مجله نماوا، نیما بهدادی مهر

پس از فروکش کردن هیجانات و موج‌های رسانه‌ای اطراف اکران آنلاین فیلم «عنکبوت»، زمان مناسبی است تا درنگی داشته باشیم بر تلاش‌های سینما و تلویزیون در بازتاب تصویری پرکشش و جذاب از قاتلانی که هر یک با رویکرد و هدفی خاص و انگیزه‌ای مشخص به قتل افراد مورد نظر خود روی می‌آوردند. در این مطلب به مهم‌ترین قاتلان بازتابیده در روایت‌های سینمایی و تلویزیونی از منظری روان‌شناختی و براساس چرخه بدفهمی نظریه‌های اعتقادی، حسادت، حقارت، کینه، عقده و جاه‌طلبی اشاره می کنم.

قاتلی با نگرش التقاطی

رویکردهای صرفا تک بعدی و سطحی به مبانی شریعت و رفتارهای اخلاقی گاه تفکری حذفی را درون افراد می‌پروراند و آنها را در چرخه‌ای از قتل و رفتارهای مجرمانه می‌اندازد. سعید حنایی قاتل عنکبوتی مشهور در مشهد یکی از همین دست افراد «خود مُحِق پِندار» است که به مثابه قاتلی با فلسفه برچیدن و پاکسازی شهر از چهره مفسدان اجتماعی (از نظر او زنان خیابانی) عمل می‌کند.

او با بدفهمی امر به معروف و نهی از منکر و تحت تاثیر آموزه‌های خرده سادیستی مادرش به مرور تبدیل به یک فرد پریشان فکر می‌شود که تنها چاره بهبود شرایط زیستی در شهر را حذف زنان خیابانی می‌بیند. او با دست فرمان غلطی که از نگرش انحرافی‌اش به جهان معرفتی اسلام برآمده نه تنها از رفتار ناهنجار خود ابراز پشیمانی ندارد بلکه با دیدی متکبرانه خود را سربازی برای اجرای دستورات شریعت می‌نامد.

محسن تنابنده ایفای نقش این قاتل را در فیلم «عنکبوت» ساخته ابراهیم ایرج‌زاد برعهده گرفت و به خوبی توهم و خود مهم پنداری سعید و تصور اشتباهش از رفتار ناهنجاری که داشته را از طریق چهره برای مخاطبان جا می‌اندازد.

چهره تنابنده در موقعیت‌های مختلف درام به خوبی بازتابنده درونیات سعید و تفکرات مریض اوست. تشویش و اضطراب اولیه سعید از انجام قتل ها به مرور کمتر می‌شود و پس از مشاهده بازتاب قتل‌ها در میان مردم و صفحات مطبوعات گویی وجدی درونی از این جدی گرفته شدن، محرک تداوم این قتل‌هاست.

تنابنده برای بازتاب چهره چرک و زرد یک قاتل کاملا موفق نشان می‌دهد و رضایت درونی و کامل سعید از انجام این قتل‌ها را در چهره خود و هنگام گفت‌وگو با بازپرس پرونده (جواد یحیوی) به خوبی نمایان می‌سازد و با جمله «یقین بدانید که خدا از رفتار من رضایت دارد» این توهم  را که او تجسم و عینیتی از غیرت دینی است به تمامه برای همگان آشکار می‌کند.

به دور از مرام پهلوانی

مجموعه «پهلوانان نمی‌میرند» تقابل دو نگره و سبک رفتاری است. سبک اول فتوت و جوانمردی و یاری‌رسانی به خلق است که در شمایل قهرمانانی چون خلیل و جواد بازتاب یافته است.

اما سبک دیگر پیروی از جمله «هدف وسیله را توجیه می‌کند» برای رسیدن به آمال و آرزوها بر مبنای رفتارهای مزورانه است که مهم‌ترین نماد انسانی چنین شمایلی در این مجموعه را می‌توان اسد دانست.

اسد اگرچه تا قسمت پایانی مجموعه به واسطه نمایش حرفه‌ای از رفتارهای یک پهلوان و لوطی با مرام و منطقی کمترین شکی را متوجه خود در زمینه قتل‌های زنجیره‌ای صورت گرفته در پایتخت می‌دید اما در عین حال این حجم از بی‌ریایی و بی‌رغبتی وی به پهلوان اولی پایتخت و نیز نگاه مرموز و سرشار از شیطنتی که می‌شد از ته چشمانش دید شاید تا حدودی دست او را برای مخاطبان به مرور رو می‌کرد.

با همه این توضیحات، هادی مرزبان کارگردان کارکشته عرصه تئاتر به خوبی در این نقش جا می‌افتد و چهره دووجهی و دوسویه اسد را برای مخاطبان جا می‌اندازد و در نمایش چهره سمپات یک پهلوان جاه‌طلب ظاهرالصلاح که با وجود جلوه‌گری فتوت، بویی از راه و رسم مردانگی نبرده است موفق عمل می‌کند. مرزبان در نمایش مساحت دراماتیک کاراکتر به درستی عمل می‌کند و به خوبی شمایل ضد قهرمان کلاسیک بومی را در یک ملودرام تاریخی – اجتماعی شسته رفته با تعلیق‌های مکرر و هیجانات مدام به یادگار می‌گذارد. پهلوان اسد به نوعی نمونه‌ای اصیل و وام گرفته از الگوی تیپیک قاتل ماهر و خونسرد است. الگویی تیپیک که سال‌ها پیش از پخش این مجموعه در «هزاردستان» ماندگار زنده‌یاد علی حاتمی و در پرتو بازی برجسته زنده‌یاد جمشید مشایخی در نقش رضا تفنگچی (خوشنویس) ارائه شد و نقش رضا خوشنویس را برای همیشه در تاریخ نقش‌آفرینی‌های تلویزیونی ایران جاودانه کرد.

اسد نیز با وام‌گیری تیپیک از این الگو توانست تا نبض درام مجموعه پهلوانان نمی‌میرند را در دست گیرد و پرده پوشی کارگردان از نمایش تصویر او در هیبت قاتل پهلوانان شهر تا قسمت پایانی و نیز پرهیز هوشمندانه حسن فتحی از رو کردن چهره قاتل هنگام دیدارهایش با شازده و کارگزار روسی به نام موسیو الکسیف (با بازی رضا فیاضی) اهمیت این نقش را دوچندان می‌کند.

نقش به لحاظ روان شناختی دارای عقده‌های فروخورده‌ای از دوران جوانی است و بغض و کینه‌ای که از خلیل در دل دارد را با جاه‌طلبی و شهوت مقام پهلوان اولی همراه می‌کند. در عین حال بازیگر نقش نوعی خونسردی و حفظ ظاهر را در چهره اسد قابل درک کرده که بیش از آنکه تداعی‌گر یک قاتل باشد بازتابنده وجه پهلوانی است که در گوشه دیزی‌سرای خود نشسته و به ظاهر آزارش به یک مورچه هم نمی‌رسد.

همین تناقض نمایشی میان آنچه که واقعیت سریالی نقش (چهره‌ای که بازیگر می‌سازد) با حقیقت باطنی نقش (آنچه مردم در نهایت از این نقش می‌فهمند) است سبب شده تا بازی مرزی و دقیق هادی مرزبان کاملا به چشم بیاید.

او باید قاتلی می‌بود که مردم پس از دیدنش شوکه می‌شدند و مرزبان به خوبی در بازیش این نکته را گنجاند و در عین اینکه درون‌گرایی و معرفتی را در قامت این نقش نمایان ساخت با جلوه‌گری آن نگاه‌های مرموز و چشم‌های به خون نشسته، بینندگان سریال را به نوعی در یک پل دوطرفه از تردید و اطمینان حرکت داد و به خوبی با تغییر وضعیت نقش از یک لوطی خوشنام به قاتلی بی‌رحم، نام این نقش را به فهرست طلایی نقش‌های ماندگار تلویزیون وارد کرد.

زنی تلخ‌تر از قهوه قجری

رویا تیموریان در سریال «شب دهم» یکی از اوج‌های کارنامه بازیگری خودش را رو می‌کند. بازی در نقش تاج‌الملوک زنی سرشار از کینه و عقده سبب شد تا ظرفیت‌های جدیدی از بازیگری او بروز و نمود بیابد.

چهره سرد و بی‌احساس تاج الملوک و خشونت و زمختی خاصی که از صدایش بیرون می‌زند سبب شده تا او چهره‌ای خاص از یک تئوریسین قتل را تداعی کند. به واقع او از همه مردان ذی‌نفوذی که در جریان قتل برادر و زن برادرش دست داشته‌اند و به طمع تصاحب اموال باقیمانده، خود را شیفته فخرالزمان جا می‌زنند در وقتی مناسب و با قهوه مسموم قجری انتقام می‌گیرد تا تصویری پررنگ از تاثیرات روان شناختی کینه و عقده درونی بر انجام قتل را از خود بازبتاباند.

او نمونه زنان به ظاهر مقتدر و کاریزماتیک، اما در حقیقت دلشکسته‌ای است که نفرت تمام وجودشان را گرفته و تمام عمر به انتقام می‌اندیشند و در این راه سعی می‌کنند دختران پیرامون زندگیشان را با خود همراه کنند تا پس از مرگ هم این راه ادامه داشته باشد. از این رو بیش از آن که به زنان امروزی  و قاتلان روانی شبیه باشند بیشتر به لیدی مکبث‌های شکسپیری طعنه می‌زنند و خون روی دستشان را با دامن نسل بعدی خود پاک می‌کنند.

حسادت و حقارتی که پایه قتل شد

نقش «دایی فرخ» در سریال پس از باران با بازی رحیم نوروزی از آن مدل نقش‌های سنگینی است که هم زمان تسلط بر چندین ساحت هستی شناسانه را می‌طلبد. رحیم نوروزی در سریال «پس از باران» ایفاگر نقشی بود که از یک زاویه، احمق و بی‌دست وپا دیده می‌شد؛ از زاویه‌ای دیگر، فردی موذی و شیاد که برای رسیدن به منویات دم دستی خود، دست به هر کاری می‌زد و در ضلع سوم این ساحت، یک کنشگر ترسناک بود که برخی کاراکترها، با ندیدن آن دو وجه دیگرش، تنها بر روی همین پارامتر ظاهری وی تاکید داشتند.

نوروزی برای رسیدن به چنین جامعیتی، یک خط سیر کلی رفتاری برای خود ترسیم کرد که آن متشکل از یک سلسله اصول تیپیک بود نظیر راه رفتن و ادای دیالوگ‌ها که در تمام لحظات حضورش در سریال، به یک شیوه طراحی و ادا شد.

آنچه سبب تمایز این وجوه رفتاری در بازیگر شد، انعطافی بود که وی در زبان بدن و میمیک صورت خود از آن بهره گرفت. این رنگ عوض کردن‌های مداوم، اگر همراه با یک کلیت محض بود، به یک نقش‌آفرینی اغراق‌آمیز تبدیل می‌شد اما زیرکی و هوشمندی نوروزی در تفکیک این وجوه روانی در درون خود بود.

نوروزی به درستی متوجه شد که برای رسیدن به هر یک از این نُرم های درونی، باید از درون تغییر کند و لازم نیست برای آنها، شکل، ظاهر، ادبیات و نوع راه رفتن خود را اغراق آمیز نشان دهد؛ به همین علت بر روی زبان بدن و مهندسی میمیک خود کار کرد و توانست در لحظه، تسلط خود بر چند حالت روانی را به رخ بکشاند.

به واقع «دایی فرخ» از آن نقش های تعیین‌کننده بود که در کنار تسلط فیزیکی و تکنیکی، هوشمندی بسیار بالایی را در مهندسی اجرا طلب می‌کرد؛ به گونه‌ای جمع اضداد بود. حتی اگر از مخاطبان «پس از باران» پرسیده شود که «دایی فرخ» چگونه آدمی بود، آنها میان احمق بودن، موذی بودن و ترسناک بودن مردد می‌مانند چون در هر فصل و زاویه‌ای، به صورت توامان پارامترهای هر یک از حالات روانی و درونی را به درستی و با قدرت پیش می‌برد.

هوشمندی دیگر نوروزی در ایفای این نقش، توجه به جنبش فرسایشی و ملایم این تیپ در سرتاسر اثر است. داستان قرار بود یک حالت پینگ پونگی میان عزت سالاری (محمود پاک‌نیت) و همسران خود به وجود بیاورد. نقش «دایی فرخ»، در انبساط و انقباض این رابطه‌ها، بسیار تعیین‌کننده عمل می‌کرد. اگر کمی گل‌درشت بازی و مخاطب را متوجه هیجان‌های اضافی می‌کرد، دیگر آن قطبیت داستان از بین می‌رفت. او تعریف درستی از اصطلاح «همه‌کاره و هیچ‌کاره» بود که شدت و ضعف هیجان خود را به خوبی کنترل و مهندسی کرد.

به همین دلیل تیپ او مدام از خاکستری به سیاه تغییر می‌کرد و غافلگیری‌های مناسبی برای یک سریال خانوادگی داشت. چون تلاش کرد در هر سه وجه ساختاری، «بالفطره» باشد. این بالفطره بودن در بازی او درآمده بود و به همین دلیل، مخاطب همواره وی را در هیبت آتش زیر خاکستری می‌دید که در رنگ عوض کردن، تبحر خاصی دارد. همچنان که پایان تراژیک آن خانه اشرافی به دستان فرخ رقم خورد و وی توانست با هنرمندی بالایی، آن شُکوه به آتش کشیدن خانه خان را موازی با تهدید بچه‌ای که وی را در اصطبل زندانی کرده بود (گلوی بچه خبرچین رو می جوئیم، خرخره بچه خبرچین رو به دندون می کشیم)، دوچندان کند.

نوروزی به اندازه‌ای این نقش را با مهارت بالایی اجرا کرد که همین، بهترین نقش آفرینی کارنامه او شد. اگرچه وی پس از این اتفاق که شهرت فزاینده‌ای را برای او به همراه داشت، در فیلم‌ها و مخصوصا سریال‌های بسیاری بازی کرد، اما هیچگاه نتوانست این موفقیت را تکرار کند.

به طور کلی رحیم نوروزی برای تثبیت شمایل یک قاتل با روحیات سادیستی و جاه‌طلبی‌های فراوان کاملا موفق است و حسادت و عقده درونی ناشی از ورود خانوم کوچیک و دخترش ستاره به زندگی ارباب عزت سالاری را به هیچ وجه تحمل نمی‌کند و پاسخ آتش درونی خود را با گلوله‌ای بر قلب عزت‌سالاری می‌دهد و پس از آن به یک روان‌پریش و قاتل با روحیه افسرده و خرده سادیسم‌های بچه آزاری تبدیل می‌شود.

فرخ سالاری تداعی‌گری خاص از کهن الگوی هرمس دارد که به دلیل غلبه حقارت و حسادت بر قوه تفکرش به مرور تبدیل به یک بزهکار و جانی بالفطره می‌شود که نه قلبی برای بروز عواطف نسبت به خانواده‌اش دارد و نه به لحاظ درونی به آن اندازه بی‌نیاز و بی‌کمبود است که بتواند حضور ستاره سالاری در شمال را برای پیگیری ارثیه‌اش تاب بیاورد و با حذف ستاره سالاری و جعل عنوان و قرار گرفتن در جایگاه یک دکتر، خود را به رویای دستیابی کامل به همه دارایی‌های عزت سالاری نزدیکتر کرد. رویایی که با فرجام مرگ او به انتها می‌رسد و تصویر برجای مانده از فرخ را در ذهن مخاطبان به عنوان قاتلی با رویکردهای جاه‌طلبانه مالی و با بلندپروازی‌های ضداحساسی و بدون عواطف تثبیت می‌کند.

شبح سیاه در شب‌های شهر

پرونده قتل زنان در تهران از سوی فردی به نام خوشرو که مطبوعات به او لقب خفاش شب دادند دستمایه‌ای برای ساخت فیلم «شب‌های تهران» شد. اما فیلم نه تنها در بازتاب تصویری مخوف از خفاش شب موفق نیست بلکه با انتخاب اشتباه بازیگر، فرصتی مهم را در نزدیک شدن به شمایل یکی از ترسناک‌ترین قاتلان زنجیره‌ای بر باد می‌دهد.

به واقع فرهاد آئیش چه به لحاظ صورت و چه از منظر بیان، قرابتی با خفاش شب ندارد و نمی‌تواند وجهی خوفناک از یک قاتل سریالی را که مدت‌ها به کابوس شب‌های تهران بدل شد در بازیش قابل باور بسازد.

در کنار نمونه‌های ذکر شده می‌توان به کامران در فیلم «قتل آنلاین» با بازی شهاب حسینی، حمید جهانبخش در فیلم «کارناوال مرگ» با بازی بهرام رادان، شهباز زمان در فیلم «در کمال خونسردی» با هنرنمایی آتیلا پسیانی، ناتاشا در سریال «خواب و بیدار» با نقش‌آفرینی رویا نونهالی و سرگرد روانگر در فیلم «گناهکاران» با بازی رامبد جوان نیز به عنوان نمونه‌هایی مهم از قاتلانی با رویکردها و اهداف مشخص اشاره کرد که به سبب پرهیز از طولانی شدن مطلب از تحلیل آنها خودداری شد.

تماشای «عنکبوت» در نماوا