مجله نماوا، عباس اقلامی

رولان بارت در کتاب «سخن عاشق» و در فصل عشق بیان‌ناپذیر معتقد است، دو اسطوره نیرومند ما را متقاعد کرده‌اند که عشق می‌تواند و باید با آفرینش زیبایی‌شناسانه والایش یابد؛ اسطوره سقراطی که عشق ورزیدن را موجد مجموعه‌ای از سخنان زیبا می‌داند و اسطوره رمانتیک که در آن عاشق با نوشتنِ شور و شرِ خود اثری جاودانه خلق خواهد کرد.

در «بنفشه آفریقایی» به کارگردانی مونا زند حقیقی می‌توان ردی از هر دوی این اسطوره‌های نیرومند در مواجهه با عشق و یا به تعبیری این دو اسطوره عاشقانه را پیدا کرد. اسطوره سقراطی را در کنش‌های عاشقانه شکو می‌بینیم که مجموعه‌ای از زیبایی و سخنان زیبای عاشقانه را با کنش‌های عاشقانه خود موجب می‌شود که بر زبان فریدون و رضا بیاید. فریدونی که در ابتدا تصمیم به سکوت داشت و در سیر روایی داستان صریح‌تر و صریح‌تر تن به عشق می‌دهد و می‌رسد به آنجا که پیرانه سر شور جوانی پیدا می‌کند. یا رضا که از فردی که با رفتار و کلام نارضایتی خود را از آن‌چه شکو انجام داده نشان می‌داد به یاد روزهای عاشقی و جوانی ترانه‌های روزهای خوش عاشقی را با شکو همخوان می‌شود. از سوی دیگر عشقی رمانتیک می‌بینیم که در جای جای «بنفشه آفریقایی» ملموس و محسوس است. عشقی رمانتیک که همپای اضلاع مثلث عاشقانه فیلم که دیگر پا به سن گذاشته اند، به مرحله بلوغ رسیده انگار و با وجود تمام رگه‌های احساسی در کنش‌های شکو، رضا و فریدون اما رویه منطقی هم دارد.

در «بنفشه آفریقایی»، عشق با بیانی زیبا، رویکردی رمانتیک و در جلوه‌ای انسان محور به نمایش در می‌آید. اما این بیان زیبا در رمانتیسم حاضر در فیلم اغلب در لایه‌های زیر متن است که معنا می‌یابد. شکو از ابتدا تا انتها عشق در کنش‌هایش پیداست اما نه از آن جنس کنش‌های عاشقانه که بی‌مایه باشد و تنها حرف بر سر زبان. عشقِ شکو به رضا، به پشتوانه بسیاری از سکانس‌های فیلم غیرقابل کتمان است هر چند نمی‌توان منکر گدازه‌های آتش عشقی زیر خاکسترِ سالیان شد که شکو به فریدون داشته و اگر که به اقتضای شرایط حاضر، شعله‌ور نمی‌شود اما هنوز هست. هست که فریدون وسط خانه شکو و رضا و در حریم عشقشان نشسته و این دو تیمارش می‌کنند.

عشق بیان‌ناپذیرِ «بنفشه آفریقایی» حاصل مراقبت از عشق در طول سالیان است. حاصل صداقت و نگاه انسانی به مفهوم عشق است. حاصل یک دل شدن شکو است با خودِ عشق. خودِ عشق، پیش از آنکه عشق به فریدون باشد یا عشق به رضا. همین است که به مرز بیان‌ناپذیری رسانده‌اش. آن‌چه از رمانتیک‌ها در سینما سراغ داریم چیزی شبیه عشق دو نوجوان فیلم است. با کشمکش‌ها، شادی و غم و سرسختی برای اثبات عشق و رسیدن به معشوق. خرده داستانی که به موازات داستان اصلی در فیلمنامه آمده و اتفاقا شکو اینجا هم حاضر است و قصد دارد به دختر و پسر جوان کمک کند در رسیدن به وصال یکدیگر. جلوه‌ای دیگر از این‌که شکو سرشتی آشنا با عشق دارد و هرجا عاشقی کردن باشد، او می‌تواند باشد.

در «بنفشه آفریقایی» شکو مراقبت می‌کند از عشق. اصلا آنچه او را مجاب کرد به اینکه دنبال فریدون برود و او را وارد حریم خودش با رضا کند همین مراقبت از نفس عشق است. مراقبت از فریدونِ تنها مانده در آسایشگاه برای شکو مراقبت از عشق است. رضا هم که دوستِ قدیمی فریدون و شوهرِ امروز شکو است راضی به این حضور فریدون است چون می‌داند همسرش هم عشق را و هم شیوه حریم‌گذاری بین آن‌که خاطره دورانی از عشق بوده (فریدون) و آن‌که عشقِ حاضر است (رضا) می‌داند. و این مهارت را از سر آشنایی با نفسِ عاشقی‌ست که می‌داند.

حالا گیریم جایی هم رضا حسادت کند، حساس شود به توجه مهربانانه شکو به فریدون. که هر دو، رضا و شکو، می‌دانند این حسادت هم جلوه بیرونی بیان‌ناپذیری عشقی است که شکو به رضا و رضا به شکو دارد. رضا به اعتماد شکو به عشق متکی است در ادامه دادن. همین اتکا به اعتماد است که فریدون را به چشم رقیب نمی‌بیند. می‌داند فریدون آنجا، درست در میان حریم و خانه عشق او و شکو نشسته چون فردی حاضر در زندگی شکو بوده که حتی رفتنش از زندگی او، تاثیری در حاضر بودنش نداشته و او هنوز حاضر است. همیشه حاضر بوده. حضوری از همان جنس بیان‌ناپذیری عشقِ حاضر در رابطه‌شان.

شکو با همین بودن‌ها و حضورها و غیاب‌هاست که شکو شده است. رضا و فریدون هم هر دو این را می‌دانند و همین آگاهی به احساسات درونی و بیرونی اوست که رضا و فریدون و البته بیشتر رضا را به پذیرش بودنِ فریدون مجاب می‌کند. رضا وقتی حضور فریدون را به عنوان بخشی از زندگی و شخصیت شکل یافته شکو می‌پذیرد احساس می‌کند عشق سالیانش به شکو پررنگ‌تر شده است. یاد ترانه‌های روزگار وصل می‌افتد و راه بیان عشق را در میان مرور خاطراتش با او می‌یابد. چیزی شبیه آئین غبارروبی از عشق. که اساسا فیلم سراسر همین آئین غبارروبی است. شکو می‌داند عشق را باید پیش از اینکه از دست برود غبارش را زدود.

همین غبارروبی، همین رفتن و آمدن‌ها، همین شک و یقین‌ها، همین پذیرش‌ها و پس زدن‌ها، همین گفتن و نگفتن‌هاست که جنس عاشقانه «بنفشه آفریقایی» را متفاوت از هم‌ژانرهایش ساخته. مونا زند حقیقی در «بنفشه آفریقایی» عشق را در شمایل یک منشور پیش چشم تماشاگرش می‌گذارد که در وجوه مختلف آن می‌توان اعتماد، صداقت، وفاداری، توانمندی، پذیرش، پایداری بر سر احساسی که به آن باور داری و استمرار حضور در زندگی معشوق در گذر روزگار را دید.

در رمانتیسم «بنفشه آفریقایی» شکو با نگاه و حفظ تجربه زندگی قبلی‌اش، مراقبت از عشق گذشته و حال می‌کند. عاشقانه‌ای که فیلمساز دستمایه فیلمش قرار داده روایتی از یک زندگی واقعی است که سمتِ واقعیِ عشق را در روابط میان شخصیت‌هایش نشان می‌دهد. فیلمساز، عشقی بیان‌ناپذیر را در روایتی دست‌یافتنی، بیان می‌کند و همین، رمز باورپذیر بودن این عشق شده است.

تماشای این فیلم در نماوا