاب ۸ در شمایل یک فیلمبردار به ارغوان نزدیک می‌شود در حالی که این بار فلق ۳ مامور زیرنظر گرفتن شهاب ۸ شده است و نکته جالب اینکه فلق ۳ یک زن است.

با این تفاسیر، نکته حایز اهمیت در شخصیت‌پردازی اغلب فیلم‌های حاتمی‌کیا مکاشفه درونی قهرمان اثر و معلق ماندنش در پاندولی از عشق و تعهد است؛ به واقع عمل بر مبنای عشق و احساس، گاه قهرمان را در گذرگاهی خطیر در مقابل آنچه متعهد به انجام آن است قرار می‌دهد. از این وجه در فیلم به رنگ ارغوان، تردیدها و ابهام‌های قهرمان اثر (هوشنگ ستاری – شهاب ۸) در فرآیند عمل بر مبنای عشق یا جهت‌بخشی به رفتار بر مبنای تعهد و وظیفه اجتماعی تبلور می‌یابد و تبدیل نگاه خشک و جدی هوشنگ ستاری (مامور امنیت) به نگره‌ای عاشقانه نسبت به سوژه مورد نظر (ارغوان کامرانی) در فرآیندی پرتردد میان ساحت عشق و تعهد صورت می‌پذیرد.

هوشنگ ستاری از مهم‌ترین نقش‌آفرینی‌های حمید فرخ‌نژاد پیش از ورودش به دوران بازی در فیلم‌های کمدی است و به خوبی توانایی‌های این بازیگر در ادراک نقش قابل مشاهده است. فرخ‌نژاد هم در به باور نشاندن سادگی و مشنگی هوشنگ ستاری موفق عمل می‌کند و هم در اثبات ورزیدگی و کارآیی بالای شهاب ۸ در رعایت اصول استتار، استراق سمع و نظارت بصری قدرت و انرژی بالای بازیگری خود را به رخ می‌کشد.

حمید فرخ‌نژاد در فیلم‌های «آتشکار»، «طبل بزرگ زیر پای چپ»، «شب واقعه» و «استرداد» نیز حضورهای مناسبی داشت که هم انعطاف او در ایفای نقش‌های کمدی را نشان می‌دهد و هم می‌تواند بازتابی از ظرفیت‌های درونی این بازیگر در اجرای شخصیت‌های قهرمان و خاکستری باشد که برای پرهیز از بلند شدن متن از تحلیل آنها خودداری کردم. فرخ‌نژاد این روزها در همکاری جدیدی با روح‌الله حجازی در سریال نوبت لیلی ایفاگر نقش همایون است و باید انتظار هنرنمایی متفاوتی از او را داشت.

تماشای آنلاین سریال نوبت لیلی در نماوا