صدای بازی کردن بچهها در پارک چقدر به صدای تپش قلب حیات بشریت شباهت دارد؟ اگر مهدکودکها مثل بیمارستانهای مخروبه شوند، موزهای حاضر میشود که نقاشیهای پیکاسو و مجسمههای میکلآنژ را برای ما به نمایش بگذارد؟ شاید این مسئله که میل به ارث گذاشتن و تولیدمثل برای بقای حیات بشر چه میزان در زندگی هفتاد هشتادسالهی ما مؤثر است برای خودمان آنقدرها روشن نباشد. اما Children of Men بهخوبی وجود این الگوها را در ذهن ما ملموس و امیال ما را بهخوبی یادآوری میکند.
سال 2027 است. جوانترین فرد زمین هجده سال دارد و انسانها توانایی خود را برای تولیدمثل ازدستدادهاند. ناامیدی حاصل از این اتفاق تمام نظم زمین را از بین برده و انگلستان تنها کشور باقیمانده شده است. با مهاجران به بدترین شکل ممکن رفتار میشود. جواب خواستهی آنان یعنی زندگی کردن را با اسلحه و قفسهایی کنار خیابان میدهند. لحظاتی که ترسیمکنندهی یکی از ناراحتکنندهترین و خشنترین صحنههای تاریخ سینما است.
طراحی صحنهی لندن ویرانه فوقالعاده است و بهترین خوراک برای یک فیلم علمی تخیلی است که انسانها در آن لباس عادی به تن دارند و کسی با سفینه و لباس فضایی به ملاقات آنان نمیآید.
موسیقی متن فوقالعادهی فیلم به گوش خیلی از مخاطبان آشنا میآید و این مسئله در کنار چنین تصویر فوقالعادهای از لندن بیشتر و عمیقتر حس همزادپنداری را ایجاد میکند. در قسمتی از فیلم فردی در فیلم معرفی میشود که نزدیک شدن دنیا به پایانش برای او اهمیت ندارد و علاقهمند به خریدن آثار هنری است. داوود میکلآنژ در ورودی خانهی اوست، گرونیکا ی پیکاسو به دیوار دفترش و نمایی که از پنجره میبیند قسمتی از لندن است که عکس آن روی طرح جلد آلبوم ((انیمالز)) گروه پینک فلوید است. وبالنی به شکل خوک که معمولا در کنسرت ها ی این گروه دیده می شود در کنار آن معلق است. در پشت سر کاراکتر ها قیل از ورود به این صحنه هم یکی از آثار ((بنکسی)) هنرمند خیابانی بریتانیایی (اثر معروف او که نمایشدهندهی دو پلیس انگلیسی در حال بوسیدن یکدیگر است) را میبینیم که در حال جابهجا شدن است. دیدن این آثار در فیلم جلبتوجه زیادی میکند چراکه در انتخاب آنان وسواس گونه عمل شده، این آثار علاوه بر معروف بودنشان با پیام محتوایی خود در فضای فیلم معنادار و در ارتباط با موضوعات مطرحشده هستند.
داستان فیلم باعث میشود، بیشتر به این مسئله فکر کنیم که چه میزان بقای نسل بشر برای ما حتی درزمینهٔ هایی که برایمان قابل حدس هم نیست میتواند اثرگذار باشد. تمام اساس فیلمنامهی فرزندان بشر بر پایه نازایی انسانهاست، مسئلهای که به دلایل اتفاق افتادنش هیچگاه اشارهای نمی شود، چرا که بعضا این موضوع اهمیتی ندارد و تمام چیزی نیست که در حال بیان شدن است. فکر کردن به دنیایی که در آن هیچ کودکی متولد نمی شود در فضایی صورت می گیرد که یادآور برخی از اتفاقات دنیای اطراف ماست که مشکل نازایی در آن وجود ندارد اما فجایع انسانی با انگیزه های نژاد پرستانه در آن رخ می دهد. با مهاجران کشور های جهان سومی و جنگ زده گاهی مانند حیوانات وحشی برخورد می شود و فساد بد رفتاری پلیس ها و نیرو های نظامی اتفاق نادری نیست.
فیلم «فرزندان انسان» پس از تمام دریچههایی که برای تفکر به روی مخاطبش باز میکند، بهترین نوع پایان را انتخاب میکند. پایان باز بهترین سرانجامی است که داستان این فیلم میتواند داشته باشد. مخاطب را در بقیهی مسیر تنها میگذارد و اجازه میدهد که اگر انسان امیدواری است پایانی خوش را برای زمین و اگر به نوع بشر بدبین است پایانی ناگوار را تصور کند.
آلفونسو کوآرون کارگردان مکزیکی فیلم، در لیست کارگردانهایی است که راجر ایبرت معروفترین منتقد آمریکایی آنان را موج نویی پیشبینی کرد که سینما را به دست خواهند گرفت. یکبار دیگر هم به این نقلقول ایبرت در نماوا اشارهشده بود:
که کارگردانان مکزیکی فیلمهای 21 گرم، هزارتوی پن، آرزوهای بزرگ و فرزندان انسان جریان ساز خواهند شد.
تا حد زیادی این پیشبینی امروزه درست از آب درآمده و این کارگردانان چه در جشنوارهها چه در جوامع هنری خوش درخشیدهاند. آلفونسو کوآرون هم میتواند یک مثال خوب از این گروه باشد که با کارگردانی موفق فرزندان انسان امروزه باگذشت ده سال و نزدیکتر شدن ما به سال 2027 فیلمی ساخت که رنگ و بوی خود را همچنان حفظ کرده است.