تابستان فرصت مناسبی برای تماشای سریال است. تولیدات سریالی در این سال‌ها بیشتر از هروقت دیگری شده. شبکه‌هایی مانند اچ بی‌او یا وی او دی‌هایی چون نتفلیکس، این صنعت را دگرگون کرده‌اند و جان دوباره‌ای به آن بخشیده‌اند. این روزها سریال‌هایی در اشل‌های مختلف و گوناگون، یکی پس از دیگری ساخته می‌شوند و هرکدام هم تماشاگران خاص خود را پیدا می‌کنند.
تماشای سریال در جهان تصویر آنقدر جایگاه ویژه‌ای پیدا کرده و در سال‌های اخیر میان تماشاگران باب شده که بسیاری این فرضیه را مطرح می‌کنند که در سال‌های در پیش‌رو صنعت سریال‌سازی حتی روی دست سینما بزند و از آن سبقت بگیرد. هرچند بعید به‌نظر می‌رسد اینطور شود، اما مطرح کردن چنین فرضیه‌ای خود گویای اهمیت صنعت سریال‌سازی است.
سریال‌های زیادی هم‌اکنون در حال پخش هستند که احتمالا هرکدام تماشاگران خود را دارند که آنان را دنبال می‌کنند. اما اگر بدتان نمی‌آید سراغ سریال‌های قدیمی‌تر بروید و تابستان امسال را با پنج سریال ویژه سر کنید، این یادداشت به‌کار می‌آید. پنج سریال ویژه که هرکدام حال و هوای خاص و متفاوتی دارند را، برای شب‌های گرم تابستانی معرفی کرده‌ایم.

همچنین بخوانید:
پیشنهاد ده فیلم کلاسیک برای تابستان گرم در پیش رو

بریکینگ بد breaking bad

بریکینگ بد

شاید «برکینگ بد» پیشنهادی تکراری به‌نظر برسد اما دیدن چندین و چندباره‌اش هم جذابیت‌های فراوانی دارد. از آن سریال‌هایی که هرگز خسته‌کننده نمی‌شوند و حتی اگر تک تک صحنه‌هایش را هم حفظ باشید و دیالوگ‌ها را همراه هر کاراکتر در هر صحنه با خود زیرلب تکرار کنید، باز هم تماشایش می‌چسبد و لذت‌بخش است.
زوج جسی و هایزنبرگ بی‌اغراق یکی از بهترین زوج‌های سریالی تا به‌امروز است. با آرامش و متانت هایزنبرگ که ثمره گذر عمر است و شور و بی‌طاقتی جوانی برباد رفته که جسی است. گیلیگان سازنده سریال خودش سال‌های زیادی را به شیشه یا همان آمفتامین اعتیاد داشته و می‌توان گفت که «برکینگ بد» محصول گذران عمر و «تجربه زیسته» شخص سازنده است و شاید همین امر باعث شده تا داستان «برکینگ بد» این‌چنین تاثیرگذار و حیرت‌انگیز از کار دربیاید. این سریالی نفس‌گیر است که حتی در یک قسمت هم چنگالش را از روی گلوی تماشاگر برنمی‌دارد.
داستان و روایت درهم تنیده‌ای که در عین پیچیدگی،‌ بسیار روان جلو می‌رود، شخصیت‌هایی که گویی هرکدام ازبخشی از جامعه معاصر آمریکا کنده شده‌اند و سروکله‌شان در سریال پیدا شده، خرده داستان‌هایی فکر شده و هیجان‌انگیز که همه در سرنوشت نهایی هایزنبرگ و جسی تاثیر دارند و به تکه‌های یک پازل می‌مانند، کیفیت اجرایی که فراتر از صنعت سریال‌سازی است و البته پایان‌بندی آن که حکم یک شکوفایی پایانی برای سریال را دارد از جمله ویژگی‌هایی است که «بریکینگ بد»‌ را در میان همه سریال‌های آمریکایی بدل به نمونه‌ای خاص و منحصر به‌فرد می‌کند.

دخترها girls

دخترها

«دخترها» از آن سریال‌هایی است که تماشایش بر هر دختر و پسر جوان و مجردی واجب می‌نماید. سریالی که کارگردان، نویسنده و تدوین‌گرش لونا دانهام یکی از دختران جوان و باهوش هالیوود است. «دخترها» چهار شخصیت دختر اصلی دارد که با هم دوست هستند. هرکدام آن‌ها اخلاقیات خاص و متفاوتی دارند که اصلا شبیه به یکدیگر نیست و هرکدامشان در طول سریال درگیر روابط مختلفی با مردان متفاوت می‌شوند. روابطی که گاها رفاقت آنان را به‌هم نزدیک‌تر می‌کند و در بعضی موارد هم کدورت و اختلاف به‌بار می‌آورد.
به این شکل «دخترها» بدل به کلاژی از انواع و اقسام روابط پیچ در پیچ مدرن می‌شود و سریال سعی می‌کند پاسخی برای هر ارتباط انسانی‌اش پیدا کند.
«دخترها» از آن سریال‌هایی است که هر تماشاگری به نوبه خود، با آن ارتباط خواهد گرفت و با بعضی از لحظات و روابطش عمیقا همذات‌پنداری خواهد کرد. شخصیت‌پردازی ویژه از جمله اصلی‌ترین دلایل جذابیت «دخترها» است. هرکدام از دخترها با اخلاقیات و مدل رفتاری خود، دقیق پردازش شده‌اند و در عین همه تفاوت‌ها و اختلافات زیستی فاحش، هم‌نشینی‌شان در زندگی یکدیگر بسیار هیجان‌انگیز از کار درآمده. تاثیر جاد آپاتو که به عنوان مجری طرح و نویسنده بعضی از قسمت‌ها در سریال حضور دارد و در همین پرداخت شخصیت‌ها و مدل دراماتیکی که روابط به خود می‌گیرند کاملا محسوس است.
هرچند که «دخترها» در فصل آخر و خصوصا قسمت‌های پایانی ضعیف می‌شود و پایانش در نسبت با باقی سریال ناامیدکننده به‌نظر می‌رسد اما مطمئنا ارزش تماشا دارد و کلی درس و تجربه است اصلا.

خانه پوشالی house of cards

خانه پوشالی

«خانه پوشالی» به شکلی هوشمندانه می‌تواند همانقدر که برای مخاطب عام سرگرم‌کننده باشد، برای مخاطب خاص خودش هم می‌تواندحاوی حرف‌های مهمی باشد. سریال جایی درست در مرز محصول عامه و محصول روشنفکرانه و یک مولتی‌مدیا قرارگرفته است و هم‌زمان می‌تواند پاسخگوی هر سه دسته باشد!
این آن روی دیگر جادوی تصویر است که شما را همسو با بدمَن‌ها می‌کند، کاری که سال‌ها پیش گوته با «فاوست» می‌کرد و یا شکسپیر با «مکبث»… نویسندگان سریال «خانه پوشالی» هم به‌خوبی از پس اجرای این موقعیت و ایجاد حس هم ذات پنداری تماشاگران با فرانسیس آندروود برآمده‌اند، انگار که آندروود نمایشی باشد از همه عقده‌های سرکوب‌شده و طمع و حرص بشریت برای قدرت بیشتر.
یکی از دلایل حضور «خانه پوشالی» ‌در این لیست قرابت معنایی‌اش با شرایط اجتماعی و سیاسی این روزهای آمریکاست. رابطه مبهمی که میان واقعیت و جادوی تصویر وجود دارد، ظرف چند سال گذشته و در ارتباط میان فرانسیس آندروود و دونالد ج.ترامپ یکی از سویه‌های عجیب‌وغریب خودش را نشان داده. هرچند همسان‌سازی‌هایی این‌چنینی پیچیده‌تر از این حرف‌هاست که بخواهیم حد و حدود و چگونگی‌اش را مشخص کنیم اما گهگاه آن‌قدر پررنگ می‌شوند که نمی‌توان نادیده‌شان گرفت.
کافی است با دقت بیشتری به بیانات انتخاباتی ترامپ دقت کنید، از گزاره‌های مورداستفاده‌اش تا لحن و لهجه آندروودی که به خود گرفته، نحوه استفاده‌اش از رسانه‌های مختلف و منحرف کردن سمت‌وسوی نگاه مردم با بازی‌های رسانه‌ای که پیش‌تر نمونه‌اش را به شکل دیگری البته در جهان «خانه پوشالی» دیده بودیم. هرچه جلوتر می‌رویم، در مواجهه ترامپ با مسئولیت‌هایش در جایگاه رئیس‌جمهور و در پیش روی سریال و سیر روایی‌اش، این شباهت‌ها و هم‌پوشانی‌ها بیشتر و بیشتر می‌شوند؛ و از لحن و لهجه، به منش و برخوردها و تصمیمات سرایت می‌کنند. در تریلر فصل پنجم مردمی را می‌بینیم که با پلاکاردهای “آندروود، هرگز” جلو کاخ سفید تجمع کرده‌اند، صحنه‌ای آشنا که پیش‌تر در روزهای بعد از ریاست جمهوری ترامپ در خیابان‌های منتهی به کاخ سفید در واشنگتن دیده بودیم.

داستان جنایی آمریکایی american crime story

داستان جنایی آمریکایی

یکی از سریال‌هایی که غیرمنتظره به‌نظر می‌رسد. از نامش انتظار می‌رود با سریالی شبیه به مدل مرسوم آثار جنایی با چاشنی اکشن روبه‌رو باشیم اما «داستان جنایی آمریکایی» مسیر دیگری می‌رود. دو فصل اول این سریال هرکدام به یکی از قتل‌های مهم و جنجالی جهان مدرن می‌پردازد. در فصل اول به سراغ فوتبالیست مشهور آمریکایی «او جی سیمپسون» ‌می‌رود که به اتهام قتل نیکول همسرش و مردی که دوست او بوده است در دادگاه حضور پیدا کرد اما در نهایت در کمال ناباوری تبرئه شد. این دادگاه به «محاکمه قرن»‌ معروف شد چراکه پوشش رسانه‌ای عجیبی داشت و تقریبا اکثر آمریکایی‌ها کنجکاو بودند ببینند ستاره محبوب فوتبال‌شان چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد.
فصل دوم سریال هم به داستان قتل ورساچی طراح معروف لباس می‌پردازد که از فصل اول بی‌رحمانه‌تر و غیرمنتظره‌تر از فصل اول هم هست. نکته این سریال در شکل متفاوتی است که برای تعریف داستان‌های جنایی آمریکایی معاصر انتخاب می‌کند و همه فوکوسش را بر جزییات متناقض و تردید برانگیز هر پرونده می‌گذارد تا ابعاد نهان و روانکاوانه هر جنایت در نظر تماشاگر بیشتر به‌چشم بیاید.
از سوی دیگر ردپای قدرت و سیستم و تاثیراتی که در وقوع جنایت‌ها و در داوری جنایت‌ها از خود به‌جا می‌گذارند و اینکه چطور نظر مردم را تغییر می‌دهند و عامه را از درک و دریافت حقیقت دور می‌کنند، از جمله نقاط جالب توجه «داستان جنایی آمریکایی» است. هر دو فصل خصوص فصل دوم « قتل جیانی ورساچی» از نظر ساخت هم حیرت‌انگیز است و جنس تعلیقی که در فرم ایجاد می‌کند، بسیار بدیع و جذاب!

دروغ‌های کوچک بزرگ big little lies

دروغ‌ های کوچک بزرگ 2

فصل اول «دروغ‌های کوچک بزرگ»، هرچند در ظاهر یک سریال تجاری و «عامه‌پسند» به‌نظر می‌رسید اما هرچه سریال جلوتر رفت، نشان داد که از منظر انتقادی و زیباشناسی هم حرف جدی برای گفتن دارد. به این معنی که از فرمول ‌های عمومی و ترندشده سریال‌های روز (که عموما شبیه به هم ساخته می‌شوند و از یکسری اسلوب مشخص برای تعریف قصه‌های خود استفاده می‌کنند که پیشتر کارش را پیش تماشاگر پس داده)، استفاده نمی‌کند. «دروغ‌ های کوچک بزرگ» سعی داشت اسلوب فرمی و بیانی خاص خود را پیاده کند، تا از دل یک قصه عامه‌پسند و سرگرم کننده به یک اثر هنری پر از احساس و عصیان گر بدل شود. این اولین نکته‌ای است که در مواجهه با مینی سریال اولیه «دروغ‌ های کوچک بزرگ» مهم به‌نظر می‌رسد: فراتر رفتن از مزرهای قراردادی هالیوود در جذب تماشگر، برای رسیدن به یک اثر متفاوت و چالش‌برانگیز.
نکته مهمی که باید درباره سریال به آن اشاره کرد، شکل خاص تدوینش است که در نهایت تبدیل به عنصر پیشرو فصل اول می‌شود. «دروغ‌ های کوچک بزرگ» را از این منظر می‌توان نمونه‌ای‌ترین تجربه کارنامه ژان مارک ولی کارگردان در سرو کله زدن با تدوین یا روایت دانست، که در نهایت منجر به خلق شکلی بدیع و تامل‌برانگیز از روایت یا تدوین می‌شوند. (در بسیاری از موارد مرز بین این دو درهم شکسته می‌شود و آنقدر در تار پود هم فرو می‌روند که تشخیص اینکه تدوین متاثر از روایت است یا برعکس مشکل می‌شود.)‌
باوجود اینکه فرم روایی فصل اول بازرترین نکته «دروغ‌ های کوچک بزرگ» بود، تماشاگر در فصل دوم با فرمی جدید و متفاوت و دوار مواجه می‌شود که این‌بار یک کارگردان زن پشت دوربینش ایستاده و ناگزیر فضای ذهنی زنانه فیلم دوچندان شده؛ گذشته، چه گذشته شخصیت‌ها و چه گذشته‌ای که در فصل اول اتفاق افتاده، بیش از آن‌که در لوای فلاش‌بک‌های کوتاه و کولیشوفی به تصویر دربیایند، شکلی کابوس‌گونه پیدا می‌کنند و آغاز هرقسمت با کابوس هرکدام از شخصیت‌های اصلی در شب مهمانی، روی این سویه کابوس‌گونه گذشته نقطه تاکید می‌گذارد.
شبیه به عموم قسمت دو هایی که پیامد موفقیت سری اول ساخته می‌شوند، فصل دوم «دروغ‌ های کوچک بزرگ» هم نمی‌تواند انتظارات به‌وجود آمده از فصل اول را مرتفع کند و به کیفیت هنری و نوآورانه فصل اول نمی‌رسد. اما کماکان در میان خیل عظیم سریال‌هایی که ساخته می‌شوند، خصوصا فمنیستی‌هایشان، راه خودش را می‌رود و به اسلوب خودش باور دارد، نه فرمول‌های از پیش تعیین‌شده و این یعنی با همین پیش‌فرض، از باقی تولیدات هم سطح و هم قیمت خود در کمپانی اچ بی او سه هیچ جلو است!

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.