محسن مخملباف، بی‌شک یکی از متناقض‌ترین شخصیت‌های سینمای ایران است. فیلم‌سازی که دهه شصت و هفتاد، حاکم مطلق سینمای نحیف آن سال‌ها بود و حالا و این روزها، به چهره‌ای منفور تبدیل‌شده است. آن زمان، عده‌ای فیلم‌هایش را می‌ستودند، ستون‌های نقد مجلات را در اختیار فیلم‌هایش می‌گذاشتند و او را کیشلوفسکی ثانی می‌دانستند. همان زمان که مخملباف، پرکارترین فیلم‌ساز ایران بود، خیلی‌ها هم او و موفقیتش را زیر سؤال می‌بردند و او را مزدور و سفارشی ساز می‌دانستند.
این روزها جناح راست است که به مخملباف می‌تازد و جناح چپ، چرخش او را می‌ستاید. رسانه‌های داخل ایران، به زندگی شخصی و خصوصی مخملباف حمله کرده‌اند و مدارکی یافته‌اند که پارانویای او را ثابت می‌کند. رسانه‌های خارجی هم در جریان هر اتفاقی، محسن مخملباف را به‌عنوان کارشناس مسائل سیاسی دعوت می‌کنند و در عمل، مخملباف به یک چهره اپوزیسیون تبدیل‌شده است.
پشت همه این‌ها، یک انیگمای عجیب است. نوجوانی که در روزهای انقلاب درگیر مبارزات مسلحانه می‌شود. به زندان می‌افتد و به روایتی چهار سال و به روایتی دیگر پنج سال در زندان ساواک می‌ماند. مردی که در کنار بهزاد نبوی، محسن رضایی و مصطفی تاجزاده از پایه‌های تشکیل سپاه پاسداران است.

همچنین بخوانید:
در جستجوی روایت واقعی امیرو – نگاهی به سینمای امیر نادری

محسن مخملباف

ضدانقلابی که میگویند اتفاقی اسلحه به دستش افتاده و ژاندارمی را زخمی کرده است و هیچ‌گاه انقلابی نبوده است. فیلم‌سازی که در زندان به داستان‌نویسی روی آورد و بعد از انقلاب، نبض سینمای ایران را در دست گرفت.
مخملباف، یک چهره غیرقابل‌شناسایی است. یا خوب تغییر شکل می‌دهد، یا خیلی باهوش است، یا آنکه اساساً انسانی است که در جستجوی هویت خویش درمانده شده است. با همه این‌ها، نه شمایل فیلم‌ساز بی‌سوادی که چپی‌ها دهه شصت و هفتاد به او نسبت می‌دادند چندان واقعی به نظر می‌رسد و نه شمایل دیوانه‌ای نامتعادل که در کنار صفت وطن‌فروش، حالا برای توصیف او به کار می‌رود. نه آن‌قدر استاد بود که برخی سعی داشتند ثابت کنند و نه آن‌قدر عصیانگر که علیه قدرت حامی‌اش برخیزد.
حتی پیدا کردن ردپای شخصیت واقعی مخملباف در سینمایش هم مشکل است. کمتر پیش می‌آید که جهان داستانی‌اش، دریچه‌ای به خودش، خود واقعی‌اش شود. بااین‌حال، بررسی سینمای مخملباف، بی‌فایده هم نیست. در همین جریان سینوس وار تغییر است که مردی در زمانه‌اش معنا می‌یابد و حداقل قابل‌درک‌تر می‌شود.

از توبه نصوح تا بایکوت

بایکوت - محسن مخملباف

سینمای مخملباف، سینمای مهمی است. مخملباف وقتی وارد سینما شد، دانشی از این هنر نداشت. همه‌چیزی که با خود داشت، ایدئولوژی بود و میل شدید به ایجاد تغییر. بعدها، سینمای او رشد می‌کند و شکوفا می‌شود. مخملباف، از سینما، سینما یاد می‌گیرد. خلاقیتش در نویسندگی به کمکش می‌آید و با ایده گرفتن از سینمای اروپای شرقی و کمی هم اروپای غربی، سینمای خودش را می‌سازد. جسارت به خرج می‌دهد و تجربه می‌کند. حداقل سینمای مخملباف را نمی‌توان با یک کلمه خوب یا بد توصیف کرد و از آن گذشت.
مخملباف، با اولین فیلمش، «توبه نصوح»، خود را به‌عنوان فیلم‌سازی مذهبی معرفی می‌کند. در این مرحله از فیلم‌سازی، مخملباف، به قوانین کلاسیک تکیه می‌کند و بی‌خطر کردن روایت می‌کند. روایتش هم بیش از آنکه وزنه قصه‌گویی داشته باشد، به ایدئولوژی خشن و قضاوت گرش طعنه میزند. با همین فیلم هم هست که مخملباف در محافل مستقل سینمایی به‌عنوان یک سفارشی ساز شناخته می‌شود.
کارهای بعدی‌اش، «دو چشم بی‌سو»، «استعاذه» و «بایکوت» هم در ادامه «توبه نصوح» ساخته می‌شوند. نه خلاقیتی در فرم آثار مخملباف هست و نه محتوای آثارش چندان تغییری کرده است. انگار که مخملباف دودستی به فرمت کلاسیک فیلم‌سازی و فریاد زدن عقایدش چنگ زده است و قصد ندارد زاویه دیدش را گسترش دهد.

دست‌فروش و بایسیکل ران

بایسیکل ران

با «دست‌فروش» است که نشانه‌های تحول فکری در مخملباف پیدا می‌شود. او کم‌کم از یک فیلم‌ساز مذهبی با ادعاهای بزرگ، به یک فیلم‌ساز اجتماعی تبدیل می‌شود. مخملباف که کودکی سخت و فقیرانه‌ای را تجربه کرده است، می‌تواند نگاه دقیق و موشکافانه‌ای عرضه کند.
اما این «بایسیکل ران» است که نقطه تحول اصلی مخملباف است. او همچنان یک فیلم‌ساز کلاسیک است، اما از همین فیلم می‌توان فهمید با سینمای غربی ارتباط بهتری برقرار کرده است. «بایسیکل ران» مهم‌ترین فیلم کارنامه کاری مخملباف می‌شود و ورود او به سینمای جدی‌تر را رقم میزند.
با همه این‌ها، در پس دغدغه اجتماعی این دو فیلم، بازهم می‌توان ردپای ایدئولوژی گرایی مخملباف را پیدا کرد. او در متن هر دو فیلم به سرمایه‌داری می‌تازد و از ظلمی که به طبقه کارگر می‌رود می‌گوید. مخملباف در این دوره، بیش از آنکه دغدغه مذهب داشته باشد، فیلم‌سازی است که می‌خواهد در مقابل امپریالیسم بیستند. بازهم، مخملباف می‌ماند و میل استوارش برای لرزاندن پایه‌های جامعه‌ای که می‌شناسد و آرزوی یک جامعه آرمانی.

سینما به روایت مخملباف

ناصرالدین‌شاه آکتور سینما - محسن مخلباف

«ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» مهم‌ترین فیلم کارنامه کاری مخملباف است. او روایت کلاسیک و تکیه به شیوه‌های شناخته‌شده را کنار می‌گذارد و وارد وادی دیگری می‌شود. مخملباف، در «ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» با روایتی سورئال و به بازی گرفتن مفاهیم انتزاعی، خود را به‌عنوان یک فرمالیست معرفی می‌کند.
اما «هنرپیشه» بحث کاملاً جدایی دارد. استفاده از ستاره‌های شناخته‌شده و روایت کمتر چالش‌برانگیز، دنیای سورئال فیلم را تحت تأثیر قرار می‌دهد و آن را به محبوب‌ترین فیلم مخملباف نزد عامه تبدیل می‌کند. بااین‌حال، نباید از «هنرپیشه» به‌آسانی گذشت.
«هنرپیشه» شخصی‌ترین فیلم مخملباف است. تنها زمانی که دریچه‌ای به دنیای واقعی فیلم‌ساز در مقابل مخاطب قرار می‌گیرد، همین فیلم «هنرپیشه» است. زندگی نابسامان و پرتلاطم شخصی مخملباف، درگیری روحی‌اش برای یافتن هویتی که او را معنا کند، حدیث نفسش می‌شود در «هنرپیشه». این اولین و آخرین باری است که مخملباف نقابش را کمی کنار میزند و خودش را به مخاطب عرضه می‌کند.

به‌سوی نیستی

گبه

مخملباف، فیلم‌ساز جنجالی دهه شصت و پرکارترین فیلم‌ساز اوایل دهه هفتاد است. او حالا هم به‌اندازه کافی با منتقدان ارتباط برقرار کرده است و هم با مخاطب عام سینما آشنا شده است. کم‌کم به سینمای فرمالیستی نزدیک می‌شود. «گبه»، «نون و گلدون» و «سکوت» تجربه‌گرایی محض مخملباف در سینما است. در این آثار است که تأثیرپذیری او از سینمای پارچانوف به‌وضوح خودنمایی می‌کند.
بااین‌حال، نیمه دوم دهه هفتاد، دوره سقوط مخملباف است. او به تاجیکستان، افغانستان، هند و فرانسه سفر می‌کند و فیلم می‌سازد. حالا دیگر فیلم‌هایش بیانیه‌های مذهبی که به مذاق دولت خوش بیاید نیست. حتی اثری از سینمای اجتماعی هم نمی‌توان در آثار مؤخر مخملباف پیدا کرد. سینمای این دوره او بیش از همیشه به تجربه‌گرایی‌اش نزدیک شده است. با این تفاوت که نهیلیسم و پوچ‌گرایی در تک‌تک سکانس‌های فیلم‌هایش موج میزند.
فیلم‌سازی که میل به تغییر داشت، حالا در یک برزخ ناامیدی فرورفته است و «فریاد مورچه‌ها» نماد این ناامیدی محض و بی‌چارگی غیرقابل فرار در ذهن فیلم‌ساز است.
مخملباف هنوز هم به فیلم‌سازی مشغول است. سینمایش را به کشورهای دیگر می‌برد و تجربه می‌کند. اما دیگر فیلم‌سازی نیست که سینمای دهه شصت و هفتاد را متحول کرد و از مهم‌ترین و پرکارترین چهره‌های سینمای بعد از انقلاب ایران بود. دیگر حمایت قدرت حاکم را هم ندارد و به شخصیتی منفور تبدیل‌شده است. اما همچنان یک انیگما است. غیرقابل شناخت و مرموز.

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.